بازگشت

نهايت بزرگواري


محمد بن طلحه مي گويد: روزي امام هادي (عليه السلام) به جهت امري از سامرا خارج شدند و به يكي از روستاهاي اطراف آن رفتند. مرد عربي آمد و با ايشان كار داشت. به او گفته شد كه امام (عليه السلام) در فلان موضع هستند. آن شخص به آنجا رفت و نزد حضرت شرفياب شد. ايشان فرمودند: «ما حاجتك؟ چه كار داري؟» گفت: از اعراب كوفه و شيعه ي جدت علي (عليه السلام) هستم و قرض دارم كه تحمل آن براي من مشكل است و كسي جز شما را براي اداي آن نيافتم. حضرت فرمود: تو را خوشحال خواهم كرد. سپس دستور داد آن روز را نزد حضرت بماند. فردا صبح، امام (عليه السلام) به او فرمود: من حاجتي از تو دارم كه تقاضا مي كنم هرگز آن را رد نكني. آن مرد عرب قبول كرد.

حضرت بر روي ورقي با خط مباركشان نوشتند: من به اين شخص بدهكار هستم، و مقدار را مشخص نمودند. آن گاه به آن مرد فرمودند: اين ورق را بگير. وقتي من به سامرا رسيدم و جمعي نزد من حاضر بودند، نزد من بيا و طلبت را بخواه و با من درشتي كن!

آن مرد عرب برگه را گرفت و قول داد كه اين گونه رفتار كند. امام (عليه السلام) به سامرا رفتند و در مجلسي نشسته بودند؛ در حالي كه جمعي از ياران و درباريان خليفه نيز حضور داشتند. در اين هنگام آن مرد عرب وارد شد و همان گونه كه امام فرموده بودند، رفتار كرد. امام (عليه السلام) (برحسب ظاهر) به او فرمودند: من عذر مي خواهم و با من مدارا كن، بعد دين خود را مي پردازم.

اين مطلب به متوكل منتقل شد. دستور داد تا سي هزار درهم به امام (عليه السلام) پرداخت كردند. ايشان تمام آن را به مرد عرب هديه كردند و فرمودند: بگير و قرضت را از آن پرداخت كن و بقيه را بر اهل و عيالت انفاق كن و عذر ما را بپذير!

آن مرد عرب گفت: يابن رسول الله! درخواست من با كمتر از يك سوم آن هم برآورده مي شود، «ولكن الله اعلم حيث يجعل رسالته». مرد پول ها را گرفت و بازگشت. [1] .


پاورقي

[1] بحار، ج50، ص153. بايد توجه داشت: شايد حضرت مي خواست خالي بودن دست خويش را به خليفه نشان دهد و اين طرح، نوعي استتار و تقيه بوده است.