بازگشت

ترجمه


[148] -148- صفار با سند خود از برادر رضاعي امام جواد عليه السلام نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام با مربي خود ابوزكريا نشسته بود، و امام جواد عليه السلام در بغداد بود، امام هادي عليه السلام از لوح براي مربي خود مي خواند كه ناگهان سخت به گريه افتاد، مربي پرسيد! چرا گريه مي كني؟ پاسخ نداد، و فرمود: بگذار به اندروني بروم، اجازه داد، حضرت عليه السلام به اندرون رفت و ناگان شيون و گريه از خانه ي او برخاست، سپس بيرون آمد، ما علت گريه را پرسيديم، فرمود: هم اكنون پدرم از دنيا رفت. پرسيدم: چگونه دانستي؟ فرمود: از شكوه و كبريايي خدا آنچنان بر جانم نشست كه پيش از اين سراغ نداشتم، از اين رو پي بردم كه او در گذشته است. و ما تاريخ شهادت امام جواد عليه السلام را پي گرفتيم ديديم همان لحظه بوده كه او فرمود.

[149] -149- و نيز با سند خود از هارون بن فضل نقل مي كند كه گفت:

در آن روزي كه امام جواد عليه السلام از دنيا رفت، امام هادي عليه السلام را ديدم كه فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، امام جواد عليه السلام درگذشت. پرسيدند: چگونه دانستي؟ فرمود: آنچنان ذلت [و فنايي] در برابر خدا با جانم آميخت كه سراغ نداشتم.

[150] -150- طبري با سند خود از ام محمد كنيز امام رضا عليه السلام، و همسر حسن بن موسي نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام نزديك در شد، و آنچنان هراس داشت كه بر دامن ام ابيها دخت موسي نشست، او پرسيد: فدايت شوم! چرا هراساني؟ فرمود: سوگند به خدا! هم اكنون پدرم درگذشت.

ما آن روز را يادداشت كرديم تا خبر درگذشت امام جواد عليه السلام رسيد، ديديم همان روزي بوده كه او فرمود.