بازگشت

تلاش هاي متوكل در جهت آزار امام


متوكل بر اثر سخن چيني هاي اطرافيان دستور بازداشت آن حضرت را صادر كرد، چند روز پس از بازداشت صقر بن ابي دلف كه يكي از اصحاب آن حضرت بود نزد زندانبان آمد و خواستار ديدار ايشان شد، و خود را دوستدار متوكل معرفي نمود، اما زندانبان او را شناخت و چون خود نيز دوستدار امام بود اجازه ي ملاقات داد، نزد امام رفت ديد ايشان بر حصيري نشسته و در برابرش قبري كه به دستور متوكل براي ترساندن امام كنده شده قرار داشت، صقر با مشاهده ي اين وضع گريه ي شديدي نمود، امام فرمود: اي صقر نگران مباش آنان نمي توانند به ما گزندي برسانند، او آرام گرفت و سؤالات خود را با امام مطرح ساخت و پس از اندك زماني امام آزاد گرديد.

اين امور متوكل را قانع نمي ساخت، چون مي ديد همه جا سخن از علم و زهد و تقواي ايشان است و همه ي شيعيان پروانه وار دور اين شمع مي گردند، اين مسائل او را بر آن داشت كه براي قتل ايشان تدبيري بينديشد، ليكن توطئه اش نافرجام ماند.



[ صفحه 25]



فضل بن احمد كاتب از پدرش نقل مي كند: من و پدرم كه كاتب معتز بود نزد متوكل رفتيم، او بر تختي نشسته و از خشم به خود مي پيچيد و بر سر فتح بن خاقان فرياد مي زد: او همان كسي است كه اين همه از او دفاع مي كني، و فتح مي كوشيد از خشمش بكاهد و مي گفت: اي اميرالمؤمنين اين گفتارها دروغ بوده و به او تهمت مي زنند، ليكن متوكل بدون توجه به گفته هاي او مي گفت: به خدا او را مي كشم او ادعاهاي دروغين دارد و حكومت مرا ناحق مي داند، سپس به چهار تن از غلامان شمشيري داد كه به مجرد ورود امام به داخل قصر او را به قتل رسانند، خود همچنان به تهديد مي گفت: به خدا سوگند پس از كشتن جسدش را آتش خواهم زد.

در همان حال نگهبانان امام را وارد ساختند، چشم متوكل كه به حضرت افتاد هيبت او سراسر وجودش را فراگرفت، و با سرعت از جايگاهش برخاست و به استقبال ايشان آمد و با فروتني گفت: اي آقايم چه شده كه در اين هنگام نزد ما آمده اي؟ فرمود: پيك تو آمد و گفت متوكل شما را مي خواهد، گفت: آن حرامزاده دروغ مي گويد، اي آقايم از همان راه كه آمده ايد بازگرديد، سپس به وزير و فرزندانش رو كرد و گفت: آقايتان را بدرقه كنيد. [1] .

از سوي ديگر متوكل براي خرد كردن شخصيت امام و ممانعت از گسترش آوازه ي حضرت به راه هايي متوسل گرديد، از جمله از اين راه ها، آن بود كه دستور داد در نيمروزي بسيار گرم تمام لشكريان و امام پياده از روبروي او حركت كنند، امام به شدت خسته شده بودند، يكي از دربانان



[ صفحه 26]



متوكل نزد امام رفت و ايشان را در جايي نشانيد و براي تسكين امام گفت: پسر عمويت با همه ي بزرگان چنين كرد و تنها شما منظور او نبوديد، آن حضرت او را نگريست و فرمود: اين سخنان را از خود دور كن.

سپس اين آيه را تلاوت كردند: «تمتعوا في داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب» [2] »، «سه روز از زندگي بهره مند شويد و اين تهديدي است قطعي و ترديد ناپذير»، دربان متوكل گويد: سه روز موعود به پايان نرسيده بود كه خليفه هلاك شد و من بر اثر كرامت امام راه درست را يافته و به امامت آن حضرت معتقد شدم [3] .


پاورقي

[1] خرائج 1: 417.

[2] هود:65.

[3] خرائج 1: 402.