بازگشت

كلام آن حضرت به مردم اهواز در رد جبر و تفويض و اثبات عدل


از علي بن محمد، سلام و رحمت و بركات الهي بر شما و بر هر كه راه هدايت را بپيمايد، نامه ي شما به دست من رسيد و آنچه بدان اشاره كرده بوديد را دانستم، كه در دينتان دچار اختلاف شده ايد، و در مسأله ي قضاء و قدر الهي فرو رفته ايد، و نيز گفتار گروهي از شما كه قائل به جبر، و سخن عده اي از شما كه به تفويض اعتقاد پيدا كرده اند، و به پراكندگي و دشمني واقع شده در ميانتان، آگاهي پيدا نمودم، آنگاه در مورد آن از من نظر خواسته ايد كه براي شما بيان نمايم، و تمامي اين مطالب را دانستم.

خداوند شما را رحمت كند، بدانيد، ما در روايات و احاديث وارده نظر افكنديم، نزد تمامي آنان كه نام مسلمان را بر خود گذارده اند و خدا را مي شناسند، آن روايات از دو حالت خارج نيستند، يا حقند كه بايد پيروي شوند، و يا باطل است كه بايد از آنها دوري گزيده شود.

و تمامي امت بر اين معني عقيده دارند و اختلافي در آن بين ايشان نيست كه قرآن حق است، و نزد تمامي گروه ها و فرقه ها اين معنا مسلم است، و در هنگام اتحادشان به تصديق قرآن و حقيت آن اعتراف دارند، و در اين عقيده راه صواب را پيموده و هدايت يافته اند، و آن همان گفتار پيامبر صلي الله عليه و اله است كه فرمود: «امتم در يك عقيده ي ناصواب با يكديگر متفق نمي شوند، پس خبر داد كه آنچه تمامي امت بر آن اتفاق دارند حق است.

و اين زماني است كه گروهي با گروه ديگر مخالفت نكنند، و قرآن حق است، و در نازل شدن و صدق بودن آن اختلافي بين مردم نيست، هر گاه قرآن به درستي خبر و حقيت آن خبر داد و گروهي از امت آن را منكر شدند بدون شك بايد بدان اقرار و اعتراف نمايند، چرا كه در اصل اوليه كه همان درستي قرآن است اتفاق دارند، و اگر منكر شدند لازمه ي آن خروج از اسلام است.

اولين خبر و روايتي كه درستي و صدق آن از قرآن فهميده مي شود و قرآن براي آن گواه است، خبري است كه از پيامبر روايت شده و موافق كتاب الهي يافته شده، به گونه اي كه سائر احاديث با آن مخالفت نمي كند، آنجا كه مي فرمايد: «من در ميان شما دو چيز گرانبها به جاي مي گذارم، كتاب خدا و خاندانم، تا آنگاه كه به اين دو تمسك جسته ايد گمراه نمي شويد، و اين دو از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند».

هنگامي كه شواهد صدق آن را در قرآن به طور صريح يافتيم، آنجا كه مي فرمايد: «به درستي كه ولي و سرپرست شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آورده و نماز بپاي مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند - و هر كه دوستي خدا و پيامبر او و ايمان آورندگان را برگزيند به درستي كه گروه خدا پيروزند»، و اهل سنت در اين زمينه رواياتي را در مورد حضرت علي عليه السلام ذكر كرده اند كه ايشان در حال ركوع انگشترش را صدقه داد، و خداوند اين امر را از او سپاس گزارد، و در رابطه با اين موضوع اين آيه را نازل كرد.

و پيامبر را يافتيم كه اين فرموده را بيان داشت: «هر كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست»، و فرمود: «تو نسبت به من همانند هارون به موسي هستي جز آن كه بعد از من پيامبري نيست»، و يافتيم كه فرمود: «علي قرضهايم را ادا كرده و وعده هايم را متحقق مي سازد، و او بعد از من جانشينم در ميان شماست».

پس خبر اولي كه اين اخبار از آنها استنباط شده خبر صحيحي مي شود كه بدون اختلاف همه آن را پذيرفته اند، و آن موافق قرآن نيز هست.

هر گاه قرآن به درستي خبري گواهي داد و اخبار ديگر نيز بر درستي آن تصريح كردند، بايد مسلمانان بدون شك بدان اقرار نمايند، آنگاه كه اين اخبار شواهد قرآني دارد، و قرآن با آنها موافق و آنها با قرآن موافقت دارد.

سپس اخبار درستي از پيامبر صلي الله عليه و اله از زبان امام صادق عليهم السلام وارد شده و گروه موثق شناخته شده آنها را نقل كرده اند، از اين رو پيروي از اين اخبار بر هر زن و مرد مؤمن واجب و ضروري است، و جز كينه ورزان با آن مخالفت نمي نمايند.

زيرا گفتارهاي خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله به سخن الهي اتصال دارد، و اين همانند سخن خداي بزرگ در قرآن محكمش است كه فرموده: «به درستي كه آنان كه خدا و رسولش را آزار مي دهند خداوند در دنيا و آخرت ايشان را لعنت كرده و عذاب خواركننده اي را برايشان آماده و مهيا نموده است».

و نظير اين آيه را در سخن پيامبر يافته ايم كه فرمود: «هر كه علي را آزار دهد مرا آزرده، و هر كه مرا بيازارد خداوند را آزرده، و هر كه خدا را آزار دهد به زودي از او انتقام گرفته مي شود»، و همچنين اين گفتار پيامبر:

«هر كه علي را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كه مرا دوست بدارد خداوند را دوست داشته است»، و همانند سخن آن حضرت در مورد قبيله ي بني وليعه: «به زودي مردي را به سوي آنان گسيل مي دارم كه همانند خود من است، خداوند و پيامبرش را دوست دارد، و خداوند و پيامبرش نيز او را دوست دارند، اي علي برخيز و به سوي آنان برو».

و سخن آن حضرت در روز جنگ خيبر: «فردا مردي را به سوي آنان مي فرستم كه خداوند و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند، حمله كننده بوده و فرار نمي نمايد، بازنمي گردد تا اين كه خداوند امر را بر او بگشايد»، و پيامبر قبل از فرستادنش پيروزيش را خبر داد، بر اثر كلام آن حضرت همه ي اصحاب او انتظار داشتند آنان را انتخاب كند، فرداي آن روز حضرت علي عليه السلام را فراخواند و او را به سوي دشمن گسيل داشت، و او را به اين ويژگي برگزيد، و او را شخصي حمله كننده و فرار نكننده ناميد، و خداوند او را دوستدار خود و پيامبرش ناميد، و خبر داد كه خدا و رسولش او را دوست دارند.

و ما اين شرح و بيان را مقدم داشتيم تا دليل و برهاني باشد بر آنچه قصد بيان آن را داريم، و كمك و نيرويي باشد بر آنچه تبيين كننده ي آن هستيم، از موضوع جبر و تفويض و مكاني بين اين دو، و به ياري و توان الهي آغاز كرده و در تمامي كارهايمان بر او توكل مي نمائيم.

اين بحث را با گفتار امام صادق عليه السلام آغاز مي كنيم كه فرمود: «نه جبر صحيح است و نه تفويض و لكن امري ميان اين دو درست مي باشد، و آن صحت خلقت، و باز نمودن راه، و مهلت دادن در زمان عمل، و توشه برداشتن، و سببي كه فاعل را براي عملش تحريك مي كند». [1] .

و اين پنچ چيز است كه امام صادق عليه السلام با آنها كليات فضل را گرد آورد، هر گاه بنده از يكي از آنها خالي باشد بحسب آن عملش ناقص و ناتمام است.

و امام صادق عليه السلام به اصلي خبر داد كه بر مردم شناخت آن واجب بوده و الزامي است، و قرآن به درستي آن سخن گفته، محكمات گفتارهاي پيامبرش بر آن گواهي مي دهد، چرا كه گفتارهاي پيامبر صلي الله عليه و اله و خاندانش عليهم السلام از حدود قرآن تجاوز نمي نمايد، و بر اساس آن است.

پس هر گاه اخبار درستي وارد شد و گواهاني از قرآن بر آن بدست آمد و موافقت هائي پيدا كرد، و دلائلي بر صحتش يافت شد، پيروي از آن واجب شده و جز كينه ورزان با آن مخالفت نمي كنند، همچنان كه در اول نامه بيان كرديم.

و هنگامي كه در جستجوي صحت گفتار امام صادق عليه السلام برآمديم كه جبر و تفويض را انكار كرد و امري بين اين دو را اثبات نمود، ديديم قرآن بر آن گواهي داده و گفتارش را تأييد مي كند.

و روايت ديگري از آن حضرت وارد شده كه با آن موافق است، كه از آن حضرت سؤال شد: آيا خداوند بندگان را بر گناه اجبار و الزام نموده است؟ امام فرمود: خداوند عادلتر از اين معناست، گفته شد: آيا كارها را به ايشان واگذار نموده است؟ فرمود: خداوند گراميتر و قدرتمندتر از اين امر است.

و از آن حضرت روايت شده كه فرمود: مردم در مسأله ي قضا و قدر بر سه عقيده اند: كسي كه گمان مي كند كارها به او واگذار شده است، كه خداوند را در فرمانروائيش خوار شمرده، و اين شخص هلاك مي گردد، و شخصي كه گمان مي كند خداوند بزرگ، مردم را بر انجام گناهان اجبار و الزام نموده و آنچه قدرت بر آن را ندارند را بر ايشان الزامي كرده، كه اين شخص خداوند را در كارهايش ظالم جلوه گر ساخته، و او نيز هلاك مي گردد، و شخصي كه گمان مي كند خداوند مردم را تكليف كرده به آنچه توان آن را دارند، و بر آنچه قدرتش را ندارند الزام ننموده، هر گاه كار نيك كند خداوند را سپاس گزارده، و هر گاه كار زشتي مرتكب شود از خدا طلب آمرزش نمايد، اين مسلماني است كه به حقيقت دست يافته است، و امام با اين سخن خبر داد كه هر كه جبر و تفويض را بپذيرد و به آنها معتقد شود عقيده اش بر خلاف حق مي باشد.

با اين بيان شرح دادم هر كه عقيده ي جبر را بپذيرد راه خطا را پيموده، و هر كه به تفويض معتقد گردد به باطل معتقد گرديده، پس راه صواب امري ميان اين دو عقيده است.

سپس فرمود: و براي هر يك از اين مسائل مثالي را مي زنم تا معني براي خواهنده نزديكتر جلوه گر شود، و بحث را براي او از شرحش راحت تر گرداند، و به آن محكمات آيات الهي گواهي داده، و تصديق آن نزد خردمندان يقيني گردد، و توفيق و نگهداري از خطا به دست خداست.

اما جبر كه اعتقاد به آن خطا مي باشد، آن گفتار كسي است كه گمان كرده خداوند بزرگ مردم را بر انجام گناهان اجبار نموده و بر ارتكاب آن ايشان را عقاب مي نمايد، و هر كه اين سخن را بگويد خداوند را در حكمش ظالم و ستمگر جلوه گر ساخته و او را تكذيب نموده، و اين سخن خداوند در قرآن را رد كرده كه مي فرمايد: «و پروردگارت به كسي ظلم نمي كند»، و فرموده ي او: «اين عقاب به سبب كارهايي است كه انجام داده اي و خداوند به بندگانش ظلم روا نمي دارد»، و فرموده ي او: «به درستي كه خداوند به مردم اندك ظلمي روا نمي دارد و لكن مردم نسبت به خودشان ستم مي نمايند»، و آيات بسياري كه در اين زمينه وارد شده است.

پس هر كه گمان كند خداوند او را مجبور به انجام گناهان نموده گناه خود را به خدا نسبت داده و در عقاب كردن خدا او را ظالم قلمداد نموده است، و هر كه نسبت ظلم به خدا دهد قرآن او را تكذيب كرده و هر كه قرآن را تكذيب كند به اعتقاد تمامي مسلمانان كافر است.

و مثال آن مردي است كه مالك بنده اي شد كه از خود اختياري ندارد و چيزي از اموال دنيا را مالك نيست، و مولايش نيز اين مطلب را در مورد او مي داند، با اين همه به او دستور داد كه براي خريد چيزي به بازار رود و در اين مورد به او پولي نيز نداد، و مالك مي داند كه آنچه او مي خواهد در اختيار شخصي است كه تا پول آن را ندهند در اختيار خريدار قرار نمي دهد.

و مالك اين بنده، خود را با عدالت و دادگري و حكيم بودن و عدم ظلم كردن توصيف كرده است، و بنده اش را تهديد نموده اگر آنچه او خواسته است را نياورد او را مؤاخذه نمايد، با اين كه مي داند صاحب آن متاع آن را به او نمي دهد، و مي داند بنده پولي در اختيار ندارد و او نيز به او پولي را نداده است.

هنگامي كه بنده به بازار رفت تا متاعي كه مولا خواسته بود را براي او بخرد، مشاهده كرد صاحب آن بدون پول آن را در اختيارش قرار نمي دهد،

و بنده نيز پول آن را ندارد، از اين رو نااميدانه و بدون تحقق بخشيدن به امر مولا به سوي او بازگشت، مولا بر او غضب كرد و او را به سبب اين عمل مؤاخذه نمود.

آيا در عدالت و حكم مولا آن نيست كه بنده را مؤاخذه نكند، با توجه به اين كه مي داند بنده اش پولي در اختيار ندارد و او نيز پولي در اختيار او قرار نداده است، پس اگر بنده را مؤاخذه كند مؤاخذه اش ظلم و ستم و تجاوز بر اوست، و خط بطلاني است بر آنچه خود را بدان ناميده، از عادل بودن و حكيم بودن، و اگر بنده را مؤاخذه نكند و تهديدش را عملي نسازد خود را در اين مورد تكذيب كرده با دروغ و ستمي كه منافي با عدالت و حكمت مي باشند، و خداوند از آنچه اينان در مورد او مي گويند بسيار برتر و والاتر است.

پس هر كه عقيده به جبر پيدا كرد يا به آنچه به جبر منتهي مي گردد، نسبت ظلم به خداوند داده و او را به زورگوئي و تجاوزگري منسوب ساخته است، چرا كه بر شخصي كه مجبور نموده مؤاخذه را قرار داده است، و هر كه گمان كند خداوند مردم را مجبور ساخته اين معنا در حق او نيز صادق است، همانند كسي كه مي گويد: خداوند عقوبت را از آنان دفع مي كند.

و هر كه گمان كند خداوند عذاب را از گناهكاران دور مي سازد، تهديدهاي الهي را تكذيب نموده، آنجا كه مي فرمايد: «آري هر كه كار زشتي را مرتكب شد و گناه او را احاطه نمود آنان اصحاب آتشند و در آن جاودانه باقي مي مانند»، و فرموده ي او: «به درستي كه آنان كه در اموال بچه هاي يتيم بدون جهت شرعي تصرف مي كنند آتش در جانهايشان مي افروزند و در آتش شعله ور انداخته مي شوند»، و فرموده ي او: «به درستي كه آنان كه به آيات ما كافر شدند به زودي ايشان را در آتش مي اندازيم هر گاه پوستهايشان پخت پوست ديگري بر آنان قرار مي دهيم تا عذاب را بچشند به درستي كه خداوند عزيز و حكيم است».

با آيات بسيار ديگري در اين زمينه، از كساني كه تهديدهاي الهي را تكذيب كرده و لازمه ي تكذيب آيات الهي كفر است، و او از جمله ي كساني است كه خداوند فرموده: «آيا به قسمتي از قرآن ايمان آورده و قسمتي ديگر را منكر مي گرديد، سزاي كسي كه چنين مي كند چيزي نيست جز خواري در زندگي دنيا و در روز قيامت دچار بدترين عذاب مي گردند، و خداوند از آنچه انجام مي دهند غافل نمي باشد».

بلكه مي گوئيم: خداوند بزرگ بندگان را بر اساس كارهايشان جزا و پاداش مي دهد و آنان را به سبب كارهايشان مؤاخذه مي كند با نيرويي كه در اختيارشان قرار داده است.

با توجه به اين مسأله ايشان را امر و نهي نمود، و در كتابش نيز بدان اشاره كرد و فرمود: «هر كه كار نيك انجام دهد ده برابر آن به او عطا كنيم و هر كه كار زشتي را مرتكب گردد به همانند آن مؤاخذه مي گردد و آنان مورد ستم قرار نمي گيرند»، و خداي بزرگ فرمود: «روزي كه هر كس اعمال نيكي كه انجام داده را در حضورش مي يابد، و اعمال بدي را كه مرتكب شده را يافته و آرزو مي كند كه بين او و آنها فاصله ي بسياري بيفتد و خداوند شما را از خودش برحذر مي دارد»، و فرمود: «امروز هر كس نسبت به آنچه انجام داده جزا داده شده و امروز ستم و ظلمي نيست»، پس اين آيات محكمي است كه جبر را نفي كرده و اعتقاد به آن را رد مي كند و همانند آنها در قرآن بسيار است ما آنها را خلاصه كرديم تا نامه طولاني نشود، و توفيق از جانب خداست.

و اما تفويضي كه امام صادق عليه السلام آن را ابطال كرد و به هر كه بدان معتقد گرديده و آن را پذيرفته نسبت خطا نمودن را داد، آن گفتار كسي است كه مي گويد: خداوند بزرگ اختيار امر و نهي را به مردم واگذار كرده و آنان را مهمل قرار داده است، و در اين زمينه كلام مهمي وجود دارد براي كسي كه به دنبال بررسي و تفحص در آن باشد.

و پيشوايان هدايتگر از خاندان پيامبر - كه درود خدا بر او و

خاندانش باد - بدان عقيده مند شده اند، آنان مي گويند: اگر خداوند اين تفويض را به خاطر اهمال نمودن انجام داده بايد به آنچه آنان برمي گزينند خشنود بوده و مستحق ثواب الهي نيز باشند، و در مقابل آنچه مرتكب شده اند عقابي بر آنان نباشد، اگر واقعا اهمال در كار باشد.

و اين گفتار به دو معني بازگشت مي كند: يا بندگان بر او غالب گرديده و پيروز شده اند و او را مجبور ساخته اند كه عقيده ي ايشان را بپذيرد، چه بخواهد و چه نخواهد، كه در اين صورت خداوند را خوار شمرده اند، يا اين كه خداي بزرگ توان امر و نهي نمودن به آنان، بر اساس خواستش را نداشته است، چه بخواهند و چه نخواهند، و از اين رو امر و نهيش را به ايشان واگذار كرده، و طبق خواست آنان امر و نهيش را جاري ساخته است، و چون از متعبد ساختن آنان بر اساس اراده اش ناتوان گرديده و در كفر و ايمان اختيار را به ايشان واگذار نموده است.

و مثال آن مثال كسي است كه بنده اي را خريده تا به او خدمت كند، و بنده ولايت مولا را درك كرده و در مقابل امر و نهي او مطيع مي باشد، و مالك بنده ادعا مي كند كه قدرتمند و بزرگ و حكيم است و بنده اش را امر كرده و نهي نموده و بر پيروي از امرش ثواب بسيار به او وعده داده، و او را در صورت نافرماني به عذابي دردناك تهديد نموده است، اما بنده با اراده ي مولايش مخالفت كرده و از امر و نهي او فرمان نمي برد.

و در هيچ امر و نهيي بموجب خواست مولا كاري صورت نداد بلكه بنده پيرو اراده ي خودش بوده و از هواي نفسش تبعيت مي كند و مولا قدرت ندارد كه او را به سوي پيروي از امر و نهيش بازگرداند، و بر انجام اراده ي او فرابخواند از اين رو اختيار امر و نهيش را به بنده واگذار كرده و به هر چه بر طبق اراده ي بنده انجام گرفته و به موجب اراده ي مالك نباشد خشنود گرديد و او را براي انجام برخي خواسته هايش فرستاد، و خواست خود را نيز به او بيان نمود، اما بنده با خواست مولا مخالفت نموده و قصد انجام اراده ي خود را داشته و از هواي نفسش پيروي نمود.

هنگامي كه به سوي مولايش بازگشت مولا به آنچه آورده نظر افكنده و مي بيند بر خلاف خواست او انجام گرفته است، به او مي گويد: چرا بر خلاف خواسته ام چيز ديگري را آوردي؟ بنده مي گويد: بر اين كه كارم را به خودم واگذار كردي تكيه كردم، و از خواست و اراده ام پيروي نمودم، زيرا هر كه كاري به او واگذار شد ديگر براي انجام كار او را مؤاخذه نمي كنند، پس تفويض محال است.

آيا بر آنچه گفته شد اين كار از دو حالت خارج است: يا مالك بنده قادر است كه او را وادارد از امر و نهي او پيروي نمايد، و طبق خواست خودش عمل نكند و همچنين به اندازه ي امر و نهيي كه نسبت به او اعمال مي دارد او را توانا كرده و نيرو دهد.

پس هر گاه او را به امري دستور داد و از چيزي نهي نمود ثواب و عقاب بر انجام و ترك آن را نيز به او بشناساند و او را از نافرماني برحذر و به كسب ثواب ترغيب نمايد، تا بنده قدرت مولايش را بشناسد نسبت به نيرويي كه براي انجام امر و نهيش و ترغيب و برحذر داشتن به او داده است، پس عدالت و انصاف مولا شامل حال بنده شد و دليل و برهانش براي رفع عذر و ترساندن روشن است، پس هرگاه بنده امر مولايش را پيروي كرد او را پاداش داده، و هر گاه از نهيش كناره نگرفت او را عقاب نمود، يا مولا ناتوان بوده و قادر بر اين كارها نباشد، و امرش را به او واگذار كرد، كار نيك انجام دهد يا كار زشت مرتكب شود، اطاعت نمايد يا نافرماني كند، و او از عقوبتش عاجز بوده و از بازگرداندن او به پيروي امرش ناتوان مي باشد.

و هر گاه ناتواني براي كسي ثابت شد لازمه ي آن نفي قدرت و معبود بودن و ابطال امر و نهي و ثواب و عقاب اوست، و اين معني نيز مخالف قرآن است، آنجا كه مي فرمايد: «و خداوند براي بندگانش راضي به كفر نيست و اگر شكرگزاريد از شما خشنود مي باشد»، و فرموده ي ديگر خداي بزرگ: «تقواي الهي پيشه سازيد آن گونه كه شايسته ي اوست و جز در حالي كه مسلمانيد از دنيا نرويد»، و فرموده ي ديگر خداوند: «و جن و انسان را جز براي عبادت و بندگي خلق نكردم و از آنان روزي نخواسته و نمي خواهم كه به من روزي دهند»، و فرموده ي ديگر او: «بندگي خداوند را نموده و چيزي را نسبت به او شريك ندهيد»، و فرموده ي او: «و از خدا و رسولش پيروي كنيد و از او روي مگردانيد در حالي كه مي شنويد».

پس هر كه گمان كرد خداوند امر و نهيش را به بندگانش واگذار كرده عجز و ناتواني را براي او ثابت گردانده، و بر او واجب ساخته كه هر چه از بد و خوب كه انجام مي دهند را از آنان بپذيرد، و امر و نهي و وعده و وعيد و تهديدات الهي را ابطال كرده است، اين سبب توهم اين مطلب است كه خداوند كارها را به او واگذار كرده، چرا كه هر كه كاري به او واگذار شود به خواست خود عمل مي نمايد، اگر خواست كافر شده يا مؤمن مي گردد، و اين ها بر او بازگردانده نشده و از او بازخواست نمي گردد.

هر كه قائل به تفويض به اين معني گردد پس تمامي آنچه ما ذكر كرده ايم از وعده و تهديدات الهي و امر و نهي او را باطل ساخته است، و او شامل اين آيه مي گردد: «آيا به بعضي از كتاب ايمان مي آوريد و به بعضي از آن كافر مي گرديد پس سزاي كسي كه چنين مي كند چيست جز خواري در زندگي دنيا و در روز قيامت به بدترين عذاب معذب شده و خداوند از آنچه انجام مي دهيد غافل نيست»، خداوند از آنچه اهل تفويض قائلند بسيار برتر و والاتر است.

لكن مي گوئيم: خداوند بزرگ خلق را با نيرويش آفريد، و قدرت پيروي از او را به ايشان ارزاني داشت، و آنان را به آنچه خواست امر و نهي نمود، و پيروي امرش را از آنان پذيرفته و به اين كار از آنان خشنود شد، و از نافرمانيش ايشان را بازداشت، و نافرمانان درگاهش را مذمت كرد و آنان را مؤاخذه نمود، و در امر و نهي خواست خدا مطرح مي باشد، آنچه خواهد را اختيار كرده و بدان امر نموده، و از آنچه ناپسند مي شمارد نهي نموده و بر آن عقاب مي نمايد، با نيرويي كه به بندگانش داده براي پيروي امرش و دوري از نافرمانيش، چرا كه آن امر از عدالت و دادگري و حكمت بالغه سرچشمه مي گيرد، و حجت را با رفع عذر و ترساندن رسانيد، و برانگيختن به سوي اوست، هر كه را بخواهد براي تبليغ، رسالتش و حجت آوردن بر بندگانش برمي گزيند، محمد صلي الله عليه و اله را برگزيد و با رسالتهايش به سوي مخلوقاتش فرستاد.

و گروهي از كافران قومش از جهت حسادت و كبر نمودن گفتند: «چرا قرآن را بر مردي بزرگ از دو قريه نازل نكرد»، مرادشان امية بن ابي صلت و ابومسعود ثقفي بود [2] ، پس خداوند اختيارشان را باطل ساخت و عقايدشان را جائز ندانست، آنجا كه مي فرمايد: «آيا آنان رحمت پروردگارشان را تقسيم مي كنند ما وسائل زندگيشان را در زندگي دنيا تقسيم مي كنيم و گروهي را بر گروه ديگر برتر گردانديم تا گروهي گروه ديگر را مسخر خود نمايند و رحمت پروردگارت از آنچه گرد مي آورند بهتر است».

و از اين رو آنچه را خواست اختيار كرده و از آنچه ناپسند دانست نهي فرمود، و هر كس فرمانبريش را كرد پاداش داد، و هر كه نافرمانيش را نمود مؤاخذه كرد، و اگر اختيار كارش را به بندگانش واگذار مي كرد براي قريش جائز بود كه امية بن ابي صلت و ابومسعود ثقفي را برگزينند، چرا كه اين دو نفر نزد آنان از پيامبر برتر بودند.

هنگامي كه خداوند مؤمنان را با اين آيه ادب كرد: «و براي زن و مرد مؤمن جائز نيست كه هرگاه خدا و رسولش به امري حكم كردند در مقابل امر آنان از خودشان اختياري داشته باشند»، پس براي آنان برگزيدن با خواستشان نبوده و جز پيروي از امرش و دوري از نهيش كه به وسيله ي برگزيده اش آمده را نمي پذيرد، پس هركه او را فرمانبرداري كند هدايت شده، و هركه نافرمانيش را نمايد گمراه شده و منحرف گرديده، و حجت و برهان بر عليه اوست به موجب قدرتي كه خداوند براي پيروي از امرش و دوري از نهيش به او داده است، و از اين رو از ثوابش محروم مانده و عقابش را بر او فرود مي آورد.

و اين قول بين دو قول است، نه جبر است و نه تفويض، و به اين معنا اميرالمؤمنين عليه السلام عباية بن ربعي اسدي را خبر داد، هنگامي كه از او در مورد قدرتي كه بدان برخاسته و مي نشيند، و كار انجام مي دهد سؤال كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: از قدرتي سؤال كردي كه با خدا داري يا از غير خدا به تو داده شده است؟ عباية ساكت شد، امام فرمود: اي عباية بگو، گفت: چه بگويم؟ فرمود: اگر بگويي آن را همراه خدا در اختيار داري تو را مي كشم، و اگر بگويي از غير خدا بدست آورده اي تو را مي كشم، عباية گفت: اي اميرالمؤمنين پس چه بگويم؟

فرمود: مي گويي آن را از خدايي داري كه به غير تو نيز آن را داده است، اگر آن را به تو بدهد آن از عطاي الهي است، و اگر از تو بگيرد از آزمايش اوست، او مالك چيزهايي است كه به تو ارزاني داشته، و برآنچه تو را به آنها توانا ساخته تواناست، آيا نشنيده اي مردم نيرو و توان را از او مي خواهند، آنجا كه مي گويند: نيرو و تواني جز به خدا نيست.

عباية گفت: اي اميرالمؤمنين تأويل اين معنا چيست؟ فرمود: نيرويي براي بازگشت از گناهان خدا نيست جز به نگاهداشتن او، و نيرويي براي انجام فرامين الهي براي ما نيست جز به ياري او، راوي گويد: عباية برخاست و دست و پاي او را بوسه زد.

و از اميرالمؤمنين عليه السلام براي ما روايت شده: هنگامي كه نجده نزد او آمده و از معرفت و شناخت خدا سؤال كرد و گفت: اي اميرمؤمنان چگونه پروردگارت را شناختي؟ فرمود: به تشخيصي كه به من عطا كرد، و عقلي كه مرا بدان راهنمائي نمود، گفت: آيا تو بر آن مجبور شده اي؟ فرمود: اگر مجبور بودم بر انجام كار نيك ستايش نشده، و بر ارتكاب گناه مذمت نمي شدم، و اگر چنين بود نيكوكار به ملامت شدن از گناهكار سزاوارتر بود، و از اين جهت دانستم خداوند پابرجا و جاودانه است، و غير خدا حادث، دگرگون شونده و نابود شونده اند، و امر ديرينه و جاودانه همانند امر حادث زوال پذير نمي باشد، نجده گفت: اي اميرمؤمنان تو را حكيمي مي يابم، فرمود: تو را اختياردار مي يابم، اگر در جاي انجام كار نيك كار بد انجام دهي من بر ارتكاب آن تو را عقاب مي كنم.

و از اميرمؤمنان عليه السلام روايت شده: مردي بعد از بازگشت ايشان از شام گفت: اي اميرمؤمنان به ما خبر ده كه بازگشتمان از شام به قضا و قدر الهي بود؟ فرمود: آري اي پيرمرد، بر بالاي بلندي نرفته و در دشتي وارد نشديد جز به قضا و قدر الهي، پيرمرد گفت: اي اميرمؤمنان رنجهايي كه كشيده ايم را به حساب خدا مي گذاريم.

فرمود: واي بر تو اي پيرمرد، خداوند پاداش شما را بزرگ داشت در راهي كه حركت مي كرديد، و در محلي كه توقف نموديد، و در حال بازگشت شما، و در هيچ يك از اين امور مجبور نبوده و الزامي بر شما نمي باشد، شايد گمان كرده اي كه آنها بر اساس قضا و قدر الهي صورت گرفته است، اگر اين چنين بود ثواب و عقاب باطل گرديده، و وعده و تهديدهاي الهي ساقط مي شود، و حقايق بر كسي الزام آور نمي گرديد، اين گفتار بت پرستان و شيطان صفتان است، خداوند بزرگ امر كرد با اين كه شما مخيريد، و نهي فرمود در حالي كه شما را بر حذر داشت، و خداوند با اجبار اطاعت و فرمانبرداري نشده، و به علت شكست و خواري نافرماني نگرديده است، و آسمان ها و زمين و آنچه بين اين دو است را باطل نيافريد، اين گمان كساني است كه كافر شدند، پس واي بر كافران از آتش دوزخ.

پيرمرد برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و اين اشعار را خواند:

تو امامي هستي كه با فرمانبرداريش از خداي مهربان در روز قيامت اميد بخشش داريم.

از دينمان آنچه مورد شبهه بود را توضيح دادي كه خداوند در مقابل آن خشنوديش را شامل حالت نمايد.

در ارتكاب كار بد عذر و بهانه اي نيست و من بر اساس ظلم و عصيان آن را انجام مي دادم.

حضرت علي عليه السلام بر اساس موافقت قرآن سخن گفت، و بر نفي جبر و تفويضي كه هر كه به اين دو عقيده معتقد گردد و آنها را بپذيرد لازمه اش بطلان و كفر و تكذيب قرآن مي باشد، و به خدا پناه مي بريم از گمراهي و كفر، و به جبر و تفويض اعتقاد نداريم بلكه به امري ميان اين دو قائليم و آن امتحان و آزمايش است، قدرتي كه خداوند به ما داده و به آنها ما را متعبد ساخته و بر اساس آنچه قرآن بدان گواهي دهد و پيشوايان پاك از خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله بدان اعتقاد دارند.

و مثال اختيار به قدرت، مثال مردي است كه مالك بنده اي شده و ثروت زيادي را به دست آورده است، و دوست دارد كه بنده اش را آزمايش نمايد با اين كه مي داند سرانجام او به كجا منتهي مي گردد، از اين رو قسمتي از اموالش را كه دوست دارد به او مي دهد و او را به اموري آگاه مي گرداند و بنده آنها را مي شناسد و به او امر مي كند كه آن مال را در راهي مصرف نمايد و از اموري كه دوست ندارد او را برحذر مي دارد و قبلا اين امور را به او گوشزد مي كند تا از اين امور دوري كرده و اموالش را در اين راه ها مصرف نكند و مال در كدام جهت مصرف شود.

در اين حال بنده اي مال را در راه امر مولا و كسب خشنوديش مصرف مي كند، و بنده اي آن را در راه نافرماني و كسب غضب او مصرف مي نمايد، و بنده را در محلي قرار داد و به او گفت كه جاودانه در آن خانه باقي نخواهد ماند و بايد به جاي ديگري منتقل گردد، و او بنده را به سوي آنجا مي برد، و در آنجا ثواب و عقاب جاودانه مي باشد.

پس اگر بنده مالي را كه مولا به او داده در راهي كه بدان امر كرده خرج كرد آن ثواب جاودانه در خانه ي ديگر، كه او را از آن آگاه ساخته و بدان جا خواهد رفت، براي اوست، و اگر مال را در راهي كه او را از مصرف نمودن در آن راه نهي فرموده خرج كرد عقاب جاودانه در روز قيامت براي اوست، و مولا در اين زمينه حد معيني را قرار داده، و آن مسكني است كه او را در خانه ي دنيا ساكن گرداند.

و هر گاه بنده به حد معين شده رسيد مال را بر مولا ترجيح مي دهد به اين توهم كه او همواره مالك مال مي باشد، در حالي كه او همواره و در تمامي حالات مالك مال و بنده است، جز آن كه به او وعده داده كه آن مال را از او نگيرد، تا آنگاه كه در اين خانه سكنا گزيده است، تا اين كه مدت سكونتش پايان پذيرد و عمرش به پايان رسد، چرا كه از صفات مولا عدالت و وفا و دادگري و حكمت مي باشد.

آيا اين گونه نبايد باشد كه اگر بنده آن مال را در راهي كه مأمور بود صرف كرد مولا به وعده اش در دادن ثواب به او عمل نمايد و بر او تفضل كند به اين كه در اين دنياي فاني او را به كار گرفته و به خاطر فرمانبرداريش نعمت هاي جاودانه در سراي ديگر به او عطا كند، و اگر بنده در زمان زندگيش در اين دنيا اموالي كه مولا به او داده بود را در راهي كه از آنها نهي شده بود مصرف كرد و مخالفت امر مولايش را نمود، همين گونه واجب است او را به عذاب جاودانه اي كه او را از آن برحذر داشته بود، عذاب نمايد، در حالي كه در اين كار نسبت به او ظالم نمي باشد، چرا كه در آغاز امر او را آگاه ساخته و مسائل را برايش روشن نموده بود، و بر مولا واجب است كه به وعده و وعيدش عمل نمايد، و به اين امور مولاي تواناي پيروز توصيف مي شود.

و اما مولا پس او خداي بزرگ است، و اما بنده او انسان مخلوق در اين دنياست، و مال قدرت گسترده ي الهي است، و آزمايش او اظهار حكمت و قدرتش مي باشد، و سراي فاني اين دنياست، و قسمتي از مالي كه مولا در اختيارش گذارده آن قدرتي است كه به انسان ها تمليك كرده است، و اموري كه خداوند دستور داده بود كه اموال در آن راه ها مصرف شود آن قدرت براي پيروي پيامبران و اقرار و اعتراف به آنچه از جانب خداوند آورده اند مي باشد، و دوري از راه هائي كه نهي كرده همان راه هاي شيطان است.

و اما وعده ي او همان نعمت هاي جاودان و بهشت است، و اما سراي فاني همان دنيا و سراي ديگر همان سراي جاودانه و آخرت است، و عقيده ي بين جبر و تفويض آن امتحان و آزمايش و مبتلا ساختن به قدرتي است كه به بنده داده است.

و شرح اين مطالب در پنج امري است كه امام صادق عليه السلام آنها را گرد آورد، و من با شواهد قرآن آنها را تشريح مي كنم، اگر خدا بخواهد.

اما قول امام صادق عليه السلام: «صحت خلقت» معنا و مراد آن كمال خلقت و آفرينش براي انسان و كمال حواس و ثبات عقل و تشخيص، و آزاد ساختن زبان به سخن گفتن است، و آن مفهوم اين كلام الهي است: «و به تحقيق فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنان را در دريا و خشكي قرار داديم و به آنها از پاكي ها روزي داده و بر بسياري از مخلوقات برتريشان داديم».

خداي بزرگ با اين كلام از برتري دادن انسان بر سائر مخلوقات خبر داد، از چهارپايان و درندگان، و حيوانات دريايي و پرندگان، و هر حيوان جاندار كه حواس انسان ها با تشخيص عقل و سخن آنها را درك مي كند، و آن مراد اين آيه است: «به تحقيق انسان را در بهترين شكل آفريديم»، و فرموده: «اي انسان چه چيز تو را نسبت به خداي بزرگوارت مغرور ساخت - آن كه تو را آفريد پس تو را متعادل و بي كم و كاست خلق كرد - در هر صورتي كه خواست تو را قرار داد»، و در آيات بسيار ديگر نيز به آن اشاره شده است.

پس اولين نعمت الهي براي انسان سالم بودن عقلش و برتري او بر بسياري از مخلوقات مي باشد، به كامل بودن عقلش و تشخيص كلام، و اين بدليل آن است كه هر متحركي بر روي زمين با حواس خود زندگي مي كند و ذاتا موجود كاملي است، و انسان را با سخن گفتن كه در ديگر حيواناتي، كه با حواس خود زندگي مي كنند، وجود ندارد برتري داد.

و به خاطر همين سخن گفتن خداوند سائر مخلوقات را مملوك انسان قرار داد، تا آنجا كه به آنان امر و فرمان مي دهد، و ديگر موجودات مسخر اويند، همچنان كه خداوند مي فرمايد: «اين گونه موجودات را مسخر شما گردانديم تا خداوند را نسبت به هدايتي كه شما را نموده بزرگ شماريد»، و فرمود: «و او كسي است كه دريا را مسخر گرداند تا از گوشت تازه بخوريد و از آن لباس هايي را خارج ساخته و بپوشيد»، و فرمود: «و چهارپايان را براي شما خلق كرد كه در آن براي شما سودهايي است و از آن مي خوريد - و براي شما در هنگام غروب و هنگام چرا كردن زيبا است - و بارهاي شما را به محل هايي مي برند كه قادر به بردن آنها به آن جاها نيستيد، جز با تحمل مشكلات بسيار».

و از اين رو خداوند انسان را به پيروي امرش و به فرمانبرداريش فراخواند، با برتري دادن او با متعادل ساختن خلقتش و برتري گفتار و شناختش، بعد از آن كه به مردم قدرت پيروي و عبادت را تمليك نمود، با اين فرموده اش: «تا قدرت داريد تقواي الهي پيشه ساخته و بشنويد و فرمانبريد»، و فرمود: «خداوند كسي را جز به اندازه ي توانش مكلف نمي كند»، و فرمود: «خداوند كسي را جز به آنچه به او داده مكلف نمي سازد»، و در آيات بسياري اين معنا آمده است.

پس هر گاه يكي از حواس بنده را از او گرفت وظائف مربوط به آن را از او بر مي دارد، مانند اين فرموده ي خدا: «بر كور و بر شل حرج و محذوري نيست - تا آخر آيه»، و از هر كس كه اين صفات را داشته باشد جهاد و تمامي كارهايي كه قادر به انجام دادنش نيست را برداشت، و همچنين بر ثروتمندان حج و زكات را واجب ساخت به خاطر قدرتي كه به آنان در اين زمينه داده است، و به فقير و نيازمند زكات و حج را واجب نساخت، و فرموده ي خداوند: «و براي خداست در حق مردم انجام حج خانه ي خدا براي هر كس كه قدرت رفتن به آن را داشته باشد»، و فرموده ي خدا در ظهار: «و آنان كه زنانشان را ظهار مي كنند سپس از گفتارشان بازمي گردند بايد بنده اي را آزاد كنند - تا آنجا كه فرمود: - پس هر كس كه قادر به آن نباشد غذا دادن به شصت مسكين بر او واجب است».

و همه ي اين مطالب دليل است بر آن كه خداي بزرگ بندگانش را موظف نساخته جز به آنچه قدرت و توان انجامش را به آنان داده است، و از آنچه نهي كرده هم اين گفتار صدق مي كند، و اين معناي صحت خلقت است.

و اما «عدم تنگ گرفتن» پس آن كسي است كه مراقبي ندارد تا براي او ممانعتي بعمل آورد، و او را از عمل به آنچه خداوند فرمانش داده بازدارد، و اين گفتار آن حضرت است در مورد كساني كه مستضعف و ناتوان گرديده اند و تكليفي بر آنان واجب شده است، و چاره اي نداشته و راهي به جايي ندارند، همچنان كه خداوند مي فرمايد: «جز زنان و مردان و كودكان ناتوان كه چاره اي نداشته و راه به جائي ندارند»، پس خبر داد كه بر ناتوان تنگ گرفته نشده و موظف به انجام كاري نيست، هر گاه قلبش به ايمان اطمينان يافته باشد.

و اما «مهلت دادن در وقت»، آن عمري است كه انسان بهره مند از آن مي گردد، از زماني كه شناخت خدا بر او واجب شده تا زماني كه مرگش فرامي رسد، و آن از وقت تشخيص و رسيدن زمان بلوغ اوست تا زماني كه عمرش به پايان برسد، پس هر كه طالب حق باشد و در جستجوي آن باشد، اما به نهايت آن نرسد در راه خير مي باشد، و اين همان آيه ي قرآن است كه مي فرمايد: «و هر كه به عنوان هجرت به سوي خدا و پيامبرش از خانه اش خارج شود - تا آخر آيه».

و اگر چه به تمام احكامش عمل ننموده بخاطر آن كه عمرش به تمام ساختن احكام الهي در حقش به او وفا نكرده است، و چيزهائي كه بر كودك قبل از بلوغ واجب نساخته را بر انسان بالغ واجب ساخت، و فرموده: «به زنان مؤمن بگو كه چشمانشان را فروهشته سازند - تا آخر آيه»، و بر زنان در آشكار ساختن زينت بر كودكان ممانعتي قرار نداد، و همچنان كه احكام بر كودك جاري نمي گردد.

و اما فرموده ي امام: «توشه» معناي آن قدرت و تواني است كه بنده در راه به انجام رساندن اوامر الهي از آنها كمك مي گيرد، و آن فرموده ي خداوند است: «و بر نيكوكاران مؤاخذه اي نمي باشد - تا آخر آيه».

آيا نمي بيني خداوند عذر كسي كه چيزي براي انفاق كردن ندارد را پذيرفت، و حجت و دليل را بر كساني قرار داد كه قدرت و توان و توشه ي رفتن به حج و جهاد و امثال اين امور را داشته باشند، و همچنين عذر و بهانه ي نيازمندان را پذيرفته و در اموال ثروتمندان براي آنان حقوقي را واجب ساخت، با اين فرموده اش: «براي نيازمنداني كه در راه خداوند در تنگنا قرار گرفته اند - تا آخر آيه»، و دستور به عفو نمودنشان داده و آنان را مجبور نساخت تا آنچه قدرتي بدان نداشته و مالك آن نيستند را آماده سازند.

و اما سخن آن حضرت: «سبب تهييج كننده» آن نيتي است كه انسان را به انجام كارها دعوت مي كند و محل آن قلب آدمي است، پس هر كه كاري را انجام داد و ظاهرا داراي اعتقادي بود كه قلبش آن را قبول نداشت خداوند عملي را از او نمي پذيرد جز با نيتي درست، و از اين رو از منافقين اينگونه خبر مي دهد: «با زبان هايشان كلماتي را مي گويند كه در قلبهايشان نيست، و خدا به آنچه پوشيده مي دارند داناتر است»، سپس بر پيامبرش به عنوان توبيخ مؤمنان اين آيه را نازل كرد: «اي ايمان آورندگان چرا مي گوئيد آنچه را كه عمل نمي نمائيد - تا آخر آيه».

پس هر گاه انسان سخني گفت و در قلبش بدان اعتقاد پيدا كرد، نيت او را به تصديق سخن با ظاهر ساختن كار مي خواند، و هر گاه سخن را معتقد نشد حقيقت آن برايش روشن نمي گردد، و خداوند نيت پاك را پاداش داد، و اگرچه كار موافق نيت نباشد، به خاطر مانعي كه از اظهار عملش ممانعت مي كند، در اين فرموده ي خدا: «جز آن كه مجبور شود در حالي كه قلبش مطمئن به ايمان است» و فرموده ي: «خداوند شما را به قسمهاي لغو مؤاخذه نمي كند».

پس قرآن و اخبار پيامبر صلي الله عليه و اله دلالت كردند كه قلب مالك تمامي حواس آدمي است و اعمال او را تصحيح مي كند و آنچه قلب آن را تصحيح مي كند چيزي آن را باطل نمي سازد.

و اين شرح تمامي پنج امري است كه امام صادق عليه السلام آنها را ذكر كرد و فرمود آنها جايگاه بين جبر و تفويض را روشن مي كنند، پس هر گاه در آدمي اين پنج امر تحقق يافت واجب است به طور كامل فرامين خدا و رسولش را انجام دهد، و هرگاه بنده اي از يكي از آنها كاستي داشت به همانگونه اعمال مربوط بدان از او ساقط مي شود.

و اما شواهد قرآني بر آزمايش و آزمودن با قدرتي كه قول بين دو قول را تأييد مي كند بسيار مي باشد، و از اين قبيل است: «ما قطعا شما را مي آزمائيم تا تلاشگران و صبركنندگان شما را بيابيم، و گفتار شما را بيازمائيم» و فرمود: «به زودي آنان را از جايگاهي كه نمي دانند مورد آزمايش قرار مي دهيم»، و فرمود: «الم - آيا مردم گمان مي كنند اگر بگويند ايمان آورديم رها شده و مورد آزمايش قرار نمي گيرند».

و در آيات ديگر كه به لفظ فتنه آمده و معنايش آزمايش است، فرمود: «و ما سليمان را آزموديم - تا آخر آيه»، و در داستان موسي عليه السلام فرمود: «پس ما بعد از تو قومت را آزموديم و سامري آنان را گمراه ساخت»، و سخن موسي: «اين محققا آزمايش توست»، يعني آزمودن تو، اين آيات هر يك با ديگري سنجيده شده و برخي به درستي برخي ديگر گواهي مي دهد.

و اما آياتي كه در آنها لفظ: «بلوي» به معني آزمايش آمده، فرموده ي خدا: «تا در آنچه به شما داده شما را بيازمايد»، و فرموده ي او: «سپس شما را از آن امور دور ساخت تا شما را بيازمايد»، و فرموده ي خدا: «ما شما را مي آزمائيم همچنان كه باغ داران را آزموديم»، و فرموده ي خدا: «مرگ و زندگي را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك از شما نيكوتر كار انجام مي دهيد»، و فرموده ي خدا: «و هنگامي كه پروردگار ابراهيم او را با كلماتي آزمود»، و فرموده ي خدا: «و اگر خدا بخواهد از آنان انتقام مي گيرد و ليكن گروههائي از شما را به ديگر گروه ها آزمايش مي كند».

و هر چه در آيات قرآن كلمه «بلوي» آمده است و شرح آنها داده شد مراد همان آزمايش مي باشد، و مثال هاي آن در قرآن بسيار است، و آن براي اثبات آزمايش و آزمون است، خداوند بزرگ مخلوقات را بيهوده نيافريد و آنان را بيهوده رها نساخت و حكمتش را براي بازيچه ظاهر ننمود، و به اين مطلب در اين آيه خبر مي دهد: «آيا گمان كرديد ما شما را بيهوده آفريديم».

پس اگر گوينده اي بگويد: آيا خداوند از مردم آگاهي ندارد كه آنان را مي آزمايد مي گوئيم: آري خداوند به آنان قبل از خلقتشان آگاه بوده، و اين موضوع را در اين آيه بيابيد: «و اگر بازگردانده شوند انجام آنچه نهي شده بود را مرتكب مي شوند»، و خداوند آنان را آزمود تا عدالتش را به آنان بنمايد و بفهماند كه جز با دليل آنان را عذاب نمي كند.

و با اين گفتار خبر داد: «و اگر آنان را در گذشته با عذابي هلاك مي ساختيم مي گفتند پروردگارا چرا نزد ما پيامبري را نفرستادي»، و فرموده ي او: «ما قبل از فرستادن پيامبر آنان را عذاب نمي كنيم»، و فرموده ي او: «پيامبري بشارت دهنده و ترساننده»، پس آزمايش الهي با توجه به قدرتي است كه خداوند به بندگانش داده است و آن قول بين جبر و تفويض است، و به همين معنا سخن گفته و اخبار و روايات وارده از خاندان پيامبر نيز همين معنا را بيان مي دارد.

پس اگر بگويند دليل اين آيه چيست: «هر كه را بخواهد هدايت كرده و هر كه را بخواهد گمراه مي كند»، و نيز آيات مشابه با اين آيه، گفته شده: اين آيات را مي توان بر دو وجه حمل نمود:

اولين توجيه آن كه آن خبر دادن از قدرت الهي بوده است، يعني او قادر به هدايت هر كه را كه بخواهد و گمراه ساختن هركه را كه بخواهد مي باشد، و هرگاه آنان را به يكي از اين دو امر اجبار نمود ديگر ثواب و عقابي بر آنان متصور نمي باشد، همانگونه كه در اين نامه سخن از آن گفتيم.

و معناي ديگر هدايت الهي همان شناساندن خداست، همانند اين آيه: «و اما قوم ثمود پس ما آنان را هدايت كرديم»، يعني به ايشان شناسانديم، «پس كوري را بر هدايت ترجيح و برتري دادند»، پس اگر آنان را بر هدايت اجبار مي نمود قدرت گمراه شدن نداشتند.

و هر آيه اي كه متشابه بود را نمي توان دليلي عليه آيات محكم الهي كه موظف به پيروي از آنها هستيم قلمداد كرد، در اين رابطه اين آيه را مي توان ذكر كرد: «بعضي از آيات قرآن محكمند آنها اساس قرآنند و بعضي ديگر متشابه هستند، و اما كساني كه قلبهايشان منحرف مي باشد از آيات متشابه پيروي مي كنند چرا كه در جستجوي فتنه و آشوبند و دنبال تأويل نمودن آن هستند در حالي كه آنها را نمي دانند - تا آخر آيه»، و فرمود: «بشارت ده بر بندگانم - كساني كه سخن را مي شنوند و از بهترين آنها پيروي مي كنند»، يعني سخن محكم و روشن «آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده و صاحبان عقل و انديشه اند».

خداوند ما و شما را به سخن گفتن و عمل نمودن به آنچه او دوست دارد و از آن خشنود است موفق دارد، و ما و شما را از گناهانش دور نمايد، به منت و فضل الهي، و سپاس بسيار خداي را سزاست همچنان كه او شايسته ي آن است، و درود خدا بر محمد و خاندان پاكش باد، و خداوند ما را كافي بوده و او بهترين نگاهبان است.


پاورقي

[1] توضيح اين امور پنجگانه در بيان امام خواهد آمد.

[2] ظاهرا مراد از مرد بزرگ كسي است كه در يكي از دو قريه بوده، مانند وليد بن مغيره از مكه و ابومسعود ثقفي از طائف، همچنان كه در تفاسير آمده، دو نفري كه در متن آمده از دو قريه نبوده اند، هر دوي آنان اهل طائف هستند، پس آن دو مثالي هستند براي مردي كه در يكي از دو قريه مهم بوده يعني طائف، نه دو قريه يعني مكه و طائف، به هر صورت اين دو فرد نزد قوم خودشان بسيار بزرگ بودند.