بازگشت

ترجمه


[38] -38- امام حسن عسكري عليه السلام از امام هادي نقل مي كند كه فرمود:

«ام تريدون» يعني بلكه اي كفار قريش و يهود! شما از پيامبر خود همان معجزات پيشنهاد شده اي را - كه نمي دانيد آيا به صلاحتان هست يا نه - مي خواهيد كه قبلا آن را از موسي خواستند، و به ايشان پيشنهاد كردند، [و گفتند] كه: «ما هرگز به تو ايمان نمي آوريم تا خدا را آشكارا ببينيم، پس صاعقه شما را فروگرفت».

«و من يتبدل الكفر بالايمان» يعني پس از پاسخ پيامبر صلي الله عليه و آله به ايشان كه: آن درخواست پيشنهادي به خدا به مصلحتشان نيست، و اگر هم، درست [و مصلحت] باشد، پس از آوردن خدا آن معجزات را، «چنانچه كسي كفر را با ايمان عوض كرد» يعني به معجزات ايمان نياورد، يا چون فهميد به مصلحت نيست، و بايد به همان براهين و معجزات موجود اكتفا كند، قبول ننمايد، و كفر را با ايمان عوض كند، لجاجت كند، و حجت راستين حق را نپذيرد: «فقد ضل سواء السبيل»: يعني از راهي كه به بهشت مي رسد، گمراه، و در راهي كه به دوزخ مي رسد گام نهاده است.

امام عليه السلام فرمود: خداي سبحان به يهود مي فرمايد: اي يهود! بلكه پس از آن آياتي كه به شما داديم، از پيامبر خود [همان را] مي خواهيد [، كه قبلا از موسي خواستند]، و تفصيل آن اين است كه: ده نفر يهودي تصميم گرفتند تا پيامبر را بيازارند، و با خواسته هايي در زحمتش افكنند، در اين حال بودند كه عربي باديه نشين با كوله بار سنگين سربسته اي كه چيز ناشناخته اي در آن بود، و آن را با عصا بر دوش خود حمل مي كرد، وارد شد، و گفت: اي محمد! خواسته ي مرا پاسخ ده.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي برادر عرب! اين يهود پيش از تو آمده اند، آيا اجازه مي دهي ابتدا خواسته ي ايشان را برآورم؟

اعرابي گفت: نه، زيرا من غريب و مسافرم.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: حال كه غريب و مسافري، تو سزاوارتري.

اعرابي گفت: و سخن ديگر.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: چيست؟

گفت: ايشان اهل كتاب اند كه مي پندارند حق است، و من اطمينان ندارم كه تو چيزي بگويي، و ايشان با تو همراهي كنند، و آن را بپذيرند تا مردم را از دينشان گمراه كنند، من به اين قانع نمي شوم، من جز حجتي آشكار نمي پذيرم.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: علي كجاست؟ علي عليه السلام را فراخواند، او آمد و در كنار پيامبر صلي الله عليه و آله قرار گرفت.

اعرابي گفت: اي محمد! من با تو گفتگو دارم، اين را چه كار داري؟

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي اعرابي! تو بيان [و حجتي آشكار] خواستي، و اين، بيان رسا، و داراي علم كامل است، من شهر حكمتم، و اين در آن است، هر كه حكمت و علم مي خواهد، بايد از در آن، درآيد.

آري، چون علي عليه السلام، جلوي پيامبر صلي الله عليه و آله نمايان شد، پيامبر صلي الله عليه و آله با صداي بلند فرمود: اي بندگان خدا! هر كه مي خواهد آدم را در شكوهش، شيث را در حكمتش، ادريس را در شرافت و هيبتش، نوح را در شكرگزاري و بندگي پروردگارش، ابراهيم را در دوستي و وفاداريش، موسي را در دشمني و نبرد با هر دشمن خدايش، و عيسي را در دوستداري هر مؤمن و نيك رفتاريش ببيند، به اين علي بن ابي طالب بنگرد.

اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله از سويي بر ايمان مؤمنان، و از سوي ديگر بر نفاق منافقان افزود.

اعرابي گفت: اي محمد! اين چنين پسر عموي خود را مي ستايي، زيرا شرافت او، شرافت تو، و عزت او، عزت تو است.

من از او چيزي را نمي پذيرم مگر آن كه اين سوسمار - كه در شهادتش احتمال تباهي و بطلان نيست - شهادت دهد.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي برادر عرب! آن را از كوله بار خود بيرون آر، و بخواه تا شهادت دهد، كه به پيامبري من، و فضيلت برادرم علي، شهادت خواهد داد.

اعرابي گفت: من در شكار آن زحمت كشيده ام، مي ترسم خيز بردارد و فرار كند.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: نترس، فرار نمي كند، بلكه مي ايستد و شهادت مي دهد.

اعرابي گفت: مي ترسم فرار كند.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اگر فرار كرد، همين تو را بس كه حجت داشته باشي ما را تكذيب كني، فرار نمي كند، بلكه در حق ما شهادت مي دهد، اگر شهادت داد، آزادش كن تا عوضي بهتر از آنت دهم.

پس اعرابي آن را بيرون آورد، و بر زمين گذاشت، و او رو به پيامبر صلي الله عليه و آله ايستاد، و گونه هاي خود را به خاك ماليد، و سر برداشت، و خدا به سخنش آورد و گفت: شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خدا نيست كه يگانه و بي شريك است، و شهادت مي دهم كه محمد، بنده و فرستاده و برگزيده ي اوست، كه سرور رسولان، و بهترين همه ي آدميان، و خاتم پيامبران، و رهبر سپيدرويان است، و شهادت مي دهم كه اين برادرت علي بن ابي طالب، به همان اوصاف و فضيلت است كه خود فرمودي: و دوستانش در بهشت، محترمند، و دشمنانش در دوزخ، خوارند.

آن عرب باديه نشين، در حالي كه مي گريست گفت: اي رسول خدا! من نيز شهادت مي دهم به آنچه اين سوسمار شهادت داد، آيات و معجزاتي مي بينم كه از پذيرش آن، چاره اي ندارم.

سپس رو به يهود كرد و گفت: واي بر شما! بعد از اين معجزه، ديگر چه مي خواهيد، و كدام معجزه اي را مي جوييد؟!

چاره اي نداريد جز آن كه ايمان بياوريد، يا همه نابود شويد. پس همه ي آن يهود ايمان آوردند، و گفتند: اي برادر عرب! بركت سوسمارت بر ما، چه بزرگ بود.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اين سوسمار را كه به خدا و پيامبر و برادر پيامبرش ايمان آورد، و شاهد حق شد، آزاد كن تا خداي سبحان عوضي بهتر از آن به تو عطا كند، اينك اين سوسمار، بر ديگر هم نوعان خود، برتري دارد، شايسته نيست كه شكار و اسير باشد.

پس سوسمار صدا زد: اي رسول خدا! مرا آزاد كن، و عوض آن را بر عهده ي خودم بگذار.

اعرابي گفت: به عوض تو اميد نيست.

سوسمار گفت: برو به سوي همان سوراخي كه مرا از آن گرفتي كه در آن ده هزار دينار خسرواني، و سيصد هزار درهم است، آن را بردار.

اعرابي گفت: چه كنم، اين مردم كه اينجا هستند اين سخن را از اين سوسمار شنيدند، اينك من خسته ام، و ايمن نيستم كه آسوده حالي برود و آن را بردارد.

سوسمار گفت: اي برادر عرب! خداي سبحان، آن را عوض تو از من قرار داده، او نمي گذارد پيش از تو كسي آن را بردارد، و كسي آهنگ آن را نمي كند مگر آن كه خدا هلاكش مي كند.

اعرابي خسته بود، و كمي راه پيمود، گروهي از منافقان كه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله بودند، پيش افتادند، و دست در آن سوراخ كردند تا آن را بردارند، كه ناگاه افعي بزرگي بر آنان حمله كرد، و آنان را گزيد، و كشت، و ايستاد تا اعرابي رسيد، و به او گفت: اي برادر عرب! ببين چگونه خدا مرا براي حفظ مال تو كه عوض سوسمار است، مأمور كشتن اينان كرد، خدا مرا نگهبان آن كرده بود، اينك آن را بردار. اعرابي آن درهم و دينارها را بيرون آورد. و نتوانست كه با خود حمل كند، افعي گفت: ريسمان كمر خود را بگشا، و يك سر آن را به اين دو كيسه، و سر ديگر آن را به دم من ببند، كه من آن را تا منزلت مي كشم، و از تو و آن نگهباني مي كنم. افعي آن را آورد، و نگهبان اعرابي و اموالش بود تا با آن ها زمين هاي حاصلخيز و املاك و باغ ها خريد، سپس جدا شد، و برگشت.