بازگشت

محو شدگان


در دومين سال سلطنت معتصم امام جواد از دنيا رحلت فرمود و معتصم خود هشت سال بر سرير خلافت جاي داشت و پس از هشت سال خلافت در قصر معروفش «قصر خاقاني» ديده از جهان فروبست.



[ صفحه 175]



و در «جوشق» به خاك سپرده شد.

وي را «ابراهيم ثماني» مي ناميدند زيرا زندگاني او با عدد هشت رابطه شگفت انگيزي داشت.

ابواسحاق ابراهيم معتصم هشتمين خليفه از آل عباس بود.

به وقت مرگ چهل و هشت سال داشت و مدت خلافتش هشت سال و هشت ماه بود.

از وي پس از مرگ هشت هزار سكه ي طلا و دوازده مليون درهم به جا مانده بود.

معتصم هشت هزار اسب هشت هزار قاطر داشت. هشت هزار غلام و هشت هزار كنيز از مال خود خريده بود. و هنگام مرگ هشت پسر و هشت دختر داشت.

و به همين جهت به «پدر هشت» معروف شده بود.

در زمان معتصم حسين افشين و بابك خرم دين و مازيار مازندراني قيام كردند و با دست او به قتل رسيدند. قصر سامرا را نيز او بنيان كرد.

و نيز در زمان معتصم ترك ها به دستگاه خلافت عباسي رخنه كردند. خاقان ترك كه پدر فتح و عبدالله شخصيت هاي سرشناس دوران عباسي است در عهد معتصم به مقام وزارت و صدرات رسيد.

معتصم در مدت خلافت خود عموريه را از متصرفات رم فتح كرد.

مردي سفاك و مخوف بود. در راه تحكيم سلطنت خود از هيچ فشار و ظلمي ابا نداشت.

عباس بن عبدالله مأمون برادرزاده ي او كه بر ضد او قيام كرده بود در حبس او جان سپرد.



[ صفحه 176]



سلطنت را به زير پا كشيد.

واثق مدت پنج سال خلافت كرد ولي در اين پنج سال جز شهوتراني و حظ نفس كاري صورت نداد.

اين مرد جنگ و سياست نبود.

گفته مي شود كه در راه تقويت شهوت خود فدا شد.

هارون واثق پسر ابراهيم معتصم در سال دويست و سي و دو در قصر سامرا بدرود زندگي گفت و خلافت پس از او به برادرش جعفر متوكل رسيد.

هارون به هنگام مرگ مردي سي و شش ساله بود

اهل شعر و ادب بود.

و مثل پدرش معتصم جلال و مهابت جالبي داشت.

جعفر متوكل هم از محو شدگان بني عباس است.

اين جعفر دومين پسر معتصم بود كه در ماه ذي الحجه ي سال دويست و سي و دو. روز مرگ برادرش بر تخت خلافت نشست.

جعفر در زمان برادرش مردي مطرود و مغضوب بود.

در آن روزها كه هارون واثق مريض محتضر بود جعفر در زندان بسر مي برد و با كوشش هاي محمد بن عبدالملك زيات وزير وقت بنا بود اعدام شود اما خدا نخواست. هارون واثق مرد و جعفر متوكل به جايش نشست و نخستين فرماني كه به دست اجرا سپرد اعدام محمد بن عبدالملك زيات بود.

جعفر متوكل پليدترين و آلوده ترين و بدنام ترين خلفاي آل عباس است.

اين موجود ناقص و مريض عداوت بي جا و بي جهت و در عين حال بي حد و حصري نسبت به اميرالمومنين علي عليه السلام و فرزندانش



[ صفحه 177]



نشان مي داد تا آنجا كه دلقك در بار او العياذ با الله اميرالمومنين علي را وسيله ي مسخرگي خود قرار مي داد و او را مي خندانيد.

متوكل نخستين و آخرين خليفه ي عباسي بود كه دستور داده بود قبر مقدس و مطهر ابوعبدالله الحسين ارواحنا فداه را بشكافند و بر تربت نازنينش آب و گاو ببندند.

البته اين عمل فجيع و شنيع در زمان هارون الرشيد اقدام شده بود ولي با دست متوكل به منتهاي قبح و شناعتش رسيده بود.

جعفر متوكل كه مردي زن باز و زن صفت بود عارضه ي منحرف ديگري هم داشت كه نگارنده ي اين ياداشت ها از ذكرش با صراحت خودداري مي كند زيرا قلم خود را شريف تر از ذكر اين پليديها و انحراف ها مي داند.

فقط با آنچه شاعر شهير و دلير عصر او دعبل بن علي خزائي سروده قناعت مي كند.

دعبل خزاعي به روايت ابوالفرج اصفهاني در اغاني سخني در هجو متوكل دارد كه متنش اين است:



و لست بقائل قذعا و لكن

لامر ما تعبدك العبيد



«اغاني ابوالفرج اصفهاني - جلد هجدهم - قسمت اول صفحه ي نود و پنج»:

حدثني محمد جرير قال انشدني عبدالله بن يعقوب هذا البيت وحده لدعبل بهجوا به المتوكل و ما سمعت له غيره فيه قال يرميه في هذا البيت بالابنه.

دعبل خزاعي راز نفوذ شديد ترك ها را در حكومت متوكل اين بيماري قبيح مي داند كه خليفه را با طاعت از غلامان ترك واداشته بود.

و حتي به قول دعبل «بندگان ترك» خليفه را به بندگي خود را آورده بودند.

دعبل خزاعي در اين شعر مي گويد:



[ صفحه 178]



من ناسزاگو نيستم.

ولي براي يك (مطلب ناگفتني) بندگان ترك تو را به بندگي كشيدند.

محمد بن جعفر (منتصر) كه وليعهد متوكل بود در ماه شوال سال دويست و چهل و هفت هجرت با دست همين ترك ها (وصيف) و (بغا) نيمه شب وي را با فتح بن خاقان و ريزش به قتل رسانيد.

البته ميان متول و منتصر در عين اينكه پدر و پسر و خليفه و وليعهد بودند روي مسائل سياسي رابطه ي روشني نبود حتي متوكل تصميم گرفته بود منتصر را از ولايت عهد بردارد و پسر ديگرش (محمد معتز) را نصب كند ولي بايد دانست اساس كدورت و انزجار و نفرت اين پسر از پدرش فساد اخلاقي و انحراف ننگين جنسي او بود.

متوكل جعفر با امام دهم و معصوم دوازدهم اسلام ابوالحسن علي بن محمد صلوات الله عليهما همعصر بود و همين متوكل امام را از مدينه به سر من را انتقال داده بود.