بازگشت

ترجمه


[39] -39- امام عسكري عليه السلام مي فرمايد: به پدرم امام هادي عليه السلام عرض كردم آيا پيامبر صلي الله عليه و آله كه مشركان در سختي و فشار [هاي گوناگون و تبليغاتي]اش قرار مي دادند، با ايشان مناظره و محاجه مي كرد؟

فرمود: آري، بسيار زياد، از جمله، در مسائلي است كه خدا از مشركان نقل فرموده، كه: «و گفتند: اين چه پيامبري است كه غذا مي خورد، و در بازارها راه مي رود؟ چرا فرشته اي به سوي او نازل نشده تا همراه وي هشدار دهنده باشد؟ يا گنجي به طرف او افكنده نشده؟ يا باغي ندارد كه از [بار و بر] آن بخورد؟ و ستمكاران گفتند جز مردي افسون شده را دنبال نمي كنيد»، و «گفتند چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از آن دو شهر فرود نيامده است؟»، و نيز «و گفتند هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا از زمين چشمه اي براي ما بجوشاني، يا براي تو باغي از درختان خرما و انگور باشد، و آشكارا از ميان آن ها جويبارها روان سازي، يا چنانكه ادعا مي كني آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرواندازي، يا فرشتگان و خدا را در برابر [ما حاضر] آوري، يا براي تو خانه اي از طلا باشد، يا به آسمان بالا روي، و به بالا رفتن تو [هم] اطمينان نخواهيم داشت، تا بر ما كتابي نازل كني كه آن را بخوانيم»، و در آخر گفتند: اگر همچون موسي، پيامبر باشي بايد بخاطر اين خواسته هايمان، صاعقه بر ما فرود آوري، زيرا خواسته هاي ما از تو، از خواسته ي بني اسرائيل از موسي، شديدتر است.

امام عليه السلام فرمود: و تفصيل آن اين است كه روزي، پيامبر صلي الله عليه و آله، در مكه، در فضاي باز جلوي كعبه نشسته بود، كه ناگاه عده اي از سران قريش همچون ليد بن مغيره مخزومي، ابوالبختري بن هشام، ابوجهل بن هشام، عاص بن وائل سهمي، و عبدالله بن ابي اميه مخزومي با گروه بسياري از پيروان خود جمع شدند، پيامبر صلي الله عليه و آله براي چند نفر از اصحاب خود قرآن مي خواند، و امر و نهي الهي مي گفت، مشركان به هم گفتند: كار محمد، بالا گرفته، و مقامش بزرگ شده است، بياييد به سركوفت، و توبيخش بپردازيم، و با احتجاج خود، ادعايش را باطل كنيم، تا در ميان اصحاب خود، مقامش بشكند، و منزلتش ناچيز شود، به اين اميد كه از گمراهي، و باطل و سركشي، و طغيان دست بردارد، اگر دست برداشت، [به مقصود خود رسيده ايم]، و اگر دست برنداشت ، با شمشير بران با او روبرو مي شويم.

ابوجهل گفت: اينك كيست كه بتواند با او سخن بگويد؟

عبدالله بن ابي اميه مخزومي گفت: من، آيا مرا براي او، همتايي بي نياز، و ستيزه جويي بسنده نمي بيني؟

ابوجهل گفت: آري.

پس همه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدند، عبدالله بن ابي اميه آغاز سخن كرد و گفت: اي محمد! تو ادعاي بزرگي داري، و سخن نگران كننده اي مي زني، آيا مي پنداري كه تو فرستاده ي خدا پروردگار جهانياني؟ پروردگار جهان، و آفريدگار مخلوقات را نسزد كه همچون تويي را رسول خود كند، تو همچون ما بشري، همچون ما مي خوري، و همچون ما در كوچه و بازار راه مي روي، اين پادشاه روم، و اين پادشاه فارس است، كه از جانب خود، رسولي را نمي فرستند مگر آن كه مال فراوان، و موقعيت بزرگ داشته باشد، قصرها، خانه ها، باغ ها، خيمه و خرگاه ها، برده ها و خادمان [فراوان] داشته باشد، پروردگار جهانيان كه از همه ي اين پادشاهان بالاتر است، و اينان بندگان اويند، چنانچه تو پيامبر او بودي، بايستي فرشته اي همراه تو بود تا تصديقت مي كرد و ما مي ديديم، بلكه اگر خدا مي خواست پيامبري براي ما بفرستد، بايد فرشته مي فرستاد، نه بشري همچون ما، اي محمد! تو را افسون كرده اند، تو پيامبر نيستي.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا سخن ديگر داري؟

گفت: آري، اگر خدا مي خواست پيامبر بفرستد، كسي را مي فرستاد كه مال بيشتر، و موقعيت بهتري داشته باشد، چرا اين قرآن - كه تو مي پنداري خدا بر تو فروفرستاد - بر مردي بزرگ از آن دو شهر فرود نيامد، يا وليد بن مغيره در مكه، يا عروه بن مسعود ثقفي در طائف؟

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي عبدالله! آيا سخن ديگر داري؟

عبدالله گفت: آري، ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، تا از [همين] زمين [مكه] - كه سنگلاخ، ناهموار، و كوهستاني است - چشمه اي براي ما بجوشاني، آن را وجين كني، و بشكافي، و از آن چشمه ها روان سازي، كه ما به آن ها نيازمنديم، يا براي تو باغي از درختان خرما و انگور باشد، كه از آن بخوري، و به ما بخوراني، و آشكارا از ميان آن ها، جويبارها روان سازي، يا چنانكه ادعا مي كني آسمان را پاره پاره بر سر ما فرو اندازي، كه خود به ما گفتي: «و اگر پاره ي سنگي را در حال سقوط از آسمان ببينند، مي گويند: ابري متراكم است»، شايد ما نيز آن را بگوييم.

و گفت: و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آنكه خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر كني، يا برايت خانه اي از طلا باشد، كه از آن به ما دهي، و بي نيازمان كني، شايد سركشي كنيم، كه خود به ما گفتي: «حقا كه انسان، سركشي مي كند، همين كه خود را بي نياز پندارد».

و گفت: يا به آسمان بالا روي، و به بالا رفتن تو هم اطمينان نخواهيم داشت، تا بر ما كتابي [با اين مضمون] كه آن را بخوانيم، فرود آوري: از جانب خداي عزيز حكيم، به عبدالله بن ابي اميه مخزومي، و همراهان! به محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب ايمان آوريد، كه رسول من است، و گفتار او را تصديق كنيد، كه از جانب من است.

با اين همه، نمي دانيم اي محمد! چنانچه همه ي اين ها را بياوري، به تو ايمان بياوريم يا نه بلكه اگر ما را به آسمان بالا ببري، و درهاي آن را بگشايي، و ما را در آن ها وارد كني، باز مي گوييم: تو ما را چشم بندي، و افسون كرده اي.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي عبدالله! آيا سخن ديگر داري؟

عبدالله گفت: آيا همين ها كه گفتم بس نيست؟ ديگر سخني ندارم، اگر دليل و حجتي داري، بگو و آشكار كن و پاسخ ما را بده.

پيامبر عرض كرد: خدايا! تو هر صدا را شنوا، و به هر چيز دانايي، خود مي داني كه بندگانت چه گفتند.

پس خداوند [اين آيات را] بر او نازل كرد كه: اي محمد! «و گفتند اين چه پيامبري است كه غذا مي خورد، و در بازارها راه مي رود؟ چرا فرشته اي به سوي او نازل نشده تا همراه وي هشدار دهنده باشد؟ يا [چرا] گنجي به طرف او افكنده نشده؟ يا [چرا] باغي ندارد كه از آن بخورد؟ و ستمكاران گفتند: جز مردي افسون شده را پيروي نمي كنيد، سپس فرمود: «بنگر چگونه براي تو مثل ها زدند، و گمراه شدند، و در نتيجه نمي توانند راهي بيابند»، و فرمود: اي محمد! «بزرگ و خجسته است او كه اگر بخواهد بهتر از اين را براي تو قرار مي دهد: باغ هايي كه جويبارها از زير [درختان] آن روان خواهد بود، و براي تو كاخ ها پديد مي آورد»، و بر او نازل كرد كه: اي محمد! «و شايد تو برخي از آنچه را كه به سويت وحي مي شود، ترك گويي، و سينه ات بدان تنگ گردد كه مي گويند: چرا گنجي بر او فروفرستاده نشده، يا فرشته اي با او نيامده است؟ تو فقط هشدار دهنده اي، و خدا بر هر چيزي نگهبان [و ناظر] است»، و بر او فروفرستاد كه: اي محمد! «و گفتند: چرا فرشته اي بر او نازل نشده است؟ و اگر فرشته اي فرود مي آورديم، قطعا كار، تمام شده بود، سپس مهلت نمي يافتند، و اگر او را فرشته اي قرار مي داديم، حتما وي را [به صورت] مردي درمي آورديم، و امر را بر آنان مشتبه مي ساختيم، همان طور كه آنان كار را بر ديگران مشتبه مي سازند.»

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي عبدالله! اما اين كه گفتي: تو همچون ما مي خوري، و مي پنداري كه: بدين سبب، نمي توانم پيامبر خدا باشم، [بدان كه] كار [، تنها] دست خداست، هر چه بخواهد انجام مي دهد، و آنچه بخواهد حكم مي كند، و اوست كه [همه ي كارهايش زيبا و] پسنديده است، تو، و هيچ كس ديگر با چرا و چگونه، نمي تواند به او اعتراض كند، آيا نمي بيني كه چگونه خداي سبحان [، براي آزمون، و به كمال رساندن بندگان خود]، يكي را فقير، و ديگري را غني، فردي را ذليل، و ديگري را عزيز، بعضي را سالم، و بعضي را بيمار، برخي را با آوازه، برخي را گمنام، قرار داده است؟ و همه از روزي خوران [خداي] اند، فقرا نبايد بگويند: چرا ما را فقير، و ايشان را غني كرده اي؟ و گمنامان نبايد بگويند: چرا ما را گمنام، و ايشان را با آوازه كرده اي؟ و آسيب ديدگان و بيماران نبايد بگويند: چرا ما را آسيب ديده و بيمار، و ايشان را سالم كرده اي؟ و ذليلان نبايد بگويند: چرا ما را ذليل، و ايشان را عزيز كرده اي؟ و زشت رويان نبايد بگويند: چرا ما را زشت رو، و ايشان را زيبا كرده اي؟ اگر اعتراض كنند، [پروردگاري] پروردگارشان را نپذيرفته، با احكام [تقديري] او، به ستيز برخاسته اند، و ناسپاسند.

و پاسخ خداي سبحان به ايشان اين است كه: منم صاحب اختياري كه [هر كس را بخواهد] پائين مي آورد، بالا مي برد، بي نياز مي كند، نيازمند مي سازد، عزيز مي كند، ذليل مي سازد، سالم مي كند، بيمار مي سازد، و شما بندگان [آفريده ي] من هستيد، كه جز تسليم، و فرمانبري از حكم من، چاره نداريد، اگر [حكمت هاي پر اسرار مرا] پذيرفتيد، بندگان مؤمن من هستيد، و اگر نپذيرفتيد، ناسپاسانيد كه با كيفر من هلاك مي شويد.

سپس خداي سبحان بر پيامبر نازل كرد كه: اي محمد! «بگو من مثل شما بشرم» يعني مي خورم [و زندگي مي كنم]، «و [لي] به من وحي مي شود كه: خداي شما، خداي يگانه است»، يعني به ايشان بگو: من در بشر بودن، مثل شما هستم، [نبايد بگوييد: حال كه در بشر بودن، مثل هم هستيم، چون ما نبوت نداريم پس تو هم نداري، زيرا] پروردگارم، نبوت را ويژه ي من گردانيده است، نه شما، همان طور كه غنا، و صحت، و جمال را ويژه ي برخي از بشر مي كند، نه برخي ديگر. پس انكار نكنيد كه پيامبري را ويژه ي من كرده است.

و اما اين كه گفتي: اين پادشاه روم، و اين پادشاه فارس است، كه از جانب خود رسولي را نمي فرستند مگر آن كه مال فراوان، و موقعيت بزرگ داشته باشد، قصرها، خانه ها [باغ ها]، خيمه و خرگاه، برده ها و خادمان [فراوان] داشته باشد، پروردگار جهانيان كه از همه ي اينان بالاتر است، و اينان بندگان اويند، [بدان كه:] تدبير و حكم، تنها دست خداست، او طبق گمان و پندار و پيشنهاد تو عمل نمي كند، بلكه هر چه بخواهد انجام مي دهد، و آنچه را بخواهد حكم مي كند، و اوست كه [همه ي كارهايش زيبا و] پسنديده است، اي عبدالله! او پيامبر خود را مبعوث كرد تا به مردم دينشان را بياموزد، و به سوي پروردگارشان فرابخواند، و در اين راه، در اوقات شب و روز بكوشد، اگر او قصرهايي داشت كه در آن مخفي، و بردگان و خادماني داشت كه از مردم، مستورش مي كردند، آيا رسالت خداوندي ضايع نمي شد، و كارها كند [و معطل] نمي گشت؟ آيا پادشاهان را نمي بيني كه چون در حجاب [كاخ هاي] خود قرار گيرند، چگونه فساد و زشتي ها، از بي خبري آنان، رواج مي يابد؟

اي عبدالله! خدا مرا كه ثروتي ندارم مبعوث كرد تا قدرت و شوكت خود را بر شما بشناساند، و شما را آگاه كند كه او ياور پيامبر خود است، نه مي توانيد كه او را بكشيد، و نه از رسالتش بازداريد، كه اين بيشتر، قدرت خدا و عجز شما را نمايان مي سازد، و خدا به زودي مرا بر شما پيروز مي كند، و توان قتل و اسارت شما را [كه سد راه كمال و حقيد] پيدا مي كنم، سپس مرا بر سرزمين هاي شما پيروز، و مؤمنان را كه جز شما و هم كيشان شماست، بر آن چيره مي سازد.

و اما اين كه گفتي: اگر پيامبر بودي، بايستي فرشته اي همراه تو بود، تا تصديقت مي كرد و ما مي ديديم، بلكه اگر خدا مي خواست پيامبري براي ما بفرستد، بايد فرشته اي مي فرستاد، نه بشري همچون ما، [بدان كه] شما فرشته را با حواس خود نمي بينيد، زيرا جسم ندارد، و در نامرئي بودن همچون هواي اين عالم است، و چنانچه به توانايي ديد شما افزوده گردد، و فرشته را ببينيد، باز به شكل بشر كه مي شناسيد جلوه مي كند، تا سخنش را بفهميد، و خطاب و مرادش را دريابيد، در اين صورت، چگونه به صدق فرشته و حقانيت سخنش پي مي بريد؟

بلكه خداوند بشري را مبعوث كرد، و به دست او معجزاتي را - كه از توانايي بشر بيرون است، و شما عميقا از آن آگاهيد، - آشكار كرد، تا از راه عجز بشري خود، پي ببريد كه آنچه او آورده است معجزه است، و خود اين، شهادت خدا به صدق پيامبر خواهد بود، و اگر اين معجزات، به دست فرشته اي انجام مي گرفت، چنان نبود كه فرشتگان هم نوع او نتوانند انجام دهند، تا معجزه بشمار آيد، آيا نمي بيني كه پرواز پرندگان معجزه نيست؟ زيرا هر پرنده اي مي تواند پرواز كند، آري اگر بشري، [بدون هيچ ابزار مادي،] همچون پرندگان پرواز كند، معجزه خواهد بود، پس خداي سبحان [كه بشري را مبعوث كرده، نه فرشته اي را]، در اقامه ي حجت بر پيامبري، كار را بر شما آسان كرده است، [و اين لطف خداست،] با اين حال، شما پيشنهاد پيچيده اي مي كنيد كه هيچ حجتي در آن نيست؟! و اما اين كه گفتي: تو مردي افسون شده اي [كه نمي داني چه مي گويي]، چگونه چنين باشم با اين كه مي دانيد من در هوشمندي و خردمندي، بيش از شما سلامت دارم، آيا از لحظه ي تولد تا چهل سالگي [كه مبعوث شدم]، گناهي، لغزشي، دروغي، خيانتي، گفتار اشتباهي، و يا نابخردي از من سراغ داريد؟ آيا مي پنداريد كسي در اين مدت طولاني، با نيرو و توان خود مصون مي ماند، يا با نيرو و توان خدايي؟

و اين است فرموده ي خداي سبحان كه: «بنگر چگونه براي تو مثل ها زدند، و گمراه شدند، در نتيجه نمي توانند» براي اثبات [افسون شدگي و] نابينايي تو، «راهي» و حجتي - بيش از ادعاهاي باطلي كه بطلانشان برايت محقق و آشكار است - «پيدا كنند».

و اما اين كه گفتي: چرا اين قرآن بر مرد بزرگي از آن دو شهر: وليد بن مغيره در مكه، يا عروه در طائف، نازل نشد؟ براي اين است كه خداي سبحان همچون تو مال دنيا را بزرگ نمي بيند، مال دنيا آنگونه كه نزد تو مهم است نزد خدا مهم نيست، بلكه اگر دنيا در نزد او به اندازه ي بال پشه اي ارزش داشت، هيچ كافر و مخالفي را يك جرعه آب نمي داد، و [از سوي ديگر] تقسيم رحمت خداوندي با تو نيست، اين خداست كه رحمت هاي خود را، آنگونه كه بخواهد، ميان بندگانش تقسيم مي كند، و او همچون تو از مال و موقعيت كسي حساب نمي برد، و به مال و موقعيت كسي طمع ندارد، تا به خاطر آن، پيامبرش كند، و همچون تو از روي هوا و هوس، كسي را دوست نمي دارد، تا ناشايسته را بر شايسته مقدم كند، رفتار خدا عادلانه است، و براي برترين مرتبه ي دين و كمال خود، كسي را برنمي گزيند مگر آن كه بهترين مطيع، و كوشاترين خدمتگزار درگاهش باشد، و كسي را در پائين ترين مرتبه ي دين و كمال قرار نمي دهد مگر آن كه سهل انگارترين مطيع درگاهش باشد، پس ديگر، خدا به مال و موقعيت كسي نگاه نمي كند، بلكه اين مال و موقعيت نيز از فضل اوست و او به كسي بدهكار نيست.

بنابراين نبايد گفت: چون به بنده اي ثروت داده، پس بايستي پيامبري را هم به او دهد، نمي شود خدا را بر خلاف خواسته اش، مجبور و يا مازاد و تفضلات پيشينش، بر تفضل ديگري ملزم نمود، اي عبدالله! آيا نمي بيني كه چگونه خداوند يكي را پولدار، ولي زشت رو، و يا زيبا، ولي فقير، و يا شريف و بزرگوار، ولي نيازمند، و يا ثروتمند، ولي بي مقدار قرار داده است؟ نبايد اين ثروتمند بگويد، چرا به دارائيم زيبايي فلاني افزوده نشد؟ و يا زيبارو بگويد چرا به زيبائيم دارايي فلاني افزوده نشد؟ و يا شرافتمند بگويد: چرا به شرافتم ثروت فلاني افزوده نشد؟ و يا بي مقدار [و گمنام] بگويد: چرا به گمناميم بزرگواري فلاني افزوده نشد؟ حكم [و تقدير]، دست خداست، هر گونه بخواهد، تقسيم، و برابر خواسته ي خود عمل مي كند، همه ي افعال او حكيمانه، و همه ي كارهايش [زيبا و] پسنديده است.

و اين است فرموده ي خداي سبحان كه: «گفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگي از آن دو شهر نازل نشد؟» خدا [در پاسخ] فرمود: «آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را» اي محمد! «تقسيم مي كنند؟ ما ابزار معاش آنان را در زندگي دنيا، ميانشان تقسيم كرده ايم»، و آنان را به هم محتاج ساخته ايم، اين را به مال او، و او را به كالاي اين، اين را به خدمات او [، و او را به دارايي اين]، پادشاهان مقتدر، و داراترين سرمايه داران را مي بيني كه به نوعي، به فقيرترين فقرا نيازمندند: يا به كالايي كه اين دارد، و او ندارد، و يا به خدماتي كه اين توانش را دارد، و پادشاه جز با او نمي تواند نياز خود را برطرف كند، يا به علمي از علوم و حكمت ها كه پادشاه ناچار است آن را از اين فقيري كه به پول او نيازمند است فراگيرد، و از دانش و رأي و معرفت او بهره برد، پادشاه نبايد بگويد: چرا به دارايي من، دانش اين فقير نيفزود؟ و فقير نبايد بگويد: چرا به رأي و دانش، و فنون معرفتي من، دارايي اين پادشاه اضافه نشد؟ خداوند مي فرمايد: «و برخي از آنان را از نظر درجات، بالاتر از بعضي ديگر قرار داده ايم، تا بعضي از آن ها بعضي ديگر را در خدمت گيرند»، سپس مي فرمايد: اي محمد! «و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان» از اموال دنيا «مي اندوزند بهتر است».

و اما اين كه گفتي: «ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا از اين زمين، چشمه اي براي ما بجوشاني، و...» تو به پيامبر خدا چيزهايي را پيشنهاد مي كني، كه اگر برخي را بياورد، دليل پيامبريش نخواهد بود، شأن پيامبر خدا برتر از اين است كه از جهل جاهلان بهره ببرد، و با چيزي كه حجبيت ندارد احتجاج كند، و برخي ديگر را اگر بياورد تو هلاك خواهي شد، حجج و براهيني را بايد آورد كه بندگان خدا را به ايمان وادارد، نه هلاك كند، تو هلاكت خود مي خواهي، در حالي كه پروردگار عالميان، به بندگان خود مهربان تر، و به مصالح آنان داناتر از آن است كه آنچنان كه خود مي خواهند هلاكشان كند، و برخي نيز محال و غير ممكن است، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اين [ها] را به تو مي شناساند، و عذر و بهانه ات را بر مي دارد، و بر تو راه مخالفت را مي بندد، و با احتجاجات خود چنان وادار به تصديقت مي كند كه مفري نداشته باشي، و برخي را نيز خود معترفي كه در آن عناد و تمرد داري، نه حجتي را مي پذيري، و نه به دليلي گوش مي دهي، و هر كه چنين باشد، درمانش، كيفر آتش آسماني خدا، يا دوزخ خدا، يا شمشير اولياي خداست.

پس اين سخن تو - اي عبدالله! - كه: «ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، تا از همين زمين مكه - كه سنگلاخ، ناهموار، و كوهستاني است - چشمه اي براي ما بجوشاني، آن را وجين كن، و بشكافي، و از آن چشمه ها روان سازي، كه ما به آن ها نيازمنديم»، تو اين ها را مي خواهي در حالي كه نمي داني معجزات خداوندي چيست؟

عبدالله! بگو ببينم چنانچه من خواسته ي تو را انجام دهم، آيا به همين سبب، پيامبر خواهم بود؟ به طائف كه در آن، باغ ها داري بنگر، آيا تو زمين هاي ناهموار، و سخت [، و سنگلاخ] آنجا را اصلاح نكردي، و با وجين كردن، آماده [ي كشت] نساختي، و از آن چشمه ها نجوشاندي؟

گفت: آري.

فرمود: آيا در اين زمينه، همتاياني نيز داري؟

گفت: آري.

فرمود: پس آيا با اين كار، تو و ايشان، پيامبر شده ايد؟

گفت: نه.

فرمود: پس من نيز اگر آن را انجام دهم، دليل بر پيامبريم نخواهد بود، اين سخن تو جز اين نيست كه بگويي: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، تا برخيزي، و راه بروي، يا همچون مردم، غذا بخوري.

و اما اين سخن تو - اي عبدالله! - كه: [ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آن كه] براي تو باغي از درختان خرما و انگور باشد، كه از آن بخوري، و به ما بخوراني، و آشكارا از ميان آن ها جويبارها روان سازي، آيا تو و همراهانت، در طائف، باغ هاي خرما و انگور - كه از آن مي خوريد، و به ديگران مي خورانيد، آشكارا و از ميان آن ها جويبارها روان مي سازيد - نداريد؟ آيا با اين كار، پيامبر شده ايد؟

گفت: نه.

فرمود: پس چرا از رسول خدا چيزهايي را مي طلبيد كه اگر بياورد، دليل بر صدقش نخواهد بود، بلكه اگر هم بياورد، دليل بر كذبش خواهد بود، زيرا به چيزي احتجاج مي كند كه دليل بر پيامبري نيست، و با اين كار، مردمان ساده ي در عقل و دين را فريب مي دهد، در حالي كه شأن رسول خدا برتر از اين فريب هاست.

و اما اين سخن تو - اي عبدالله! - كه: «يا چنان كه ادعا مي كني، آسمان را پاره پاره بر سر ما فرواندازي، كه خود به ما گفتي: و اگر پاره سنگي را در حال سقوط از آسمان ببينند، مي گويند: ابري متراكم است»، [اي عبدالله!] در سقوط آسمان بر سر شما، نابودي و هلاكت است، آيا از رسول خدا مي خواهي كه با اين كار، نابودت كند؟ رسول خدا به تو مهربانتر از اين است، و تو را نابود نمي كند، بلكه حجت هاي خدا را بر تو اقامه مي كند، و حجج الهي پيامبر تنها آنچه بندگان، پيشنهاد مي كنند نيست، كه آنان از مصالح و مفاسد [حقيقي] خود بي خبرند، و چه بسا پيشنهادهايشان با هم مختلف و متضاد است، كه وقوع آن محال خواهد بود، زيرا ممكن است تو سقوط آسمان را بخواهي، و ديگري آن را نخواهد، بلكه بالا رفتن زمين به آسمان را بخواهد، كه اين خواسته ها، متفاوت و متضاد، و در نتيجه، وقوع آن غير ممكن است، و [قدرت و] تدبير خدا، بر محال، تعلق نمي گيرد.

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: عبدالله! آيا طبيبي را ديده اي كه بيماران خود را طبق پيشنهاد آنان مداوا كند؟

طبيب، برابر تشخيص خود، و مصلحت بيمار، درمان مي دهد، خواه بيمار بپسندد، يا نه، و شما آن بيمارانيد [كه در ظلمات گمراهي و جهل و رذائل غوطه وريد]، و خدا طبيب شماست، اگر درمانش را بكار گيريد، شفايتان مي دهد، و اگر سرپيچي كنيد، بيمارتان گذارد، و بعد، اي عبدالله! تاكنون كجا ديده اي كه قاضي، از مدعي حقي، برابر خواسته ي مدعي عليه، بينه بخواهد؟ كه در اين صورت، براي كسي بر ديگري، هيچ ادعا و حقي ثابت نخواهد شد، و ميان ظالم و مظلوم، و راستگو و دروغگو فرقي نخواهد بود.

و اما - اي عبدالله! - اين سخن تو كه: [ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد،] مگر آن كه خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر كني، آنچنان كه آنان ما را، و ما ايشان را ببينيم، اين از محال هاي آشكار است، پروردگار ما همچون آفريده هاي [جسماني] خود نيست كه بيايد و برود، و حركت كند و برابر چيزي بايستد، تا بتوان او را حاضر كرد، اين خواسته ي محالي است كه وصف بت هاي ناتوان، ناقص، ناشنوا، نابينا، ناآگاه، و بي سود شماست.

عبدالله! آيا در طائف، زمين هاي حاصلخيز و باغ ها، و در مكه، خانه ها و لوازم مورد نيازي كه خدمتكاراني بر آن ها گمارده اي نداري؟

گفت: آري. فرمود: آيا به همه ي احوال [و امور] آنان خود رسيدگي مي كني، يا با نماينده هاي ميان خود، و خدمتكاران؟

گفت: با نماينده ها. فرمود: اگر كارگران، كشاورزان، و خادمان تو به نماينده ها بگويند: ما نمايندگي شما را قبول نداريم، مگر آن كه عبدالله بن ابي اميه را حاضر كنيد، تا او را ببينيم، و هر چه از جانب او مي گوئيد از خودش بشنويم، آيا اين را مي پسندي، و به ايشان اين حق را مي دهي؟

گفت: نه. فرمود: پس نماينده هاي تو بايستي چه كنند؟ آيا نبايد نشان صحيحي از تو بياورند، تا صدقشان را برساند، و از ايشان بپذيرند؟

گفت: آري.

فرمود: عبدالله! چنانچه نماينده ي تو با شنيدن آن بهانه، نزد تو برگردد، و بگويد: برخيز، و با من بيا، كه آنان حضور تو را مي خواهند، آيا اين رفتار او ناپسند نيست؟ نمي گويي: تو نماينده ي من هستي، نه نصيحت كننده، يا امر كننده؟

گفت: آري. فرمود: پس چگونه به پيامبر خدا پيشنهادي مي كني كه آن را از كشاورزان و كارگران، نسبت به نماينده ي خود نمي پذيري؟ و چگونه از پيامبر خدا مي خواهي كه نسبت به پروردگار خود، رفتار ناپسند كند، امرش دهد، نهيش كند، با اين كه اين رفتار را از كشاورزان و كارگران، نسبت به نماينده ي خود نمي پسندي؟ اين دليل قاطعي است بر بي اساس بودن همه ي آنچه پيشنهاد كردي، اي عبدالله! و اما اين سخن تو - اي عبدالله! - كه: [ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آن كه] براي تو خانه اي از طلا باشد، مگر خبر خانه هاي پر طلاي عزيز مصر به تو نرسيده است؟

گفت: آري. فرمود: آيا عزيز مصر، به سبب آن ها پيامبر شد؟ گفت: نه. فرمود: پس خانه اي از طلا، براي من نيز دليل پيامبري نخواهد بود، و محمد، براي حجج الهي، از ناداني تو بهره نمي برد.

و اما اين سخن تو كه، [هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آن كه] به آسمان بالا روي، و به بالا رفتن تو هم اطمينان نخواهيم داشت، مگر آن كه بر ما كتابي كه آن را بخوانيم فرود آوري، اي عبدالله! به آسمان بالا رفتن، از فرود آمدن دشوارتر است، و چنانچه تو - به اعتراف خودت - به بالا رفتن من ايمان نياوري، به فرود آمدنم نيز ايمان نخواهي آورد. و گفتي: مگر آن كه بر ما كتابي كه آن را بخوانيم فرود آوري، با اين همه، نمي دانم آيا ايمان بياورم يا نه، عبدالله! تو خود [، با اين سخن خود] معترفي كه با حجت قائمه ي خداوند، عناد مي ورزي، بنابراين [چاره و] درماني نداري جز آن كه با دست اولياي بشرش، يا فرشتگان آتشبانش، ادب شوي، و خدا سبحان براي ابطال هر آنچه پيشنهاد كردي، سخني جامع و حكيمانه بر من نازل كرد، و فرمود: بگو - اي محمد! - پاك است پروردگار من، آيا من جز بشري كه پيامبر است هستم؟ [آري] چه والا است شأن پروردگار من از اين كه - برابر پيشنهاد نادانان - هر ممكن و غير ممكن را انجام دهد، آيا من جز بشري كه پيامبر است هستم؟ جز حجت خدا را كه عطايم فرموده نبايد بياورم، حق ندارم به پروردگار خود امر و نهي كنم، و پند دهم، تا همچون فرستاده ي پادشاهي به سوي مخالفانش باشم، كه برگردد، و به پادشاه فرمان دهد تا برابر پيشنهاد آنان عمل كند.

ابوجهل گفت: اي محمد! سخني دارم، آيا قبول نداري كه قوم موسي چون خواستند تا خدا را آشكارا به ايشان نشان دهد، با صاعقه، آتش گرفتند و سوختند؟ فرمود: آري. ابوجهل گفت: چنانچه پيامبر باشي، ما نيز بايستي آتش گرفته، بسوزيم، زيرا دشوارتر از خواسته ي آنان از تو مي خواهيم، ايشان گفتند: «خدا را آشكارا به ما نشان ده»، و ما مي گوئيم: هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آن كه خدا و فرشتگان را حاضر كني تا ببينيم.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اباجهل! آيا قصه ي ابراهيم خليل را چون به ملكوت عوالم عروج كرد نشنيده اي؟ اين سخن پروردگار من است كه: «و اين گونه، ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله ي يقين كنندگان باشد»، خداوند چون او را به آسمان برد، آنچنان بينايي او را نيرو داد كه موجودات روي زمين، و درون آن را مي ديد، مرد و زني را ديد كه زنا مي كنند، نفرين كرد، و نابود شدند، مرد و زن ديگري را ديد كه زنا مي كنند، باز نفرين كرد، و نابود شدند، مرد و زن سومي را ديد كه زنا مي كنند، خواست تا نفرين كند، كه خداي سبحان به او وحي فرمود: اي ابراهيم! از نفرين بر بندگانم دست بردار، كه منم آن آمرزنده ي مهربان دلسوز بردبار، گناهان ايشان به من زياني نمي رساند، همانگونه كه طاعتشان نيز مرا سودي نمي بخشد، و من همچون تو براي تسكين خشم خود،با ايشان رفتار نمي كنم، از نفرين بندگانم دست بردار، كه تو، تنها، بنده ي هشدار دهنده [هستي]، نه آن كه در قلمرو ملك من، شريك، و يا بر من و بندگانم اختياردار باشي، ارتباط بندگانم با من، در يكي از اين سه حالت است:

[1] - يا توبه مي كنند، و از ايشان مي پذيرم، و گناهانشان را مي آمرزم، و عيب هايشان را مي پوشانم.

[2] - و يا كيفر خود را از ايشان باز مي دارم، زيرا مي دانم كه در آينده، نسل ايشان، مؤمن خواهد بود، از اين رو با پدران و مادران كافر ايشان مدارا مي كنم، و كيفر خود را از ايشان برمي دارم، تا آن نسل مؤمن از ايشان به ظهور رسد، و چون از هم جدا شدند، عذابم به ايشان فرود آيد، و بلايم ايشان را فراگيرد.

[3] - و چنانچه اين دو نبود، كيفري كه [در آخرت] براي آنان آماده كرده ام، بزرگ تر از آن است كه تو مي خواهي، زيرا كيفر من بر طبق جلال و كبرياييم خواهد بود.

اي ابراهيم! مرا با بندگانم بگذار، كه به ايشان، من از تو مهربانترم، مرا با ايشان بگذار، كه من آن مقتدر بردبار داناي حكيمي هستم، كه با علم خود، ايشان را تدبير، و قضا و قدر خود را در ميانشان اجرا مي كنم.

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اباجهل! خداي سبحان از تو عذاب را برداشت، چون مي داند كه از صلب تو فرزند پاكيزه اي همچون عكرمه بيرون مي آيد، و در آينده، مسئوليتي از مسلمين را عهده دار مي شود كه اگر به قصد پيروي از خدا و پيامبرش باشد، نزد خدا، [محترم و] بزرگ خواهد بود، و اگر اين نبود، عذاب بر تو نازل مي شد.

و نيز مهلت بقيه ي قريش كه همچون خواسته ي تو را دارند، از آنروست كه خدا مي داند، در آينده برخي ايمان مي آورند، و با ايمان خود به سعادت مي رسند، پس خداي سبحان از سعادتش باز نمي دارد، و به او بخل نمي ورزد، و يا [مي داند كه] نسل او مؤمن است، از اينرو به پدرش فرصت مي دهد، تا فرزندش را به سعادت برساند، اگر اين محاسبه ها نبود، عذاب خدا بر همه ي شما فرود مي آمد، به سوي آسمان بنگر! ابوجهل نگاه كرد، و ديد از درهاي گشوده ي آسمان، آتش ها [ي خشم خداوندي] فرود آمده، و آنچنان بالاي سر ايشان نزديك است، كه حرارت آن را با شانه هاي خود حس مي كنند، اندام ابوجهل و آن جماعت لرزيد، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: نترسيد، خدا با آن هلاكتان نمي كند، آن را تنها براي عبرت شما آشكار كرد، سپس نگريستند، و ناگاه از پشت [و صلب] خود، انواري را ديدند كه بيرون آمد، و با ايشان روبرو شد، و بالايشان برد، و دور كرد، تا به آسماني كه از آن آمده بودند برگرداند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: برخي از اين انوار، انوار كساني از شماست كه در آينده با ايمان به من، خدا به سعادتشان خواهد رساند، و برخي ديگر، انوار فرزندان پاك آينده، و با ايمان كساني از شماست كه به من ايمان نمي آورند.