بازگشت

ترجمه


[337] -124- كليني با سند خود از جعفر بن رزق الله نقل مي كند كه گفت:

يك مرد نصراني را نزد متوكل آوردند كه با زني مسلمان زنا كرده بود، متوكل خواست، حد بر او جاري كند كه اسلام آورد، يحيي بن اكثم گفت: ايمان او، شرك و گناهش را از بين برد، يكي ديگر گفت: سه حد زده مي شود، و سومي گفت: با آن چنين و چنان مي شود.

متوكل دستور داد تا نامه اي به امام هادي عليه السلام بنويسند، و از او بپرسند، امام عليه السلام چون نامه را خواند، در پاسخ نوشت:

او را مي زنند تا بميرد.

يحيي بن اكثم و فقهاء ديگر سامرا قبول نكردند، و گفتند: اي امير! دليل حكم را بپرس، زيرا قرآن و سنت چنين حكمي ندارد. متوكل به امام عليه السلام نوشت: فقهاي مسلمين حكم شما را قبول ندارند، و مي گويند: سنت و قرآن چنين حكمي ندارد، حال بگو به چه دليل گفتي: او را بزنند تا بميرد؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: بنام خداوند بخشنده ي مهربان، «پس چون سختي كيفر ما را ديدند گفتند: فقط به خدا ايمان آورديم، و بدانچه با او شريك مي گردانيديم كافريم، ولي هنگامي كه عذاب ما را مشاهده كردند، ديگر ايمانشان براي آن ها سودي نداد، سنت خداست كه از [ديرباز] درباره ي بندگانش چنين جاري شده، و آنجاست كه كافران زيان كرده اند».

و متوكل [پذيرفت، و] دستور داد تا حد را بر او جاري كنند.