بازگشت

امام و اهل كتاب


تنها مسلمانان نبودند كه نهايت احترام را براي آن حضرت به جا مي آوردند، بلكه اهل كتاب كه تحت تأثير نفوذ معنوي ايشان قرار مي گرفتند بي اختيار چنين مي كردند.

هبة الله بن ابي منصور موصلي گويد: يوسف بن يعقوب مسيحي از دوستان پدرم بود، روزي به خانه ي ما در بغداد به عنوان ميهمان آمد و انگيزه ي سفرش را چنين بيان داشت:

متوكل عباسي مرا خواسته ولي علت آن را نمي دانم، از اين رو صد دينار آورده ام تا براي علي بن محمد عليه السلام به هديه ببرم تا جانم به خطر نيفتد، چندي بعد بغداد را ترك كرد و به سامرا رفت، چند روز بعد با خوشحالي بسيار بازگشت و ماجراي خود را اين گونه بيان كرد:

اولين بار بود كه به سامرا مي رفتم، مي خواستم قبل از رفتن نزد متوكل صد دينار را به ابن الرضا عليه السلام برسانم، ولي هر چه از خانه ي ايشان سؤال كردم گفتند متوكل مانع خروج حضرت از خانه است و ايشان در



[ صفحه 14]



خانه تحت نظر مي باشد، و جرأت بيان محل خانه ي ايشان را نداشتند، من نيز از پرسش خودداري كردم، به ذهنم خطور كرد كه در شهر گشت بزنم شايد منزل ايشان را بيابم.

بر مركب سوار شده كوي ها را يكي پس از ديگري گذشتم به در خانه اي رسيدم احساس كردم منزل امام است، به غلامم گفتم: بپرس اينجا خانه ي كيست؟ پاسخ آورد كه خانه ي ابن الرضا عليه السلام است، در را زد، غلامي آمد و مرا به اسم خود خواند و داخل منزل نمود و مطالبه ي صد دينار را كرد، سكه ها را به او دادم، مرا وارد اتاق امام عليه السلام كرد، با مهر و محبت فرمود: آيا وقت آن رسيده كه به راه راست بيايي و هدايت شوي، گفتم: دلائل روشني ديده ام، فرمود: تو اسلام نخواهي آورد ولي فرزندت بزودي مسلمان شده و يكي از شيعيان ما مي شود، اي يوسف! گروه هايي گمان دارند دوستي و ولاي ما سودي به حال كساني مانند تو ندارد به ديدار متوكل برو كه خواسته ات انجام مي پذيرد، به نزد متوكل رفتم و به مقصودم رسيدم.

هبة الله گويد: فرزند يوسف را ديدم كه گفت: پدرم بر دين مسيحيت مرد ولي من مسلمان و از شيعيان هستم. [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار 50: 144، خرائج 1: 369.