بازگشت

ترجمه


[28] -28- امام حسن عسكري عليه السلام از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

و اما سخن گفتن پاچه ي زهرآگين گوسفند با پيامبر صلي الله عليه و آله اين است: چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از جنگ خيبر، با پيروزي به مدينه برگشت، يك زن يهودي - كه اظهار ايمان مي كرد - خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، و پاچه ي مسموم بريان شده ي گوسفندي را جلوي پيامبر صلي الله عليه و آله گذاشت.

پيامبر فرمود: اين چيست؟

گفت: پدر و مادرم فدايت اي رسول خدا! در نبرد با خيبريان - كه مردان شجاعي داشتند - نگرانت بودم، و اين از گوسفندي است كه آن را همچون فرزند خودم پرورش دادم، و مي دانم كه گوشت بريان پاچه ي گوسفند را بيش از هر خوراك ديگر دوست داري، از اين رو با خدا نذر كردم كه: اگر تو را از گزند آنان حفظ كند، آن را ذبح كنم، و از پاچه ي بريانش اطعامت كنم، اينك كه خداوند تو را به سلامت داشته، و بر آنان پيروز كرده است، اين را آورده ام تا به نذرم عمل كرده باشم.

در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله، براء بن معرور، و علي بن ابي طالب، نيز حضور داشتند، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: نان بياوريد، نان آوردند، براء بن معرور دست برد، لقمه اي گرفت، و در دهان گذاشت: علي عليه السلام فرمود: براء! بر پيامبر سبقت نگير. براء كه باديه نشين بود گفت: اي علي! آيا پيامبر صلي الله عليه و آله را بخيل مي داني؟

علي عليه السلام فرمود: پيامبر را بخيل نمي دانم، بلكه از باب احترام و تكريم او، من، و تو، و هيچ كس حق ندارد كه در هيچ كاري بر او سبقت گيرد.

براء گفت: من كه پيامبر را بخيل نمي دانم.

علي فرمود: من براي اين [كه تو مي پنداري]، آن را نگفتم، بلكه اين خوراك را اين زن يهودي آورده كه او را نمي شناسيم، اگر به فرمان پيامبر بخوري، او ضامن سلامت تو است، وگرنه، به خود واگذار مي شوي، علي عليه السلام اين را مي فرمود، و براء لقمه را مي جويد، كه [ناگهان] پاچه ي مسموم به سخن آمد و گفت: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله! مرا نخور، زيرا آغشته به زهرم، و براء به حالت مرگ افتاد، و مرد.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: زن را بياوريد، چون آوردند فرمود: چرا اين كار را كردي؟

زن گفت: تو مرا بي كس و تنها كردي، پدر، عمو، برادر، همسر، و فرزندم را كشتي، من اين كار را كردم، و گفتم: اگر پادشاه [جاه طلب] باشد، از او انتقام مي گيرم، و اگر چنانكه خود مي گويد، پيامبري است كه وعده ي فتح مكه و پيروزي دارد، خدا او را از خوردن آن بازمي دارد، و زياني نمي بيند.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي زن! راست گفتي، مرگ براء نيز به زيان تو نيست، زيرا خداوند او را با سبقت بر پيامبر صلي الله عليه و آله آزمود، و اگر به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله مي خورد، از زيان و زهرش در امان مي ماند.

سپس فرمود: بگوييد سلمان، مقداد، عمار، صهيب، ابوذر، بلال، و... تا ده نفر از بهترين اصحاب خود را نام برد - بيايند و علي عليه السلام نيز با ايشان بود.

چون آمدند فرمود: اطراف [سفره ي] پاچه ي بريان شده بنشينيد، و دست خود را بر آن نهاد، و اين دعا را بر آن خواند، به نام خداوند بخشنده مهربان، به نام خداي شفابخش، به نام خداي كفايت كننده، به نام خداي عافيت دهنده، به نام خدايي كه با [ياد و] نام او، هيچ چيز، و هيچ بيماري [و آفتي] در زمين و آسمان، ضرر نمي زند، و او شنواي داناست.

پس فرمود: به نام خدا بخوريد، و خود و آنان خوردند تا سير شدند، و بر آن آب آشاميدند.

سپس فرمود: تا آن زن را نگهدارند، چون روز دوم شد، [فرمود تا همه حاضر شدند، و] آن زن را آوردند، پيامبر فرمود: آيا اينان در حضور تو از آن نخوردند؟ مي بيني كه خداوند چگونه پيامبر و اصحابش را حفظ كرد؟

آن زن گفت: اي رسول خدا! تاكنون در پيامبري تو شك داشتم، اينك يقين پيدا كردم كه تو به حق، پيامبر خدايي، پس شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خدا نيست كه يگانه و بي شريك است، و تو به راستي، بنده و رسول خدايي.

و [از آن پس] اسلام اين زن، نيكو شد.