بازگشت

ملاذ حاضر و بادي علي الهادي




فتاده مرغ دلم ز آشيان در اين وادي

كه هر كجا رود افتد بدام صيادي



به دانه اي در يكدانه مي دهد برباد

نه گوش هوش و نه چشم بصير نقادي



چنان اسير هوا و هوس شدم كه نپرس

نه حال نغمه سرائي نه طبع وقادي



نه شمع انجمني تا كه روشني بخشد

نه شاهدي كه غم از دل برد بشيادي



دلا دل از همه برگير و خلوتي به پذير

مدار از همه عالم اميد امدادي



مگر ز قبله ي حاجات و كعبه ي مقصود

ملاذ حاضر و بادي علي الهادي



محيط كون و مكان نقطه ي بصير وجود

مدار عالم امكان مجرد و مادي



شها تو شاهد ميقات لي مع اللهي

تو شمع جمع شبستان ملك ايجادي



صحيفه ي ملكوتي و نسخه ي لاهوت

ولي عرصه ي ناسوت بهر ارشادي



نه ممكني و نه واجب چه واحدي بمثل

كه هم برون ز عدد هم قوام اعدادي



مقام باطن ذات تو قاب قوسين است

بظاهر ار چه در اين خاكدان اجسادي



كشيدي از متوكل شدائدي كه به دهر

نديده ديده ي گردون ز هيچ شدادي



گهي به بركه ي درندگان گهي زندان

گهي به بزم مي و ساغر باغي عادي



تو شاه يكه سواران دشت توحيدي

اگر پياده روان در ركاب الحادي



ز سوز زهر و بلاهاي دهر جان تو سوخت

كه بر طريقه ي آباء و رسم اجدادي



«كمپاني»