بازگشت

ترجمه


[3] -3- صدوق رحمه الله با سند خود از فتح جرجاني نقل مي كند كه گفت:

هنگام بازگشتم از مكه به خراسان، امام هادي عليه السلام را - كه رهسپار عراق بود - ديدم، و شنيدم كه مي فرمود: هر كس از خدا حساب برد ديگران از او حساب مي برند، و هر كس از خدا فرمان برد فرمانش مي برند.

پنهاني خدمت آنجناب مشرف شدم و سلام كردم، حضرت عليه السلام، پاسخ سلامم را داد و فرمود:

اي فتح! هر كس خدا را خشنود كند از خشم مردم نهراسد، و هر كس خدا را ناخشنود كند سزاست كه خشم مردم بر او چيره گردد، و حقا كه آفريدگار جز به آنچه خود را ستوده توصيف نشود، و چگونه توصيف شود آنكه حواس از ادراك او، و عقول از رسيدن به (كنه) او، و تصورات از محدود كردن او، و ديدگان از احاطه ي به او ناتوانند، او از آنچه توصيف كنندگان بگويند برتر، و از آنچه ستايش كنندگان بستايند والاتر است، در عين نزديكي دور است و در عين دوري نزديك، پس دور است و نزديك، و نزديك است و دور.

او «چگونه» را «چگونه» كرده است، پس نبايد گفت: «چگونه است؟»، و او «جا» را «جا» كرده است، پس نبايد گفت: «كجاست؟»، زيرا او آفريننده ي «چگونه بودن» ها، و «جا داشتن» هاست.

اي فتح! هر جسمي با غذا (و نيروي بيروني) پرورانده مي شود جز آفريدگار روزي ده، زيرا او جسم ها را جسم كرده است، و خود، جسم و صورت نباشد، او تجزيه بردار، و حدپذير نيست، و فزوني و كاهش نيابد، پاك و منزه است از هر وجود مركب (از ماده و صورت، يا جنس و فصل) كه خود، آن را در وجود (عيني و ذهني) اجسام نهاده است، و او لطيف (و به همه ي ناپيداها دانا)، آگاه، شنوا، يگانه، يكتا و بي نياز است كه نزاد، و زاده نشد، و برايش همتايي نيست.

او پديده آورنده ي همه ي چيزها، و تجسم بخش همه ي اجسام، و صورتگر همه ي صورت هاست، اگر چنان بود كه «مشبهه» [1] مي گويند، آفريدگار از آفريده، و رازق از مرزوق، و پديد آورنده از پديده شناخته نمي شد، لكن او پديد آورنده (ي همه ي ملك و ملكوت) است، (پس) فرق است ميان خدا (كه عين الوجود است)، و ميان آنكه خدا او را جسم كرده، و صورتش بخشيده، و چيزش ساخته است (كه داراي وجود شده اند)، زيرا هيچ چيز (در رديف و) همانند او نيست.

فتح مي گويد عرض كردم: خدا يكي است، و انسان نيز يكي، پس آيا در «يكي بودن» همانند نيستند؟

امام هادي عليه السلام فرمود: خدا تو را بر دين خود پايدار بدارد، نه چنان است كه گفتي، آن همانندي (كه نفي شد) در معاني (و حقائق) است، اما در اسماء (و الفاظ، همانندي و) يكي بودن وجود دارد، و آن يكي بودن در دلالت الفاظ بر (مفاهيم و) معاني است، (اما اين دليل نمي شود كه خود معاني و حقائق نيز يكي باشند)، و آن به اينست كه: اگر چه گفته مي شود «انسان يكي است»، و با اين بيان خبر مي دهيم كه جسم او يكي است و دو تا نيست، ولي يكي (بودن جسم او حقيقي) نيست، (بلكه اعتباري است)، زيرا اندام ها و رنگ هاي او (فراوان و) گوناگون است، و مركب از اجزايي است كه برابر نيستند، خون او غير از گوشتش، و گوشت او غير از خونش، و عصب او غير از رگهايش، و موي او غير از پوستش، و سياهي او غير از سفيديش مي باشد، و بقيه ي اجزايش نيز چنين اند، پس انسان يكي است در اسم، نه در معني (و حقيقت)، و يگانگي خداي سبحان آنچنان (حقيقي و مطلق) است كه آن را ديگران ندارند، و هيچگونه گوناگوني و ناهمساني، و فزوني و كاستي (كه نمايانگر حد و قيد و تكثر باشد) در او نيست، ولي انسان آفريده و مخلوق، مركب از اجزاء گوناگون و جواهر ناهمگوني است كه با تركيب و اجتماع، (اعتبارا) يكي شده است.

عرض كردم: اين كه فرمودي : (خداي) لطيف، آن را برايم تفسير كن، زيرا مي دانم كه لطف او غير از لطف ديگران است، و با هم فرق دارند، دوست دارم آن را برايم بيان فرمايي.

فرمود: اي فتح! اين كه گفتم (خداي) لطيف، به خاطر آفريده هاي لطيف، و علم او به پديده هاي بسيار خرد و ناپيداست، آيا اثر صنع او را در گياهان لطيف و غير آن، و در اندام هاي لطيف جانداران همچون پرنده هاي ريز و پشه و كوچكتر از آنان كه به چشم نمي آيند بلكه از خردي، نر و ماده، و نوزاد و سالمند آنان از هم ناشناخته مانده اند نمي بيني؟! و چون ما ريزي آنان را در حوزه ي لطافتشان مي بينيم، و نيز راهيابي آنان را براي آميزش، و فرار از مرگ، و (در برخي) جمع نيازمندي هاي خود از آنچه در ژرفاي درياها، و پوست درختان، و بيابان هاي خشك و بي آب و سبزه، و نيز تفاهم با هم در گفتگويشان، و آنچه نوزادانشان از آنان مي فهمند، و نيز آوردن غذا براي نوزادانشان، و نيز سازگاري (و هماهنگي) رنگ آنان را سرخي با زردي، و سفيدي با سرخي مي بينيم، پي مي بريم كه آفريدگار آنان لطيف است، و نيز مي دانيم كه هر سازنده اي مصنوع خود را از چيزي (كه ماده ي خام آن است) مي سازد، و خداي لطيف بزرگوار، (از نو) مي آفريند نه از چيزي.

عرض كردم: فدايت شوم مگر غير از آفريدگار متعال آفريدگاري هست؟

فرمود: خداي متعال مي فرمايد: «آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است»، پس او خبر داده است كه در ميان بندگانش آفرينندگاني هست، از جمله ي آن ها عيسي بن مريم است كه به اذن خدا از گل همچون پرنده آفريد، و در آن دميد و به خواست خدا پرنده شد، و سامري براي بني اسرائيل پيكر گوساله اي كه صدايي داشت آفريد.

عرض كردم: عيسي عليه السلام از گل پرنده آفريد تا دليل بر پيامبريش باشد، و سامري پيكر گوساله اي آفريد تا پيامبري موسي عليه السلام را بشكند، آيا اين را نيز خدا خواسته است؟!

اين شگفت آور است!

فرمود: جناب فتح! خدا دو اراده و خواسته دارد: اراده ي تكويني و اراده ي تشريعي، (با اراده ي تشريعي) نهي مي كند و (با اراده ي تكويني) مي خواهد، و نيز با اراده ي تشريعي) امر مي كند و (با اراده ي تكويني) نمي خواهد، آيا نمي بيني كه آدم و همسرش را از خوردن آن درخت نهي فرمود ولي آن را اراده فرمود؟ اگر نخواسته بود نمي خوردند، وگرنه خواسته ي آنان بر خواسته ي خدا غالب مي شد، و به ابراهيم دستور داد تا فرزندش اسماعيل را سر ببرد ولي اراده فرمود كه نبرد، و اگر نخواسته بود خواسته ابراهيم بر خواسته خداي سبحان غالب مي شد.

عرض كردم: (آقا جان!) خدا اندوه و غم دلت را برطرف كند كه غم و اندوه مرا برطرف كردي، اينك بيان فرما اين كه فرمودي: (خداي) شنواي بينا، آيا او با گوش مي شنود و با چشم مي بيند؟

فرمود: خدا با همان كه مي بيند مي شنود، و با همان كه مي شنود مي بيند، مي بيند اما نه با چشمي همچون چشم آفريده ها (ي خود)، و مي شنود اما نه با گوشي همچون گوش شنوندگان، آري چون بر خدا هيچ ناپيدايي - حتي ردپاي يك مور ريز و سياه بر صخره اي درشت و ناهموار، در شب بسيار تاريك، و در زير خاك و درياها - مخفي نيست مي گوئيم كه: او بيناست، نه با همچون چشم آفريدگان، و نيز چون انواع زبان ها بر او پيچيده و مشتبه نمي شود، و هيچ شنيدني او را از شنيدن ديگر باز نمي دارد مي گوئيم كه او شنواست نه با همچون گوش شنوندگان.

عرض كردم: فدايت شوم يك سئوال ديگر مانده است.

فرمود: آفرين بر پدرت (كه فرزندي چون تو دارد)! بپرس.

عرض كردم: آيا خداي سرمدي مي داند آنچه كه نيست اگر بود چگونه بود؟

فرمود: جناب فتح! پرسش هاي تو دشوار است. آيا نشنيده اي كه خدا مي فرمايد:

«اگر در زمين و آسمان جز خدا خداياني ديگر بود قطعا تباه مي شدند»، و مي فرمايد: «و حتما بعضي از آنان بر بعض ديگر تفوق مي جستند»، و از اهل دوزخ نقل مي كند كه: «پروردگارا! ما را بيرون بياور، تا غير از آنچه مي كرديم، كار شايسته كنيم»، و نيز مي فرمايد: «و اگر هم باز گردانده شوند، قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمي گردند»، پس او مي داند آنچه كه نيست اگر بود چگونه بود.

پس برخاستم تا دست و پاي حضرت عليه السلام را ببوسم، سر خود را پيش آورد، و من چهره و سر مبارك او را بوسيدم، و از نزدش بيرون آمدم در حالي كه از خير و بهره ي علمي او آنچنان مسرور و شادمان بودم كه از وصف آن عاجزم.

[4] -4- فتح بن يزيد جرجاني مي گويد: در وقت بازگشتم از مكه به خراسان، در راه با امام هادي عليه السلام - كه رهسپار عراق بود - برخورد كردم، و شنيدم كه مي فرمود: هر كس از خدا حساب برد ديگران از او حساب مي برند، و هر كس از خدا فرمان برد فرمانش مي برند.

مخفيانه خدمت آنجناب مشرف شدم و سلام كردم، حضرت عليه السلام پاسخ سلامم را داد، و امر فرمود بنشينم، و اولين سخنش با من اين بود كه فرمود:

اي فتح! هر كس از خدا فرمان برد از خشم مردم نهراسد، و هر كس خدا را به خشم آورد يقين داشته باشد كه خدا خشم مردم را بر او فرود آورد، و حقا كه خدا جز به آنچه خود را ستوده توصيف نشود، و چگونه توصيف شود آنكه حواس از ادراك او، و عقول از رسيدن به (كنه) او، و تصورات از محدود كردن او، و ديدگان از احاطه ي به او ناتوانند، او از آنچه توصيف كنندگان بگويند برتر، و از آنچه ستايش كنندگان بستايند والاتر است، در نزديكي خود، دور است و در دوري خود، نزديك، پس در عين دوري نزديك است، و در عين نزديكي دور، او «چگونه» را «چگونه» كرده است، پس نبايد گفت: «چگونه است؟»، و او «جا» را «جا» كرده است، پس نبايد گفت: «كجاست؟»، زيرا او فوق چگونه بودن [ها] و جاداشتن [ها] است، او يكتاي يگانه ي بي نياز است كه نزاد، و زاده نشده، و برايش همتايي نيست، پس با عظمت است جلال او.

يا چگونه در وصف بگنجد حقيقت محمد صلي الله عليه و آله، در حالي كه خداي بزرگوار [نام] او را قرين نام خود، و در بخشندگي شريك خود قرار داده است، و همچون پاداش پيروي از خود را براي پيروانش مقرر فرموده است، زيرا مي فرمايد: «و به عيبجويي برنخاستند مگر بعد از آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بي نياز گردانيدند»، و از قول متمردان - كه در طبقات دوزخ، و تن پوش هاي قطران [2] گرفتارند - نقل مي فرمايد: «اي كاش ما خدا را فرمان مي برديم و پيامبر را اطاعت مي كرديم».

يا چگونه در وصف بگنجد حقيقت كساني كه خداي با شكوه، فرمانبري از آنان را قرين فرمانبري از پيامبر خود قرار داده است، آنجا كه مي فرمايد: «خدا را فرمان بريد، و پيامبر و اولياي امر خود را نيز فرمان بريد»، و مي فرمايد: «و اگر آن خبر [حاكي از ايمني يا وحشت] را به پيامبر و اولياي امر خود ارجاع كنند...»، و مي فرمايد: «خدا به شما فرمان مي دهد كه امانت ها را به صاحبان آن ها رد كنيد»، و مي فرمايد: «پس اگر نمي دانيد از اهل ذكر جويا شويد».

اي فتح! به همانگونه كه خداي بزرگوار - كه جلالش شكوهمند است - و نيز پيامبر و خليل او، و فرزندان زهراي بتول، در وصف نگنجند، مؤمن تسليم امر ما نيز در وصف نگنجد، پس پيامبر و خليل ما بهترين پيامبران و خليلان، و وصي او ارجمندترين اوصيا است، نام ايشان بهترين نام ها، و كنيه ي ايشان بهترين و زيباترين كنيه ها است، اگر قرار بود كه جز با همتاي خود ننشينيم، هيچ كس همنشين ما نمي شد، و اگر قرار بود كه جز با كفو خود ازدواج نكنيم، كسي همسر ما نمي شد، [آري] آنان متواضع ترين، و بردبارترين، و بخشنده ترين، و پناه بخش ترين مردم اند كه اوصياي ايشان، وارث علمشان است، پس امور را به ايشان ارجاع دهيد، و تسليمشان باشيد. خدا تو را همچون مرگ و زندگي ايشان عطا فرمايد، اينك اگر خواهي برو، خدا تو را رحمت كند.

فتح مي گويد: بيرون آمدم و فرداي آن روز باز پنهاني خدمت آن حضرت عليه السلام شرفياب شدم، سلام كردم، و او پاسخ داد، عرض كردم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله آيا اجازه مي دهي سؤالي را كه امشب در ذهنم خطور مي كند بپرسم؟

فرمود: بپرس اگر خواستم پاسخ مي دهم، وگرنه نه، پس انديشه خود را درست بيان كن، و در پرسش خود دقت نما، و گوش به پاسخ آن بسپار، و از روي [آزار دادن و] گير انداختن در پاسخ، مپرس، به مقاصد مهم خود توجه كن، زيرا آموزگار و دانش آموز هر دو در رشد [و كمال يابي]، شريك، و به خيرخواهي هم، موظف، و از ناخالص نهي شده اند.

و اما آنچه امشب در سينه ي تو خطور مي كند اگر عالم [آل محمد صلي الله عليه و آله] بخواهد خبرت مي دهد، زيرا خدا جز رسول مورد پسند خود را از غيب خود آگاه نمي سازد، پس هر چه نزد پيامبر باشد نزد عالم [آل محمد] نيز هست، و بر هر چه پيامبر، آگاه باشد اوصياي او نيز آگاهند، تا زمين خدا از حجتي كه علمش دال بر صدق گفتار، و تحقق عدل اوست خالي نماند.

اي فتح! گويا شيطان خواست تو را در شبهه افكند، و تو را نسبت به آنچه به تو سپردم به توهم افكند، و در برخي از آنچه به تو خبر دادم به شك اندازد، تا آنجا كه خواست، تو را از راه خدا، و صراط مستقيم او باز دارد، از اين رو گفتي چون يقين دارم آنان چنين اند پس آنان رب و اله هستند، پناه بر خدا! آنان آفريده و تحت ربوبيت حق تعالي، و مطيع و خاضع و مشتاق اويند، پس شيطان را از همان ناحيه كه به سراغت مي آيد، با سخن من باز دار [و از خود بران].

عرض كردم: فدايت شوم، با بيان خود اندوه دلم را بردي، و از شبهه ي شيطان ملعون نجاتم دادي، آري او در دلم مي افكند كه شما رب و الهيد.

فتح مي گويد: امام عليه السلام به سجده افتاد در حالي كه در سجده ي خود مي گفت: خوار و ذليل [بارگاه كبريايي] تو هستم اي آفريدگار من! بي مقدارم و خاكسار، و او پيوسته چنين بود تا شب گذشت.

سپس فرمود: اي فتح! نزديك بود هلاك شوي و [ديگران را] هلاك كني، و عيسي عليه السلام را هلاكت هلاك شده ها زيان نرساند. اينك اگر بخواهي مرخصي خدا تو را رحمت كند.

و من با خوشحالي از اين كه خدا شبهه ي مرا در امامت ايشان برطرف كرده است از نزد حضرت عليه السلام بيرون آمدم، و خدا را بر اين توفيق سپاس گفتم، و در منزل ديگري باز خدمت آن جناب شرفياب شدم در حالي كه تكيه زده بود و پيش روي روي او گندم برياني بود كه به آن دست مي زد، شيطان در دلم انداخت كه اينان نبايد بخورند و بياشامند، زيرا در آن آفت است، و امام عليه السلام، آفت نمي بيند.

پس فرمود: اي فتح! بنشين كه پيامبران اسوه ي ما مي باشند، آنان مي خوردند و مي آشاميدند، و در كوچه و بازار راه مي رفتند، و هر جسمي با [امثال] اين امور تغذيه مي شود جز آفريدگار روزي ده، زيرا او جسم ها را جسم كرده است، و خود داراي جسم نيست، و از راه محدوديت جسمي تجزيه پذير نيست، و فزوني و كاستي نمي پذيرد، و در ذات خود از هر آنچه ذات جسم داران را با آن پرداخته است پاك [و منزه] است، يكتاي يگانه ي بي نيازي است كه نزاد، و زاده نشد، و هيچ كس همتاي او نيست، پديد آورنده ي همه ي چيزها، و تجسم بخش همه ي اجسام است، و او شنواي دانا، لطيف آگاه، دلسوز مهربان است، خجسته است و برتر است از گفتار [و پندار] ظالمان، برتري بزرگ، اگر او چنان بود كه [مجسمه] مي گويند رب از مربوب، و خالق از مخلوق، و پديد آورنده از پديده شناخته نمي شد، آري فرق است ميان خدا و ميان آنچه خدا او را جسم داده است، و چيزش ساخته است، زيرا هيچ چيز ديدني همانند او نيست، و او نيز همانند هيچ چيز نمي باشد.


پاورقي

[1] اين لفظ اطلاق مي شود بر گروهي از فرقه هاي بزرگ اسلام كه آفريدگار جل شأنه را به آفريده شدگان مانند كرده اند و او را به حادثات تمثل جسته اند (همچون بنانيه، سبابيه، حشويه و...) معارف و معاريف 9 / 388.

[2] مايعي سيال و سياه رنگ و بدبوي (است) كه به بدن شتران گركشند، معارف و معاريف 8 / 348.