بازگشت

ترجمه


[101] -101- راوندي با سند از زرافه [1] ، همدم متوكل نقل مي كند كه گفت:

يك شعبده بازي از هند نزد متوكل آمد، او حقه باز بي نظيري بود، و متوكل بسيار شوخ و بازيگر بود، تصميم گرفت كه امام هادي عليه السلام را شرمنده كند، از اينرو به شعبده باز گفت: اگر او را شرمنده كني هزار دينار خالص به تو مي دهم.

شعبده باز گفت: دستور ده نان لواش نازك پخت كنند، و آن را بر سفره بگذار، و مرا در كنار او بنشان.

متوكل انجام داد، و امام عليه السلام را براي غذا آورد، و در طرف چپ او بالش چرمي گذاشت كه نقش شير داشت، و شعبده باز را در كنار بالش نشاند، امام عليه السلام دست برد تا ناني بردارد كه شعبده باز آن را پرواز داد، باز دست برد نان ديگري را بردارد كه آن را هم پرواز داد، مردم به خنده افتادند.

امام هادي عليه السلام دست خود را بر نقش شير بالش زد، و فرمود: او را بگير. پس آن شير خيز برداشت، و شعبده باز را گرفت و خورد، همه ي حاضران شگفت زده شدند، و امام عليه السلام برخاست، متوكل گفت: تو را به خدا بنشين و شعبده باز را برگردان.

امام عليه السلام فرمود: سوگند به خدا او ديگر ديده نمي شود، آيا دشمنان خدا را بر اولياي خدا مسلط مي كني؟!

و امام عليه السلام از نزد متوكل بيرون رفت، و آن مرد، ديگر ديده نشد.


پاورقي

[1] بحار، اين حديث را از زراره دربان متوكل نقل مي كند.