بازگشت

ترجمه


[25] -25- امام حسن عسكري عليه السلام فرمود:

به پدرم امام هادي عليه السلام عرض كردم: اخبار پيرامون معجزات رسول خدا صلي الله عليه و آله در مكه و مدينه، چگونه بوده است؟

فرمود: فرزندم! فردا بشنو چون فردا شد، فرمود: فرزندم! اما قصه ي آن يك قطعه ابر سفيد اين است كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله براي تجارت مضاربه اي كه با خديجه دختر خويلد داشت به شام، سفر مي كرد، از مكه تا بيت المقدس، يك ماه طول مي كشيد، مسافران، در سختي چله ي تابستان، گرفتار گرماي بيابان ها بودند، و چه بسا باد مي وزيد، و ماسه و خاك، بر آنان مي پاشيد.

خداي سبحان، در اين احوال، قطعه ابرسفيدي را برانگيخت، تا از آسمان، بر پيامبر صلي الله عليه و آله سايه افكند، اگر پيامبر صلي الله عليه و آله مي ايستاد، آن ابر مي ايستاد، و اگر حركت مي كرد، آن نيز حركت مي كرد، و در هر حركت به جلو، عقب، راست، و چپ، با او همراه مي شد، و بالاي سر، از حرارت آفتاب، حفظش مي كرد، چون آن بادها [ي سوزان] - كه شن و خاك را بر سر و صورت قريش و مركب هايشان مي افشاند - به پيامبر صلي الله عليه و آله مي رسيد آرام مي گرفت، و خاك و ماسه را بر او نمي افشاند، و باد خنك آرامي، بر او مي وزيد، آنچنان كه كاروان قريش مي گفت: سايه ي محمد صلي الله عليه و آله، بهتر از سايه ي خيمه است، به او پناه آورده، نزديك مي شدند، و از نسيم خنك سايه ي او بهره مي بردند، هر چند سايباني آن قطعه ابر سپيد، مخصوص پيامبر بود.

و چون نا آشنايان، به كاروان مي پيوستند، و از دور دست [آسمان]، ابر را مي ديدند، مي گفتند: به هر كه اين ابر سايه انداخته، شريف و بزرگوار است،و اهل كاروان به ايشان مي گفتند: به ابر بنگريد، نام صاحب آن، و نام ياور و برگزيده و برادرش را خواهيد يافت، پس مي نگريستند، و مي ديدند كه بر آن نوشته است: هيچ معبود به حقي جز خدا نيست، محمد، پيامبر خداست، كه با سرور اوصيا - علي عليه السلام - ياريش مي كنم، و با آل او - كه دوستدار پيامبر، علي، و ياورانشان، و دشمن دشمنانشان اند - شرافتش مي بخشم.

كسي كه نوشتن مي دانست، آن را مي خواند، و مي فهميد، و كسي كه نوشتن نمي دانست، نه.