بازگشت

ترجمه


[108] -108- راوندي رحمه الله پيرامون داستان تل مخالي سامرا مي گويد: داستان آن، اين است كه خليفه ي عباسي به سپاه خود كه 90 هزار مرد جنگجوي اسب سوار از تركان ساكن سامرا بودند دستور داد تا هر يك توبره ي اسب خود را از گل سرخ پر كند، و آن را در دشتي پهناور، به روي هم بگذارند، پس انجام دادند، و چون همچون كوه بزرگي شد خود بر آن رفت، و امام هادي عليه السلام را خواست و بالا برد، و گفت: تو را آوردم تا [شكوه] سپاهم را ببيني، و دستور داده بود تا افراد و اسب ها ابزار جنگي دفاعي همچون سپر و زره بپوشند، و اسلحه برگيرند، آنان در بهترين شكل، و بالاترين آمادگي و بزرگترين شكوه نمايان شدند، قصد خليفه اين بود كه دل هر شورشي را بشكند [و مرعوب كند]، نگراني او از امام هادي عليه السلام اين بود كه به يكي از خاندان خود فرمان شورش دهد.

امام هادي عليه السلام فرمود: آيا مي خواهي كه من نيز سپاهم را به تو نشان دهم؟

گفت: آري.

پس امام عليه السلام از خداي متعالي خواست، و ناگاه ميان آسمان و زمين، از مشرق تا مغرب، از فرشتگان سر تا پا مسلح پر شد، خليفه بيهوش شد، چون به هوش آمد.

امام هادي عليه السلام فرمود: ما با شما در دنيا رقابت نمي كنيم، ما به كار آخرت خود سرگرميم، سوء ظن نداشته باش.