بازگشت

ترجمه


[15] -15- نامه ي امام هادي عليه السلام در رد اهل جبر و تفويض، و اثبات عدل، و مرتبه ي بين جبر و تفويض:

بنام خداوند بخشنده ي مهربان

از علي بن محمد [به اهل اهواز كه در مورد جبر و تفويض پرسيده، و جوياي نظر حق در اين زمينه اند].

سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد، و بر هر كس كه از هدايت الهي پيروي كند، نامه ي شما به دستم رسيد، و از مضمون آن - كه حاكي از اختلاف در امر دين، و غور در مباحث [قضا و] قدر، و اين كه جمعي به جبر، و جمعي به تفويض باور دارند، و [بدينسان] كارتان به تفرقه و جدايي و دشمني كشيده است، و سرانجام نظر مرا خواسته ايد - آگاه شدم.

بدانيد خدايتان رحمت كند كه: ما در روايات، و اخبار فراواني كه وارد شده نظر كرده چنين يافتيم كه: آنچه همه ي فرق اسلام - كه علم خود را از [سنت و كتاب] خدا مي گيرند - نقل كرده اند، از دو حال خارج نيست: يا حق است كه بايد پذيرفت، و يا باطل است كه بايد رد كرد.

و همه ي فرق اسلامي اجماع و اتفاق نظر دارند كه: قرآن حق است، هيچ يك از آحاد امت در آن ترديدي ندارد، همه به حقانيت آن اعتراف دارند، و در اين مسئله به حقيقت رسيده اند، و حق مي گويند، چون پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است:

«امت من بر گمراهي تجمع نمي كنند»، پس خبر داده است كه: آنچه مورد اجماع امت باشد حق است، به شرط اينكه هيچ اختلافي در ميان نباشد. و در حقانيت نزول قرآن [از جانب خدا]، و صحتش هيچ اختلافي نيست.

حال اگر قرآن، حديثي را مورد تصديق و تأييد قرار داد، و آن را جمعي از امت انكار كردند، به ناچار بايد [دست از انكار بكشند، و] آن را بپذيرند، به حكم اينكه همه بر حقانيت قرآن اجماع دارند، و اگر به جحد و انكار خود ادامه دهند، محكوم به خروج از دين اند.

و نخستين خبري كه حقانيت و صدق آن از قرآن به دست مي آيد، و مي توان كتاب خدا را بر آن گواه گرفت، حديثي است كه بر طبق كتاب خدا از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده، و اختلاف كلمه اي در آن نيست، كه فرمود:

«من در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم: كتاب خدا، و عترتم يعني اهل بيتم، كه تا بر آن ها تمسك جوييد هرگز گمراه نشويد، و اين دو هيچگاه از هم جدا نشوند تا كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند».

و ما چون شواهد صدق اين حديث را به صراحت در قرآن مي يابيم، آنجا كه مي فرمايد: «ولي [و صاحب اختيار] شما، تنها خدا و پيامبر اوست، و كساني كه ايمان آورده اند، همان كساني كه نماز را به پا مي دارند، و زكات را در حال ركوع مي پردازند، و هر كس خدا و پيامبر او، و كساني را كه ايمان آورده اند، ولي [و صاحب اختيار] خود بگيرد، [پيروز است، چرا كه] حزب خدا همان پيروزمندانند»، و روايات اهل سنت گواه است كه: اين آيه در شأن اميرمؤمنان عليه السلام است، كه در ركوع انگشترش را صدقه داد، و خداوند با فرستادن اين آيه از او تشكر كرد، [پس بايد از آن پيروي كنيم] و پيامبر صلي الله عليه و آله را هم مي بينيم كه [در تأييد اين آيه] فرموده است: «هر كه من مولا [و صاحب اختيار] اويم، علي مولاي اوست»، و فرموده است: «تو [اي علي!] نسبت به من، همچون هاروني نسبت به موسي، جز اين كه پس از من پيامبري نيست»، و نيز فرموده است: «علي بدهي [هاي] مرا مي پردازد، و وعده [هاي] مرا وفا مي كند و پس از من، جانشين من بر شماست».

بنابراين خبر اول [يعني حديث ثقلين] - كه منشأ صدور اخبار ديگر است - صحيح، مورد اجماع، بي اختلاف، و موافق كتاب خداست، و چون اين حديث، و احاديث ديگر، مورد تصديق و گواهي قرآن اند، پس بايد همه ي امت آن ها را بپذيرند، [و از آن ها پيروي كنند] زيرا از قرآن شاهد گويا دارند، آن ها با قرآن موافقند، و قرآن با آن ها موافق.

علاوه بر اين كه حقايق [و مضامين] اخبار رسول خدا صلي الله عليه و آله از راستگويان [يعني آل پيامبر] نقل شده، و گروهي موثق و شناخته شده آن ها را نقل كرده اند، پس پيروي از اين اخبار بر هر مرد و زن مؤمن واجب است، و جز معاندان [لجوج]، از آن ها نگذرند، زيرا گفتار آل پيامبر صلي الله عليه و آله به گفتار خدا پيوسته است، كه خداي سبحان فرمود: «آنان كه خدا و پيامبرش را آزار مي رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده، و برايشان عذابي خوار كننده آماده كرده است»، و مي بينيم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در نظير آن فرمود: «هر كه علي عليه السلام را بيازارد مرا آزرده است، و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است، و هر كه خدا را بيازارد، به زودي به انتقام او دچار شود»، و فرمود: «هر كه علي را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است». و درباره ي قبيله ي بني وليعه فرمود: [اينك] مردي را چون خودم به سوي [نبرد با] آنان مي فرستم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند، علي جان! برخيز و به سوي آنان روان شو».

و در جنگ خيبر فرمود: «فردا مردي را به سوي [نبرد با] خيبريان مي فرستم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند، مردي كه پياپي حمله كند، و هيچگاه نگريزد، و تا خدا [اين قلعه ها را] به دستش نگشايد برنگردد».

پيغمبر صلي الله عليه و آله پيش از اعزام او، مژده ي فتح داد، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله، همه سركشيدند [تا بدانند اين افتخار از آن كيست]، و چون فردا شد، علي عليه السلام را فرا خواند، و به سوي [نبرد با] ايشان فرستاد، آري او را براي اين فضيلت [بزرگ] برگزيد، و «كرار غير فرار»، و دوستدار خدا و پيامبرش ناميد، و هم خبر داد كه: خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند.

ما اين شرح و تفصيل را به عنوان مقدمه ي مقصد، و تأييد آنچه درباره ي جبر و تفويض، و مرتبه ي بين آن ها بيان خواهيم كرد آورديم، از خدا ياري و مدد مي خواهيم، و در همه ي كارها بر او توكل مي كنيم.

ما در اين زمينه از سخن امام صادق عليه السلام آغاز مي كنيم كه فرمود: «نه جبر است و نه تفويض بلكه مرتبه ايست ميان آن دو، و آن: تندرستي، آزادي راه، مهلت زمان، توشه مانند مركب، و سبب تحريك كننده عامل بر عمل است»، اين پنج چيز است كه حضرت عليه السلام، كليات فضل خدا را در آن ها جمع كرده، و اگر بنده در يكي از آن ها كمبود داشته باشد، به همان نسبت، تكليف از او ساقط است.

امام صادق عليه السلام اساس آنچه را كه [در امر جبر و تفويض]، مردم بايد جوياي معرفتش باشند خبر داده، قرآن نيز آن را تصديق كرده، و آيات [و سخنان] محكم پيامبر صلي الله عليه و آله هم بر آن گواه است، زيرا گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله و آل او عليهم السلام، هرگز از حدود قرآن تجاوز نكند، پس هرگاه حقايق [و مضامين] اخبار با شواهد قرآني هماهنگ باشند، پيروي از آن ها لازم است، و چنانكه در آغاز نامه يادآور شديم جز معاندان [لجوج] از آن نگذرند.

و ما چون درباره ي اين حديث امام صادق عليه السلام، راجع به مرتبه ي ميان جبر و تفويض، و رد عقيده ي جبر، و تفويض، تحقيق كنيم، از كتاب خدا شواهد صدق آن را درمي يابيم.

و خبر ديگري هماهنگ با اين خبر از امام صادق عليه السلام است كه: از او پرسيدند: آيا خدا بندگان خود را بر گناه ها مجبور مي كند؟ فرمود: خدا از اين عادل تر است، پرسيدند: آيا خدا كار را به آنان واگذاشته است؟ فرمود: خدا از اين مقتدرتر است.

و در حديث ديگري فرمود: مردم در مسئله قدر سه دسته اند: كسي كه پندارد كار به او واگذار شده است، چنين كسي قدرت خدا را ناچيز شمرده، و هلاك است. و كسي كه پندارد خدا بندگان خود را بر گناهان مجبور ساخته، و چيزي را كه توانش ندارند بر ايشان تكليف فرموده است، اين نيز خدا را در حكمش ظالم شمرده، و هلاك است. و كسي كه باور دارد خدا بر بندگان خود آنچه را كه توانش دارند تكليف مي كند، و آنچه را كه توانش ندارند تكليف نمي كند، چنين كسي مسلمان بالغ [و به حق] است.

پس امام صادق عليه السلام خبر داده است كه هر كه بر جبر و تفويض گردن نهد، و به آن ها معتقد گردد، بر خلاف حق است.

با اين بيان، هر كه بر جبر باور كند، خطاكار است، و هر كه بر تفويض گردن نهد، بر باطل است، و مرتبه ي ميان آن دو حق است.

سپس فرمود: و براي هر يك از اين مسلك هاي سه گانه مثالي مي زنم تا مطلب به ذهن حقيقت جو، نزديك، و به آساني بتواند شرح مسئله را بررسي كند، مثالي كه آيات محكم قرآن، بر آن شاهد، و صحت آن نزد خردمندان، ثابت است. و توفيق و عصمت، با خداست.

اما عقيده ي جبر كه معتقدانش از خطا بدور نيستند، عقيده ي كساني است كه مي پندارند خداي سبحان، بندگان خود را بر گناهان مجبور مي كند، و در عين حال كيفرشان مي دهد، و آنچه چنين پندارد، خدا را حاكمي ستمگر دانسته، و او را تكذيب كرده، و سخنش را رد كرده كه فرموده: «پروردگارت به هيچ كس ستم نمي كند»، و فرموده: «و اين كيفر كارهايي است كه به دست خود كرده اي، و خدا در حق بندگان، ستمكار نيست»، و فرموده: «خدا هيچ ستمي به مردم نمي كند، اين مردم اند كه به خود ستم مي كنند»، و آيات ديگري از اين قبيل.

پس هر كه پندارد به گناه مجبور است، گناه خود را بر خدا افكنده، و او را در كيفرش ظالم شمرده است، و هر كه خدا را ظالم بداند، كتابش را تكذيب كرده و هر كه كتاب خدا را تكذيب كند، به اجماع امت، كافر است.

و مثال عقيده ي جبر اين است كه: مولايي غلامي دارد كه نه مالك خويش است و نه مالك چيزي از مال دنيا، مولا با اين كه اين را مي داند، بدون آن كه پولي در اختيارش بگذارد، او را مأمور مي كند كه به بازار رود، و كالايي را تهيه كند، كالايي كه بدون پرداخت بها، و رضايت صاحب آن، كسي نمي تواند در آن طمع كند، و مولا در عين اينكه خود را عادل، منصف، حكيم و غير ظالم معرفي مي كند، غلام را تهديد مي كند كه اگر كالاي مورد نظر را نياوري كيفرت مي دهم، غلام دست خالي به بازار مي رود، و چون مي خواهد كالاي مورد نظر را بردارد، با منع صاحب كالا روبرو مي شود، كه حاضر نيست جز با دريافت وجه، آن را تحويل دهد، به ناچار نوميد و دست خالي برمي گردد، مولا با ديدن اين وضع به خشم مي آيد، و او را كيفر مي دهد.

آيا عدل و حكمت وي ايجاب نمي كند كه دست از كيفر غلام بردارد، با اينكه مي داند غلام مالي نداشته، و او هم چيزيش نداده است؟ پس اگر او را كيفر دهد ظالم و متجاوز است، و عدل و حكمت و انصافي را كه از آن دم مي زده باطل كرده است، و اگر كيفر ندهد خود را تكذيب كرده كه وعده ي عذاب داده، و عده اي كه سرانجامش يا دروغ است يا ظلم، و اين هر دو بر خلاف عدل و حكمت است، خداوند از آنچه ستمگران مي گويند، بسيار والاتر است.

پس هر كه به جبر، يا به عقيده اي كه مستلزم جبر است قائل شود ، بر خدا ستم كرده، و او را ظالم و متجاوز خوانده كه مردم مجبور [و بي اراده] را به كيفر تهديد كرده است، و قائل به جبر ناچار است بگويد: خدا كيفر را از آن ها برداشته، [تا نسبت ظلم به او نداده باشد] و اگر پندارد كه خدا همه ي گنهكاران را از كيفر معاف كرده، قهرا خدا را در وعده هاي كيفرش تكذيب مي كند، آنجا كه خدا فرمود: «آري، كسي كه بدي به دست آورد، و حالت گناهيش بر او احاطه كند، پس چنين كساني اهل آتشند، و در آن ماندگار خواهند بود»، و فرموده: «در حقيقت، كساني كه اموال يتيمان را، به ستم مي خورند، جز اين نيست كه در باطن خود آتشي مي خورند، و به زودي در آتشي فروزان درآيند»، و فرموده: «به زودي كساني را كه به آيات ما كفر ورزيده اند، در آتشي [سوزان] درآوريم، كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوستهاي ديگري بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند، آري خداوند تواناي حكيم است»، و آيات فراوان ديگري از اين قبيل.

و كسي كه حتي يك آيه از قرآن را تكذيب كند، كافر است، و مشمول اين آيه: «آيا شما به پاره اي از كتاب خدا ايمان مي آوريد، و به پاره اي كفر مي ورزيد؟ پس جزاي هر كس از شما كه چنين كند، جز خواري در زندگي دنيا چيزي نخواهد بود، و روز قيامت، ايشان را به سخت ترين كيفرها بازبرند، و خداوند از آنچه مي كنيد غافل نيست».

اما عقيده ما اين است كه: خداي سبحان، بندگان خود را بر اعمالشان مجازات كند، و بر كردارشان كيفر دهد، زيرا به آن ها قدرت داده، و به ملاك همان قدرت، امر و نهيشان كرده است، و منطق قرآن نيز همين است، كه فرمود: «هر كس كار نيكي بياورد، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت، و هر كس كار بدي بياورد، جز مانند آن جزا نيابد، و بر آنان ستم نرود»، و فرمود: «روزي كه هر كسي آنچه كار نيك به جاي آورده، و آنچه بدي كرده، حاضر شده مي يابد، و آرزو مي كند: كاش ميان او، و آن [كارهاي بد]، فاصله اي دور بود، و خداوند شما را از [كيفر] خود برحذر مي دارد»، و فرمود: «امروز هر كسي به [موجب] آنچه انجام داده است، جزا مي بيند، امروز ستمي نيست».

اين ها همه، آيات محكمي است كه جبر، و معتقدان به جبر را رد مي كند، و از اين قبيل آيات، در قرآن فراوان است، كه براي اختصار بخشي از آنان را ذكر كرديم. و توفيق با خداست.

و اما عقيده ي تفويض كه امام صادق عليه السلام آن را باطل شمرده، و معتقدانش را تخطئه كرده، عقيده ي كساني است كه مي گويند: خداي سبحان، اختيار امر و نهي خود را به بندگان سپرده، و آنان را خودسر رها كرده است.

در اين عقيده، ايراد دقيقي است كه اهل تحليل و دقت مي فهمند، از اين رو امامان از آل پيامبر صلي الله عليه و آله مي گويند: اگر خدا بندگان خود را، خودسر رها كرده باشد، بايد به هر عملي كه آنان اختيار مي كنند راضي باشد، و به آن، پاداششان دهد، و نبايد در برابر جنايت [و ظلم]، كيفرشان دهد.

بنابراين يكي از دو محذور، اجتناب ناپذير است: يا بندگان بر خدا شوريده اند، و او را به پذيرش آراء خود، خواه ناخواه مجبور كرده اند، كه اين مستلزم ضعف و ناتواني خداست و يا خداوند متعال، قدرت آن را ندارد كه بندگان خود را چه بخواهند و چه نخواهند، به اطاعت امر و نهي خود، بر وفق مرادش فرابخواند، از اين رو امر و نهي خود را به ايشان سپرده، و به دلخواهشان واگذاشته، و اختيار كفر و ايمان را به خودشان داده است.

و مثال عقيده ي تفويض اين است كه: مولايي غلامي را خريده تا خدمتش كند، و قدر خواجگي او را ارج نهد، و امر و نهي او را پاس دارد، و ادعا مي كند كه بر غلام، مسلط و مقتدر است، و كارهايش حكيمانه است، او را امر و نهي مي كند، بر اطاعتش وعده ي پاداش بزرگ مي دهد، و بر تخلف و نافرمانيش به كيفر دردناك، تهديد مي كند، اما غلام از اراده او سر مي پيچد، و امر و نهيش را پاس نمي دارد، هيچ يك از امر و نهي مولا را بر وفق مراد او انجام نمي دهد، بلكه بر وفق مراد و هواي خود انجام مي دهد، از اين رو مولا [خسته مي شود، و از روي ناچاري]، اختيار امر و نهيش را به او واگذار مي كند، و به هر عملي كه غلام بر طبق خواسته ي خود - نه خواسته ي مولا - مي كند راضي مي شود، در اين صورت اگر او را براي انجام كاري كه مشخص مي كند بفرستد، و او آن را طبق خواسته و هواي خود - نه مولايش - انجام دهد، و چون نزد مولا برگردد، و او ببيند كه اين آن چيزي نيست كه او خواسته بود. [زبان به توبيخ بگشايد و] بگويد: چرا خلاف دستورم عمل كردي؟! غلام [مي تواند] بگويد: زيرا تو خود كار را به من واگذاشتي، من هم به ميل خود عمل كردم، بنابراين بر [من كه] صاحب اختيار [م]، منع و ملامتي نيست!! پس [با توجه به اين محذورات] تفويض، محال است.

آيا با اين توضيح، امر داير بين يكي از اين دو چيز نيست: يا مولا قادر است كه غلام را به اطاعت امر و نهي، بر وفق مراد خود - نه غلام - فراخواند، توانايي انجام فرمانش دهد، پاداش طاعت، و كيفر معصيت را به او معرفي كند، با توصيف ثواب و عقاب، تشويق و تهديدش نمايد، تا قدرت مولا را با اين تميكن، و تشويق و تهديدها بفهمد، و مشمول عدل و انصافش شود، و حجت بر او تمام گردد، پس چون اطاعت امر كرد، پاداشش دهد، و چون سركشي كرد، كيفرش دهد؟ [، كه در اين فرض، تفويض، ابطال مي شود] و يا مولا عاجز و ناتوان است، لذا كار را به غلام وا مي گذارد، نيك كند يا بد، فرمان برد يا نه، در هر حال نمي تواند او را كيفر دهد، و به اطاعت خود فراخواند؟ [كه اين فرض قطعا باطل است، زيرا] اگر عجز و ناتواني خدا اثبات شود، قدرت و خداوندي او نفي مي شود، و امر و نهي، و ثواب و عقاب، همه بيهوده مي گردد، و مخالفت قطعي با قرآن پيش مي آيد، زيرا [خدا به اين امور راضي نيست، از اينرو] مي فرمايد: «و براي بندگانش كفران را نمي پسندد، و اگر سپاس داريد آن را براي شما مي پسندد»، و مي فرمايد: «از خدا آن گونه كه حق پروا كردن از او است، پروا كنيد، و جز مسلمان نميريد »، و مي فرمايد: «و جن و انس را نيافريدم جز براي آن كه مرا بپرستند، از آنان هيچ روزيي نمي خواهم، و نمي خواهم كه مرا خوراك دهند»، و مي فرمايد: «و خدا را بپرستيد، و چيزي را با او شريك مگردانيد»، و مي فرمايد: «خدا و رسول او را فرمان بريد، و از او روي برنتابيد در حالي كه [سخنان او را] مي شنويد».

پس هر كه پندارد كه خدا امر و نهي خود را به بندگانش واگذارده، اثبات عجز بر او كرده، و او را ملزم دانسته كه هر عمل خير و شري را از ايشان بپذيرد، و امر و نهي و وعد وعيد خدا را باطل شمرده، چون مي پندارد خدا همه را به دست بنده سپرده است، از اين رو او [كه صاحب تفويض است]، هرگونه كه مي خواهد عمل مي كند، خواه كفر يا ايمان، بر او ايراد و منعي نيست، پس معتقد به تفويض، همه ي وعد و وعيد، و امر و نهي الهي را باطل دانسته، و اهل اين آيه است: «آيا شما به پاره اي از اين كتاب ايمان مي آوريد، و به پاره اي كفر مي ورزيد؟ پس جزاي هر كس از شما كه چنين كند، جز خواري در زندگي دنيا چيزي نخواهد بود، و روز قيامت، ايشان را به سخت ترين كيفرها بازبرند، و خداوند از آنچه مي كنيد غافل نيست»، خداوند از آنچه اهل تفويض مي گويند، بسيار بدتر و والاتر است.

اما عقيده ي ما اين است كه: خداي سبحان، خلق را به قدرتش بيافريد، و توانايي اطاعتشان داد، و به آن گونه كه خواست امر و نهيشان كرد، و پيروي فرمانش را از ايشان پذيرفت، و به آن راضي شد، و از سرپيچي خود، آنان را بازداشت، و گنهكار را توبيخ كرد، و [وعده ي] كيفر داد، اختيار امر و نهي با خداست، هر چه را بخواهد بگزيند، و به آن فرمان دهد، و از هر چه نخواهد نهي كند، و بر آن كيفر دهد، زيرا به بندگان خود، توان پيروي امر، و دوري از گناه، بخشيده است، آري عدل و انصاف و حكمت بالغه ي او آشكار است، حجت ها [ي مردم] را با برطرف كردن عذرها، و بيم دادن برطرف مي كند، انتخاب پيامبران با اوست، هر كه از بندگان خود را بخواهد، براي تبليغ رسالت، و احتجاج بر آنان برمي گزيند، [از اينرو] محمد صلي الله عليه و آله را برگزيد، و با رسالات خود به سوي خلق فرستاد. برخي از كفار قبيله اش، از روي حسد و كبر گفتند: «چرا اين قرآن، بر مردي بزرگ، از آن دو شهر نازل نشد؟»، مرادشان اميه ي بن ابي الصلت [بزرگ مكه]، و ابومسعود ثقفي [بزرگ طائف] بود، و خداوند انتخاب آنان را باطل شمرد، و آرائشان را رد كرد، و فرمود: «آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مي كنند؟ ما [وسائل] معاش آنان را در زندگي دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم، و برخي از آنان را از نظر درجات، بالاتر از بعضي ديگر قرار داده ايم، تا بعضي از آن ها، بعضي ديگر را در خدمت گيرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مي اندوزند بهتر است».

از اين رو هر چه را خواست اختيار كرد، و هر چه را نخواست منع كرد، و هر كه فرمانش برد، پاداشش دهد، و هر كه نافرمانيش كند كيفرش دهد، و چنانچه امور را به بندگانش سپرده بود، رأي قريش را كه اميه بن ابي الصلت، و ابومسعود ثقفي را اختيار كرده بودند امضا مي كرد، كه در نظر ايشان، آن دو بهتر از محمد صلي الله عليه و آله بودند، و چون خداوند مؤمنان را با اين آيه ادب كرد كه: «و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان اختياري باشد»، به آن ها اجازه نداد كه به ميل خود انتخابي كنند، و جز پيروي امر، و اجتناب از نهي خود را كه توسط پيامبر صلي الله عليه و آله ابلاغ مي شود، از آنان نپذيرفت، پس هر كه فرمانش برد، راه يابد، و هر كه نافرمانيش كند، گمراه و سرگردان شود و به علت تمكني كه براي فرمانبري و اجتناب از گناه به او بخشيده، حجت بر او تمام است، از اين رو از ثواب محرومش مي كند، و كيفرش را بر او فرود مي آورد.

اين مذهب كه حد وسط آن دو عقيده است، نه جبر است و نه تفويض و همان است كه اميرمؤمنان عليه السلام به عباية بن ربعي اسدي فرمود، عبايه درباره ي استطاعتي كه [شرط تكليف است، و] با آن برمي خيزيم و مي نشينيم و كارها را انجام مي دهيم پرسيد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: درباره ي استطاعت سؤال كردي، آيا به دست تو است بدون دخالت خداوند، يا به دست تو و او با هم؟ عبايه جوابي نداد، حضرت عليه السلام فرمود: عبايه! بگو. عرض كرد: چه بگويم؟ فرمود: اگر بگويي: به دست تو و خداست، تو را مي كشم، [كه اين شرك است]، و اگر بگويي: به دست تو است بدون دخالت خدا، باز هم تو را مي كشم [كه اين كفر است]، عرض كرد: پس چه بگويم اي اميرمؤمنان؟

فرمود: مي گويي: به دست تو است، اما آن را خدايي داده كه همه ي اختيارش به دست او است، اگر دهد عطايي است، و اگر گيرد بلايي، اوست مالك همه ي آنچه به تو داده، تواناي بر هر چه توانمندت كرده، آيا نمي شنوي كه چون مردم مي گويند: لا حول و لا قوة الا بالله، حول و قوه را از او مي خواهند؟

عبايه گفت: تفسير اين جمله چيست؟ فرمود: تحول [و دست كشيدن] از معاصي خدا جز با نگهداري وي امكان پذير نيست، و جز با ياري خدا، هيچ قدرتي بر طاعتش نداريم. عبايه از جا جست، و دست و پاي حضرت عليه السلام را بوسيد.

باز از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه: نجده به خدمتش رسيد، و درباره ي معرفت خدا پرسيد كه: اي اميرمؤمنان! به چه وسيله پروردگارت را شناختي؟ فرمود: با نيروي تميزي كه او به من عطا فرمود، و عقلي كه رهنمونم مي شود.

پرسيد: آيا اين جبلي [و جبري] تو است [، و در آن اختياري نداري]؟

فرمود: اگر جبلي ام بود نه بر نيكي ستوده بودم، نه بر بدي نكوهيده، و نيز نيك كردار، بيش از بدكردار سزاوار ملامت بود [، زيرا با اينكه نيك كرداري جبلي اوست، باز گناه مي كند، هرچند گاه به گاه]، پس [با نيروي تميز، و عقل] پي بردم كه خدا باقي و پاينده است، و جز او همه حادث و متغير و ناپايدارند، و هيچگاه پاينده ي باقي چون ناپايدار حادث نيست [، از اين رو «الباقي» را انتخاب كردم، و از ناپايدارها چشم پوشيدم.].

نجده گفت: اي اميرمؤمنان! شما را مردي حكيم مي بينم.

فرمود: من خود را مخير مي بينم، اگر به جاي نيكي بدي كنم بر آن كيفر مي شوم.

و باز از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه: بعد از بازگشت از شام [و جنگ صفين]، كسي از او پرسيد: اين رفتن ما به شام به قضا و قدر الهي بود يا نه؟

فرمود: آري اي پيرمرد! شما بر فراز هيچ تپه اي نرفتيد، و در هيچ دره اي فرود نيامديد مگر به قضا و قدر خدا، پيرمرد گفت! پس همه ي رنج هايم را [كه در آن ديدم] از خدا مي بينم اي اميرمؤمنان!

فرمود: آرام اي پيرمرد! خدا اجر شما را در اين سفر - كه مي رفتيد و اتراق مي كرديد، و بر مي گشتيد - بزرگ قرار داد، و در هيچ يك از حركات و سكنات خود نه مجبور بوديد و نه مضطر، گويا پنداشتي كه قضايي حتمي، و قدري قطعي است [كه هيچ گونه اختياري در آن نيست]، اگر چنين بود، ثواب و عقاب باطل، و وعد وعيد الهي بي اساس بود، و هيچ چيز در واقع به گردن كسي ثابت نمي شد، اين عقيده ي بت پرستان و پيروان شيطان است. خداي سبحان امر فرموده، تا با اختيار عمل كنند، و نهي فرموده تا با اختيار حذر كنند، نه كسي در اطاعتش مجبور است، و نه كسي در معصيتش مقهور و بي اراده، خدا آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است باطل نيافريد، اين پندار كساني است كه كفر ورزيدند، پس واي بر كافران از آتش.

پيرمرد برخاست، و سر مبارك اميرمؤمنان عليه السلام را بوسيد، و اشعاري به اين مضمون سرود:

تو آن امامي كه ما به سبب پيروي او - در روز نجات از خداي رحمان اميد آمرزش داريم، آنچه از [حقائق] دين ما مشتبه بود، بر ما روشن ساختي، خدايت از ما پاداش رضوانت دهد، اينك ديگر هيچ عذري در ارتكاب گناهي كه از روي ظلم و عصيان انجام مي دهم ندارم.

پس اميرمؤمنان عليه السلام همه را بر موافقت قرآن راهنمايي كرده، و جبر و تفويض را - كه معتقدانشان ملازم باطل و كفر و تكذيب قرآنند - رد كرده است، از گمراهي و كفر به خدا پناه مي بريم، ما نه به جبر عقيده داريم نه به تفويض، بلكه به حد وسط آن دو قائليم، يعني امتحان و آزمايش بر اساس [اختيار و] قدرتي كه خدا به ما داده، و به بندگيش فرا خوانده است، چنانكه قرآن نيز بر اين عقيده گواه است، و امامان نيك رفتار و آل پيامبر صلي الله عليه و آله هم بدان معتقدند.

و مثال آزمايش با قدرت [و اختيار] اين است كه: مولايي كه غلاماني دارد و مال فراواني، دوست دارد - با علم به سرانجام كار - غلامان خود را بيازمايد، مقداري از مال را در اختيار آنان قرار مي دهد و موارد مصرف را معين مي كند، و فرمان مي دهد كه مال را در آن ها صرف كنند، و از غير آن - كه دوست ندارد - اجتناب كنند و مال را صرف نكنند، و البته مال، قابل صرف در هر دو جهت هست.

يك غلام فرمان مي برد، و مال را در مورد رضايت مولا هزينه مي كند، و ديگري نافرماني مي كند، و آن را در موارد نارضايي او صرف مي كند، و مولا ايشان را در دار امتحان جا داده ي و به ايشان اعلام كرده كه اينجا سراي ابدي نيست، از اين پس سراي ديگري است كه پاداش و كيفر جاويد در آنجاست، و به ناچار از اينجا بيرونشان خواهد برد، اگر مالي را كه به ايشان سپرده به جا مصرف كنند، در آن سراي ابدي، پاداش جاويدشان خواهد داد، و اگر نابجا مصرف كنند، در آنجا كيفر ابديشان مي دهد، و براي اقامت در اين دار امتحان حد معيني معلوم كرده، يعني مدت سكونتش را تعيين نمود؟ كه چون به پايان رسد، هم مال به دست ديگري مي افتد، هم غلام ديگري به جاي اين غلام مي آيد، و مولا هميشه مالك [و اختياردار] آن مال و اين غلام بوده و هست، ولي وعده داده كه مال را تا در اين منزل است از او نگيرد، تا مدتش سرآيد و تحويل دهد، چه از صفات اين مولا عدل، وفاداري، انصاف و حكمت است.

حال اگر بنده مال را در راهي كه مأمور بود خرج كرد، آيا بر مولا لازم نيست كه به وعده ي پاداشي كه از روي تفضل داده بود وفا كند؟ و در برابر كاري كه در اين سراي فاني دستور داده و او اطاعت كرده، نعمتي هميشگي در سراي جاويد و پاينده اش دهد؟ و اگر مال را در راههاي ممنوعه هزينه كرد، و با امر مولا مخالفت كرد، آيا حق ندارد عقوبت دائمي را كه بدان تهديدش كرده بود بر او مسلط سازد؟ بدون اينكه بر او ستمي كرده باشد، زيرا قبلا گوشزد كرده، و از آينده آگاهش ساخته بود، و بايد به وعده و وعيدش عمل كند، و مولاي تواناي مقتدر چنين است.

اما [در بحث ما]، خداي سبحان، و غلام، فرزند آدم، مخلوق او، و مال، توانمندي گسترده ي خدا، و امتحان [و راز آن]، اظهار حكمت و قدرت او، و سراي فاني، دنيا، و مقدار مالي كه به غلام سپرده، آن [اختيار و] توانمندي است كه به آدميزاد داده، و موارد صرف مال - يعني [اختيار و] توانمندي - پيروي پيامبران، و ايمان [و عمل] به احكامي است كه از جانب خدا آورده اند، و موارد ممنوعه، راههاي شيطاني، و وعده خدا، نعمت جاويد بهشت، و سراي ديگر، سراي پايدار آخرت است.

و قول به مرتبه ي ميان جبر و تفويض، يعني [استعداد براي] امتحان و آزمون خداوندي، به وسيله ي توانايي [و اختياري] كه خدا به انسان داده، و آن را امام صادق عليه السلام در پنج ويژگي - كه جامع كليه ي فضل و احسان هاي خداوندي است - بيان فرموده است، و اينك من - بخواست خدا - آن ها را با شواهد قرآني، و بيان كافي توضيح مي دهم:

اما مراد امام صادق عليه السلام [از «تندرستي» كه در بيان منزلت ميان جبر و تفويض فرموده بود،] آفرينش كامل انسان، و حواس صحيح و سالم او، و عقل و تمييز پاي برجا، و زبان باز گوياي اوست، خدا در اين باره مي فرمايد: «و به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم، و آنان را در خشكي و دريا [بر مركب ها] برنشانديم، و از چيزهاي پاكيزه به ايشان روزي داديم، و آن ها را بر بسياري از آفريده هاي خود برتري ويژه داديم»، خداي سبحان خبر داده كه آدميزاد را بر مخلوقات ديگر از چارپايان، درندگان، جانوران دريا، پرندگان و هر جنبده ي محسوس ديگري، با عقل و بيان، امتياز و فضيلت بخشيده است، چنان كه در آيه ديگر فرموده: «ما انسان را در بهترين قوام آفريديم»، و فرموده: «اي انسان: چه چيز تو را درباره ي پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته؟ همان كس كه تو را آفريده و پرداخت، و معتدل ساخت، و به هر صورت كه مي خواست سامان داد»، و از اين قبيل آيات فراوان است. پس نخستين نعمت خدا بر انسان، سلامت عقل، و برتري او بر بسياري از مخلوقات ديگر، به عقل كامل، و بيان روشن اوست، چه هر جنبنده اي بر سطح زمين، با حواس [و ادراكات] خود، پايدار و متكامل است و فضيلت آدميزاد با [عقل و] نطقي است كه در ديگر موجودات محسوس، وجود ندارد، و با همين [عقل] و] نطق است كه خداوند او را بر مخلوقات ديگر مسلط ساخته، تا جايي كه انسان امر و نهي مي كند، و آن ها مسخر فرمان اويند چنانكه خداوند مي فرمايد: «اين گونه خداوند آن ها را براي شما رام كرد، تا خدا را به پاس آنكه شما را هدايت نموده، به بزرگي ياد كنيد»، و مي فرمايد: «و اوست كسي كه دريا را مسخر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد، و پيرايه اي كه آن را مي پوشيد از آن بيرون آوريد»، و مي فرمايد: «و چارپايان را براي شما آفريد: در آن ها براي شما (وسيله ي) گرمي و سودهايي است، و از آن ها مي خوريد، و در آن ها براي شما زيبايي است، آنگاه كه [آن ها را] از چراگاه برمي گردانيد، و هنگامي كه [آن ها را] به چراگاه مي بريد، و بارهاي شما را به شهري مي برند كه خود جز با مشقت، بدان نمي توانستيد برسيد».

از اين رو خدا - به سبب امتياز و فضيلتي كه در اعتدال خلقت، و كمال نطق [و ادراك] و معرفت به انسان بخشيده - او را به فرمانبري و اطاعت خود فراخوانده است. [آري] پس از آنكه توانايي انجام تكليف داده، فرموده: «پس تا مي توانيد از خدا پروا بداريد، و بشنويد، و فرمان بريد» و فرموده: «خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايي اش تكليف نمي كند»، و فرموده: «خداوند هيچ كس را جز به قدر آنچه به او داده است تكليف نمي كند»، و آيات بسيار ديگر.

پس اگر خدا يكي از حواس بنده را بگيرد، تكليف مربوط به آن را از او بر مي دارد، چنانكه فرموده: «بر نابينا حرجي نيست، و بر لنگ نيز حرجي نيست»، از هر كس در اين شرايط باشد جهاد، و كليه ي وظائفي را كه از انجامش عاجز است برداشته است، و همچنين حج و زكات را بر آنكه مال و استطاعتش داده، واجب كرده، و از فقير نخواسته است، خداوند مي فرمايد: «و براي خدا، حج آن خانه ي خدا، بر عهده ي مردم است، [البته بر] كسي كه بتواند به سوي آن راه يابد»، و در [كفاره ي] ظهار [1] مي فرمايد: «و كساني كه زنانشان را ظهار مي كنند، سپس از آنچه گفته اند [پشيمان مي شوند، و] برمي گردند، بايد [پيش از تماس] برده اي آزاد كنند...» تا مي فرمايد: «و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد».

اين ها همه دليل است كه خداوند، بندگان خود را جز به اندازه اي كه توان عمل داده، تكليف نكرده، و [امر و] نهي او بدين منوال است، اين معناي «تندرستي» است.

و اما مراد امام صادق عليه السلام از «آزادي راه» اين است كه: مانع و رادعي نداشته باشد كه در عمل به دستور خدا از او جلوگيري كند، قرآن درباره ي افراد مستضعف و زيردستي كه چاره اي ندارند و راه به جايي نمي برند مي فرمايد: «... مگر مردان و زنان و كودكان [زيردست و] مستضعفي كه قدرت چاره جويي ندارند، و راه به جايي نمي برند»، خدا خبر داده كه مستضعف، آزادي راه ندارد، و چنانچه دلش مطمئن به ايمان باشد، تعرضي بر او نيست.

و اما مراد حضرت عليه السلام از «مهلت زمان»: عمري است كه - از زمان وجوب خداشناسي تا دم مرگ - در اختيار انسان گذاشته مي شود، يعني از لحظه ي تميز و بلوغ تا هنگام مرگ، پس هر كه در طلب حق، به كمال نرسيده بميرد، بر خير است، چنانكه خدا مي فرمايد: «و هر كس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه اش به در آيد، [سپس مرگش در رسد، پاداش او قطعا برخداست]»، هر چند به علت نبود فرصت كافي، به احكام الهي، كاملا عمل نكرده باشد، و در آيه ديگر بر افراد بالغ، چيزهايي را حرام كرده كه بر نابالغ حرام نكرده است: «و به زنان با ايمان بگو: ديدگان خود را [از هر نامحرمي] فروبندند...»، پس بر زنان منعي نيست كه آرايش خود را بر كودكان بنمايانند، و احكام ديگر نيز در حق كودكان جاري نيست.

و اما مراد حضرت عليه السلام از «توشه»: دارايي و امكانات به اندازه ايست كه بنده بتواند از آن بر انجام تكاليف الهي كمك گيرد، چنانكه خداوند مي فرمايد: «[بر ناتوانان، و بر بيماران، و بر كساني كه چيزي نمي يابند [تا در راه جهاد] خرج كنند - در صورتي كه براي خدا و پيامبرش خيرخواهي نمايند - هيچ گناهي نيست،] بر نيكوكاران راه تعرض نيست»، آيا نمي بيني خداوند عذر كسي را كه چيزي ندارد تا انفاق كند پذيرفته، و همه ي كساني را كه براي حج و جهاد و نظائر آن، توشه و مركب دارند، معذور ندانسته، و نيز عذر بينوايان را [در زكات] پذيرفته، و حقي بر ايشان در اموال توانگران قرار داده است، كه مي فرمايد: «[اين صدقات] براي آن نيازمنداني است كه در راه خدا فرومانده اند، [و نمي توانند در زمين سفر كنند...]»، دستور داده معافشان دارند، و آمادگي انجام تكاليفي كه قدرت مالي آن را ندارند، از ايشان نخواسته است.

و اما مراد حضرت عليه السلام از «سبب محرك»، نيتي است كه انگيزه ي انسان در هر كاري است، و جايگاه آن، دل است، پس هر كه كاري را نه از روي عقيده ي ديني انجام دهد از او پذيرفته نيست، مگر آنكه صدق نيت [و اخلاص] پيش آرد. از اين رو خداوند درباره ي منافقين مي فرمايد: «به زبان خويش چيزي مي گفتند كه در دل هايشان نبود، و خدا به آنچه پنهان مي كردند داناتر است»، سپس در توبيخ مؤمنان، اين آيه را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل كرد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، چرا چيزي مي گوييد كه انجام نمي دهيد»، و چون كسي از روي عقيده حرفي زند، [همين عقيده و] نيت، او را برمي انگيزد تا با عمل خود، گفتارش را تصديق كند، و اگر از روي عقيده نباشد، صدق آن در عمل جلوه نمي كند، آري خدا نيت راستين را - آنجا كه مانعي در كار باشد، و نگذارد كه عمل بر وفق نيت باشد - مي پذيرد از اين رو مي فرمايد: «.... مگر آن كس كه مجبور شده ولي قلبش به ايمان اطمينان دارد»، و مي فرمايد: «خداوند شما را به سوگندهاي لغوتان مؤاخذه نمي كند».

پس قرآن و احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله دليل اند كه دل، اختياردار همه ي حواس است، اعمال آن ها را تصحيح مي كند، و هر چه را تصحيح كند بطلان نپذيرد.

اين بود توضيح پنج ويژگي كه امام صادق عليه السلام فرمود: جامع مرتبه ي ميان جبر و تفويض است، اگر اين پنج خصوصيت، در وجود انسان، كامل باشند، بايد به اوامر خداي سبحان، و پيامبرش، كاملا عمل كند، و اگر يكي از آن ها را نداشته باشد، به همان نسبت، تكليف از او ساقط است.

اما شواهد قرآني بر امتحان و آزموني كه بر اساس استطاعت [و اختيار] باشد - يعني همان جامع حد وسط ميان جبر و تفويض - فراوان است، از جمله، اينكه مي فرمايد: «البته شما را مي آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را معلوم داريم، و اخبار [و اظهارات] شما را نيز بيازماييم»، و مي فرمايد: «به تدريج، از جايي كه نمي دانند گريبانشان را خواهيم گرفت»، و مي فرمايد: «الم، آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند: ايمان آورديم، رها مي شوند، و مورد آزمايش قرار نمي گيرند»، و درباره ي فتنه هايي كه به معني امتحان است مي فرمايد: «ما سليمان را آزموديم»، و در قصه ي موسي عليه السلام مي فرمايد: «ما قوم تو را پس از رفتن تو آزموديم، و سامري گمراهشان كرد»، و حضرت موسي عليه السلام عرض كرد: «اين جز آزمايش تو نيست»، اين آيات، در مقام مقايسه، بعضي بر بعض ديگر شاهدند.

اما آياتي كه تعبير «بلوا» به معني امتحان دارد، اين است كه مي فرمايد: «تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد»، و مي فرمايد: «سپس براي آنكه شما را بيازمايد، از [تعقيب] آنان منصرفتان كرد»، و مي فرمايد: «ما آنان را - همانگونه كه باغداران را آزموديم - مورد آزمايش قرار داديم»، و مي فرمايد: «مرگ و زندگي را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد»، و مي فرمايد: «و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتي بيازمود»، و مي فرمايد: «و اگر خدا مي خواست، از ايشان انتقام مي كشيد، و [فرمان پيكار داد] تا برخي از شما را به وسيله ي برخي ديگر بيازمايد».

و هر چه در قرآن به عنوان «بلوا» آمده - كه نمونه اش آيات مذكوره بود - همه به معناي آزمايش است، و امثال آن در قرآن فراوان است، اين ها امتحان را ثابت مي كند، خداوند خلق را بيهوده نيافريده، و آن ها را سرخود رها نكرده، كارهاي حكيمانه را به بازيچه انجام نداده، چنانكه خود مي فرمايد: «آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريديم».

اگر كسي گويد: آيا خدا از اعمال بندگان، خبر ندارد كه ايشان را مي آزمايد؟

گوئيم: چرا، او از اعمال آن ها پيش از انجام نيز خبر دارد، چنانكه [درباره ي دوزخيان] مي فرمايد: «و اگر هم باز گردانده شوند، قطعا به آنچه از آن منع شده بودند، برمي گردند»، خداوند ايشان را مي آزمايد، تا عدالت خود را بر ايشان اعلام كند، و جز با حجت [و دليل]، كيفرشان ندهد، چنانكه مي فرمايد: «و اگر ما آنان را قبل از [آمدن] قرآن، به عذابي هلاك مي كرديم، قطعا مي گفتند: پروردگارا! چرا پيامبري به سوي ما نفرستادي؟»، و مي فرمايد: «و ما تا پيغمبري نفرستيم، عذاب نخواهيم كرد» و مي فرمايد: «پيامبراني كه بشارتگر و هشدار دهنده بودند، [تا براي مردم، پس از پيامبران در مقابل خدا، [بهانه و] حجتي نباشد]».

پس امتحان الهي، به وسيله ي توانمندي [و اختياري] است كه خدا به بنده ي خود داده است، و اين همان عقيده ي ميان جبر و تفويض است، كه قرآن، و اخبار امامان از آل پيامبر صلي الله عليه و آله، بر آن ناطق و شاهدند.

اگر گويند: اين فرموده ي خدا، و امثال آن كه مي فرمايد: «هر كه را خواهد گمراه سازد، و هر كه را خواهد هدايت كند» دليل بر چيست؟ [آيا دليل بر جبر نيست؟].

گوئيم: همه ي اين آيات دو گونه توجيه مي شوند: يكي اينكه اخبار از قدرت [مطلقه ي] خداوند است، يعني توانايي او بر هدايت هر كه خواهد، و بر گمراهي هر كه خواهد [، منشأ توانايي اختياري خود انسان است]، و چنانكه در طي رساله شرح داديم، اگر مجبورشان كند، ديگر ثواب و عقابي در كار نخواهد بود.

و دوم اينكه هدايت خدا به معني شناساندن، [و راهنمايي] است، چنانكه مي فرمايد: «و اما ثموديان: پس آنان را هدايت كرديم»، يعني راه را بر آنان شناسانديم، «ولي كوردلي را بر هدايت ترجيح دادند»، و اگر بر هدايت مجبور بودند، ديگر نمي توانستند گمراه شوند، ما نبايد هر جا آيه ي مشتبه [و دو پهلو] ديديم، آن را حجت بر آيات محكم [و غير قابل تأويل] - كه مأموريم به آن ها تمسك كنيم - قرار دهيم، چنانكه خداوند مي فرمايد: «پاره اي از آن، آيات محكم [صريح و روشن] است، آن ها اساس كتابند، و پاره اي ديگر متشابهاتند [كه تأويل پذيرند]، اما كساني كه در دل هايشان انحراف است، براي فتنه جويي، و طلب تأويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروي مي كنند...»، و مي فرمايد: «پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرامي دهند، و بهترين آن را - يعني محكم ترين و روشن ترين آن را - پيروي مي كنند، آن هايند كه خدا هدايتشان كرده، و همانان خردمندانند».

خداوند ما و شما را به گفتار و كرداري كه دوست دارد وي مي پسندد موفق بدارد، و ما و شما را - به من و احسانش - از گناهان دور كند، و سپاس فراوان خدا را آنچنان كه شايسته ي اوست، و صلي الله علي محمد و آله الطيبين، و حسبنا الله و نعم الوكيل.


پاورقي

[1] ظهار: نوعي طلاق كه در جاهليت معمول بوده، و در آن همسر به يكي از زنان محارم زوج، تشبيه مي شده، و حرمت ابدي مي آورده است. اسلام آن را ممنوع، و با كفاره، حرمت ابدي آن را برداشت. م.