بازگشت

ترجمه


[192] -192- طوسي رحمه الله با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

در سال دويست و بيست، در بازگشتم از كوفه به قرعاء رسيدم، آخر شب براي وضو و مسواك بيرون آمدم، تنها بودم، ناگاه ديدم آتشي در ته مسواكم روشن است، و همچون آفتاب و امثال آن مي تابد، نترسيدم ولي متعجب بودم، آن را لمس كردم حرارت نداشت، گفتم: (اين از) «خدايي (است) كه براي شما از درخت سبز فام، آتش آفريد، و شما به وسيله ي آن آتش مي افروزيد».

داشتم به اين امر شگفت فكر مي كردم، و آتش زمان درازي روشن بود تا به سوي اهل خود بازگشتم، باران كمي آمده بود، و غلامانم در پي آتشي بودند، يك مرد بصري در كاروان همراه ما بود، چون به آنان رو آوردم، غلامان [كه در تاريكي مرا نمي ديدند] گفتند: امام هادي عليه السلام با خود آتش آورد، آن مرد بصري نيز چنين گفت: تا چون نزديك شدم، آن مرد بصري و غلامان آتش را لمس كردند، و در آن حرارتي نديدند، سپس خاموش شد، سپس زمان كمي روشن شد، باز خاموش شد، سپس روشن شد، و براي بار سوم خاموش شد و ديگر برنگشت.

ما به مسواك نگريستيم، و در آن هيچ اثري از آتش، حرارت، به هم ريختگي، سياهي و هيچ چيز ديگر كه بر سوختگي دلالت كند نديديم، مسواك را برداشتم و پنهان كردم، و آن را پس از شهادت امام جواد عليه السلام در سال بيست و شش نزد امام هادي عليه السلام بردم، و ته آن را كه در پارچه اي پوشيده بود به حضرت عليه السلام نشان دادم، و جريان را گفتم: حضرت عليه السلام آن را از دست من گرفت، و همه ي آن را باز كرد، و با انديشه در آن نگريست، سپس فرمود: اين نور است، عرض كردم: فدايت شوم، نور؟ فرمود: چون محب خاندان پيامبري، و از من و پدر و اجدادم، پيروي مي كني، خدا آن را به تو نشان داد.

[193] -193- و نيز طوسي مي گويد: امام هادي عليه السلام در نامه اي به علي بن مهزيار نوشت:

و از خدا مي خواهم كه خدا تو را در پيش رو، و پشت سر، و همه ي احوال، حفظ كند، خوشحال باش! كه من اميدوارم خدا بلايا را از تو برطرف كند، و از خدا مي خواهم سفري را كه روز يكشنبه قصد داري، برايت خير قرار دهد، آن را - به خواست خدا - تا روز دوشنبه تاخير بيانداز، خدا در سفر به همراهت، و در ميان خانواده جانشينت، و در غياب تو انجام دهنده ي كارهايت، در پناه قدرت او به سلامت باشي.