بازگشت

ترجمه


[56] -56- امام حسن عسگري عليه السلام نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام فرمود: نظير داستان دو درخت پيامبر صلي الله عليه و آله براي علي بن ابي طالب عليه السلام پيش آمد، او چون از صفين برگشت، و مردم را از آب زير آن صخره - كه آن را جابه جا كرد - سيراب فرمود، رفت كه قضاي حاجت كند، يكي از منافقان سپاهش گفت: به نشمينگاه و پس مانده هاي او مي نگرم، تا يارانش را از دروغ او - كه مدعي مرتبه ي پيامبر است - آگاه كنم.

علي عليه السلام به قنبر فرمود: قنبر! برو به سوي آن درخت، و درخت روبرو - كه ميانشان بيش از يك فرسخ فاصله است - و ندا كن: وصي محمد صلي الله عليه و آله فرمانتان مي دهد كه به هم بچسبيد.

قنبر گفت: اي اميرمؤمنان! آيا صداي من به آنان مي رسد؟

علي عليه السلام فرمود: آن خدايي كه ديد چشم تو را تا [دوردست هاي] آسمان - كه چه بسا ميان تو و آن، پانصد سال راه فاصله باشد - مي رساند، صداي تو را به آن دو خواهد رساند.

قنبر رفت، و ندا كرد، و هر يك به سوي ديگري - همچون دو دوست گرفتار هجران، و مشتاق به هم - شتافتند، و به هم چسبيدند.

گروهي از منافقان به هم گفتند: سحر علي عليه السلام همچون سحر پسر عمويش رسول خدا صلي الله عليه و آله است، نه او پيامبر خدا است، و نه اين امام، اينان هر دو ساحرند، دور مي زنيم تا از پشت سر ببينيم، خداي سبحان صداي آنان را به گوش علي عليه السلام رساند، و او با صداي بلند فرمود: قنبر! منافقان مي خواهند وصي پيامبر صلي الله عليه و آله را فريب دهند، و مي پندارند كه جز با اين دو درخت، خود را نمي پوشاند، نزد درختان برو و بگو: وصي پيامبر صلي الله عليه و آله فرمانتان مي دهد به جاي خود برگرديد.

قنبر فرمان را رساند، و درختان، از بن برآمده، هر يك از ديگري - همچون شكست خورده ي هراسناك از دلاوري قهرمان - جدا، و با شتاب به جاي خود برگشت.

سپس علي عليه السلام رفت تا جامه برگيرد، و بنشيند، گروهي از منافقان نيز رفتند تا بنگرند، چون جامه برگرفت، خدا چشمشان را كور كرد، و چيزي را نديدند، چهره برگرداندند همچون پيش، بينا شدند، باز به سوي او نگريستند و كور شدند، پيوسته چون به او نگاه مي كردند، كور و چون رو بر مي گرداندند، بينا مي شدند، تا علي عليه السلام برخاست، و برگشت، و اين تلاش ناموفق، از هر يك هشتاد بار تكرار شد.

پس رفتند تا پس مانده را بنگرند، كه در جاي خود ميخكوب شدند، و نتوانستند، و چون برگشتند، رها شدند، و اين نيز، صدبار تكرار شد، تا نداي كوچ دادند، پس كوچ كردند و به خواسته ي خود نرسيدند، اين ماجرا جز بر سركشي و طغيان، و اصرار بر كفر و عنادشان نيفزود.

به هم گفتند: اين مرد شگفت انگيز را ببينيد! او كه اين آيات و معجزات را دارد، از معاويه و عمروعاص و يزيد ناتوان است، خداي سبحان صداي آنان را به گوش علي عليه السلام رساند. حضرت عليه السلام فرمود: اي فرشتگان پروردگارم! معاويه و عمروعاص و يزيد را نزدم حاضر كنيد. به هوا نگريستند، فرشتگاني را همچون نگهبانان زبده ي چالاك كه هر يك به ديگري آويخته، ديدند كه آنان را آوردند: يكي معاويه، ديگري عمروعاص، و سومي يزيد، علي عليه السلام فرمود: بياييد و ايشان را بنگريد، آگاه باشيد! چنانچه مي خواستم ايشان را مي كشتم، اما مهلتشان مي دهم همانگونه كه خداي سبحان، ابليس را تا قيامت مهلت داد، آنچه از من مي بينيد از ناتواني و ذلت نيست، بلكه آزمون خداي سبحان براي شماست، تا ببيند چگونه عمل مي كنيد، و چنانچه از من عيبجويي مي كنيد، كافران و منافقان پيش از شما نيز از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله عيبجويي كردند، و گفتند: كسي كه در يك شب، ملكوت آسمان ها و زمين را دور زد، و برگشت، چگونه نيازمند شد كه فرار كند، و به غار درآيد، و از مكه تا مدينه را در پانزده روز طي كند؟

آري كارها تنها دست خداست، هرگاه بخواهد قدرت خود را بر شما مي نماياند، تا به صدق پيامبران، و اوصياي ايشان پي ببريد، و هرگاه بخواهد با امور ناخوشايند شما را مي آزمايد، كه بنگرد چگونه عمل مي كنيد، تا حجت خود را بر شما آشكار كند.