بازگشت

ترجمه


[102] -102- و نيز از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

در خدمت امام هادي عليه السلام به بيرون سامرا رفتيم تا از برخي تازه واردان استقبال كنيم، دير كردند، براي امام عليه السلام فرش روي زين را انداختند، و حضرت عليه السلام روي آن نشست، من نيز از اسب خود پياده شدم و نزد حضرت عليه السلام نشستم، من در گفتگويم با او از تنگدستي و بدحالي خود شكايت كردم، حضرت عليه السلام، دست خود را زير ماسه برد، و چند مشت به من داد، و فرمود: با اين توانگر شو اي اباهاشم! و آنچه ديدي كتمان كن.

من آن را با خود پنهان كردم، و برگشتم، و چون به آن نگريستم ديدم طلاي سرخي است كه همچون آتش مي درخشد، زرگري را به منزل آوردم، و به او گفتم: اين را ذوب كن و در قالب بريز، و او انجام داد و گفت: طلايي از اين بهتر نديده ام، شكل آن همچون ماسه بود، اين را از كجا آوردي؟

گفتم: اين را از قديم، داشته ايم.