بازگشت

ترجمه


[116] -116- طوسي از يوسف بن سخت نقل مي كند كه گفت:

نزد متوكل از علي بن جعفر كه وكيل امام هادي عليه السلام، و اهل همينيا يكي از روستاهاي اطراف بغداد بود، بدگويي شد، متوكل او را [گرفت و] زنداني كرد، و زندانش به درازا كشيد.

علي بن جعفر براي عبدالرحمن بن خاقان سه هزار دينار ضمانت كرده بود، از اينرو عبدالرحمن با عبيدالله بن خاقان درباره ي آزادي او صحبت كرد، عبيدالله نيز حال علي بن جعفر را براي متوكل بيان كرد، متوكل گفت: عبيدالله! اگر درباره ي تو شك كنم مي گويم رافضي هستي، اين وكيل فلاني [يعني امام هادي عليه السلام] است، و من در پي كشتن او هستم [، حال تو مي خواهي آزادش كنم؟].

اين خبر به علي بن جعفر رسيد، به امام هادي عليه السلام نوشت: سرورم! خدا را، خدا را به داد من برس، سوگند به خدا نگرانم به شك بيفتم. امام عليه السلام در پاسخ، در ذيل نامه ي او نوشت: اينك كه كار تو به اينجا رسيده، از خدا نجات تو را مي خواهم، و اين رخداد در شب جمعه بود، صبح جمعه، متوكل تب گرفت، و [دم به دم] بيماريش فزوني يافت، تا روز دوشنبه سر و صدا بلند شد كه مي ميرد.

پس دستور داد تا هر زنداني كه نام مي برند آزاد كنند، تا خود او به ياد علي بن جعفر افتاد، به عبيدالله گفت: چرا درباره ي او چيزي نگفتي؟ عبيدالله گفت: ديگر هرگز از او ياد نخواهم كرد.

متوكل گفت: هم اكنون او را آزاد كن، و از او بخواه كه مرا حلال كند. پس آزادش كرد، و به دستور امام عليه السلام به مكه رفت و در آنجا ساكن شد. و متوكل نيز از بيماري بهبود يافت.

[117] -117- و نيز با سند از عباس، و او از علي بن جعفر نقل مي كند كه گفت:

به متوكل از گرفتاري خود شكايت كردم، او به عبيدالله بن يحيي بن خاقان رو كرد و گفت: با نقل احوال اين و امثال اين، خود را به زحمت مينداز، زيرا عموي او به من گفته كه او رافضي و وكيل علي بن محمد عليه السلام است. و قسم خورد تا زنده است بايد در زندان بماند.

من به سرورم [امام هادي عليه السلام] نوشتم: جانم به لب رسيده، نگرانم به شك بيفتم. و او در پاسخم نوشت: اينك كه كار تو به اينجا رسيده، به زودي از خدا نجاتت را مي طلبم. جمعه ي آينده نرسيده بود كه از زندان بيرون آمدم.