بازگشت

انتقال امام


در ميان خلفاي آل عباس اين روش به اقتضاي سياست دولت هايشان باب شده بود.

و هر كدام به تبعيد و (حبس محترم) جمعي از سرشناسان و بزرگان اقوام اقدام كرده بودند.

درباره ي ائمه ي اطهار اسلام اين روش ظالمانه به صورتهاي گوناگون صورت گرفته بود.

امام ابوعبدالله جعفر صادق در عهد منصور دوانيق چند بار از مدينه به بغداد تبعيد شد و تحت نظر قرار گرفت.

امام هفتم ما موسي بن جعفر صلوات الله عليه پس از چند بار تبعيد يكباره به حبس هارون افتاد و پس از سه سال كه در زندان بسر برد در



[ صفحه 179]



همان زندان از جهان رحلت كرد.

امام علي بن موسي الرضا سلام الله عليه به عنوان ولايت عهد از مدينه به مرو رفت و پسرش امام جواد نيز در حكومت معتصم از وطن خود به بغداد انتقال يافت تا تحت نظر خليفه زندگاني كند و وقتي نوبت امامت به امام علي النقي افتاد جعفر متوكل هم بنا به روش آباء خود تصميم گرفت امام دهم اماميه را تبعيد كند.

هر چند كه از جانب او خاطري آسوده داشت.

جعفر متوكل مي خواست از عم خود عبدالله مأمون در اين سياست اقتدا كند ولي اين اقتدا به صورت تقليد ناقص و بيهوده اي درآمد چنان كه خواهيم ديد.

در سال دويست و چهل و سه هجرت. عبدالله بن محمد هاشمي والي مدينه بود. محبوبيت امام هادي در ميان مردم والي مدينه را به تشويش انداخت و بعيد نيست كه اين مرد براي خودشيريني و تحصيل وجهه ي سياسي طي گزارش اوضاع جاري خليفه را از مقام اجتماعي امام ترسانيده باشد.

و از طرفي هم جعفر متوكل دوست مي داشت همچون اجداد خود به آزار بني فاطمه بپردازد دستور داد ابراهيم بن عباس مأمون نامه اي بدين انشابه امام هادي بفرستد:

بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد فان اميرالمومنين عارف بقدرك و قرابتك و ما يوجب لحقك و في اهل بيتك ما يصلح الله به حالك و حالهم و يثبت به عزك و يدخل الامن عليك و عليهم. يبتغي

و يثب به عزك و يدخل الامن عليك و عليهم. يبتغي بذلك رضي ربه و اداء ما افترض عليه فيك و فيهم و قد رأي اميرالمومنين صرف عبدالله بن محمد عما كان يتولاه من الحرب و الصلواه بمدينه الرسول.

متوكل با امام هادي از محبت و ارادت خود شرح بليغي سخن



[ صفحه 180]



مي گويد و وعده مي دهد كه عبدالله بن محمد هاشمي را از حكومت مدينه بردارد و گزارشي را كه او بر ضد امام هادي فرستاده بود تكذيب و تشييع مي كند و محمد بن فضل را به جاي او منصوب مي دارد و بعد با اين لحن از هادي مي خواهد كه امام از مدينه به «عسكر» تشريف فرما شود.

و اميرالمومنين مشتاق اليك يحب احداث العهد بك و النضر الييك فان نشطت لزيارته و المقام قبله نزحل اذا داشت و تنزل اذا شئت، و ان احببت ان يكون يحي بن هرثمه مولي اميرالمومنين و من معه من الجند يرحلون و يسيرون بسيرك فالامرني في ذلك اليك.

در اين قسمت از نامه ي خود جعفر متوكل از اشتياق خود به ديدار سخن مي گويد و مي نويسد:

- در هر زمان كه نشاط ديدار خليفه را در خود احساس كرده ايد به سوي سامرا عزيمت كنيد و اگر دوست بداريد يحيي بن هرثمه با سربازاني كه تحت فرمان دارد همراه شما بسيج كند و در موازات مسير شما راه بپيمايد. با شما فرود بيايد و با شما بر مركب برنشيند. يحيي بن هرثمه همه جا در اختيار شماست.

ما به يحيي فرمان فرستاده ايم كه در التزام ركاب شما به سوي عراق سفر كند.

معهذا به درگاه خدا استخاره كنيد و به سوي اميرالمومنين كوچ كنيد. اين مسلم است كه اميرالمومنين آنچه نسبت به شما لطف و مرحمت دارد نسبت به هيچ يك از افراد خانواده ي خلافت و اعيان مملكت ندارد.

و السلام عليك و رحمته الله و بركاته كتب ابراهيم بن العباس في شهر جمادي الاخر من سنة ثلاث و اربعين و ماتين.

اين نامه را ابراهيم بن عباس در ماه جمادي الثاني سال دويست و چهل و سه نگاشته است.

حاجتي به توضيح نيست كه اين نامه با همه حلاوت در عبارت



[ صفحه 181]



و لطف در معني بوي تهديد مي دهد و بيش و كم از دخالت امام ابوالحسن هادي در اوضاع سياسي حكايت مي كند و آميخته با كنايه و ابهام اين سفر را يك سفر جبري مي نماياند.

امام ابوالحسن علي النقي عليه السلام خواه و ناخواه مدينه را به قصد سامرا ترك فرمود.

البته با همان تشريفات و احترامات كه متوكل وعده داده بود اين سفر برگذار شد اما هنگامي كه موكب امام هادي به شهر سامرا رسيد متوكل دستور داد خاندان رسالت را «به بهانه اينكه هنوز قصر مناسبي جهت اقامت امام تهيه نديده اند (در خان الصعاليك) فرود آوردند.

(خان الصمعاليك) همانطور كه از لغتش پيداست (خانه ي گدايان) جاي محترم و مجللي نبود.

هر چند اقامت امام در آنجا بيش از دو سه روز به طول نكشيد كه به خانه ي آبرومند و آبادي نقل مكان كردند ولي اين نخستين ضربه اي بود كه متوكل بر شخصيت امام هادي فرود آورده بود.

سياستمدارها و مردم سنگين فكر و آنان كه شخصيت ها را بر ملاك ماديات مي سنجند سودها و زيان هاي زندگي را در سود و زيان مادي انحصار مي دهند. و مطلقا به معنويات و مقام روحي اشخاص نمي انديشند.

متوكل كه در محيط حيات خود جز قصر و تخت و تاج و امر و نهي برجستگي ديگري نمي ديد برجستگي هاي حيات خود را منحصر به همين چيزها مي دانست و بنابراين ضربتي كه يك چنين انسان مي خواست به امام ابوالحسن هادي عليه السلام فرود بياورد جا دادنش در خان الصعاليك بود.

متوكل با چنين كردار خود خيال كرده بود كه پسر رسول اكرم را سخت كوبيده و مقام شامخ او را در هم شكسته يا دست كم از اوج



[ صفحه 182]



اعلايش فرود آورده است ولي اگر جعفر متوكل مي دانست و متوكل هاي ديگر جهان مي توانستند بدانند ملاك اعتبار انسان در محيط انسانيت چيست هرگز در مبارزه هاي زندگي بدين كردارهاي كودكانه نمي پرداختند.

متوكل انساني مريض بود (ساديك) بود. از آزار مردم دل خوش مي داشت. معروف است كه اين خليفه در محافل مستي و شادي خود ناگهان خوش مي كرد كه عقرب و رطيل به جان همنشينان خود بيندازد و حتي حكايت مي كنند كه اين جعفر متوكل احيانا هوس مي كرد شير يا ببر گرسنه اي را از باغ وحش او به بارگاهش راه بدهند تا از تماشاي هراس و وحشت مردم در برابر اين جانور درنده عطش مردم آزاري او فروبنشيند.

داستان جسارتها و گستاخي هاي اين موجود مريض منحرف نسبت به قبور مطهره ي شهداي كربلا بر سر زبانهاست.

وي از اين اقدام هاي احمقانه هدفي جز ارضاي مرض منحوس خود نداشت زيرا پيداست كه هدفي از اينگونه كردار منظورش نبود.

و با اين ترتيب بر امام همام ابوالحسن هادي عليه السلام در سامرا بسيار سخت مي گذشت.

جعفر متوكل به بستر بيماري افتاده بود.

بيماريش ورمي بود كه در گلويش پديدار شده بود. اطباي پايتخت از عهده ي درمان اين ورم خفه كننده برنمي آمدند.

فتح بن خاقان وزير مشاور محرم او پيشنهاد كرد كه از فكر اين مرد (يعني علي بن محمد عليهماالسلام) نيز استفاده كنند.

گفته شد وقتي طبيب هاي شهر از عهده ي علاجش برنيايند ابوالحسن چه چاره اي تواند كرد.



[ صفحه 183]



فتح بن خاقان اصرار ورزيد. از امام دستوري خواستند. امام هم دستوري فرمود. به مشيت پروردگار آن دستور اثر بخش از كار درآمد و متوكل شفا يافت.

مادرش «سيده ي شجاع» نذر كرده بود كه اگر متوكل از اين بلا رهائي يابد مبلغ هنگفتي به امام تقديم بدارد. و چون اين نذر برآورده شد او هم كيسه اي سرشار از سكه هاي طلا به حضور امام فرستاد.

در همان هنگام بنا به سعايت (بطحائي) متوكل فرمان داد نيمه شب در خانه ي امام به جستجو بپردازند چون بطائي گفته بود: ابوالحسن علي بن محمد در خانه ي خود پولها و اسلحه ذخيره كرده تا بر ضد خليفه نهضت كند.

هنگامي كه به جستجوي آن خانه آمدند جز همان كيسه موم و مهر شده كه مادر خليفه فرستاده بود پولي نيافتند.

متوكل از مادرش ماجرا را پرسيد. او هم جواب داد كه من اين سكه ها را به خاطر تو نذر كرده ام و چون نذر برآورده شد براي ابوالحسن عليه السلام فرستادم.

متوكل بر آن كيسه مبلغي سكه افزود و دوباره به حضور امام پس فرستاد.

و بايد دانست اين نخستين بار نبود كه خانه ي امام هادي در سامرا مورد تفتيش و بازجوئي عمال متوكل قرار گرفت.

نيمه شب. در بحبوحه ي مستي امام علي النقي را به محفل عيش نوش خود دعوت كرد. امام هم ناگزير اين دعوت را پذيرفت.

متوكل كه مست مست بود مقدم امام را گرامي شمرد.

دستش را گرفت و در كنار خود بر سرير سلطنتي جايش داد و بعد جام شراب خود را جلوي امام گرفت و به خيال خود بزرگترين احترامات



[ صفحه 184]



را درباره ي اين مهمان نازنين بكار برد.

امام با سادگي و صراحت فرمود:

و الله ما تخامر لحمي و دمي قط فاعفني.

به خدا هنوز گوشت و خون من با شراب نياميخته. مرا معاف بدار متوكل جام شراب را خود سر كشيد و آن وقت گفت:

- پس براي من چند بيت شعر انشاد كن.

امام علي النقي عليه السلام از انشاد شعر هم معذرت خواست:

اني قليل الروابه للشعر -.

متوكل اين عذر را نپذيرفت.

- ممكن نيست.

در اين هنگام امام ابوالحسن علي النقي اين قطعه را انشاد و انشاد كرد:



با تو اعلي قلل الاجبال تحرسهم

غلب الرجال فما اغنتهم القلل



بر قله هاي بلند خانه كردند و نگهبانشان

مردان دلاور بودند ولي آنان را سودي نداشت



و استنزلو بعد عز من معاقلهم

و اسكنوا اخضر أيا بئس ما نزلوا



و از آن علو و عزت فرودشان آوردند

و به دل گورشان سپردند چه بدبخت بودند.



ناداهم صارخ من بعد دفنهم

اين الاساور و التيجان و الحلل



بر گورشان فريادي چنين غريو انداخت

كه آن دستبندها و تاج ها و زينت ها چه شدند



اين الوجوه التي كانت منعمته

من دونها تضرب الاستار و الكلل





[ صفحه 185]





آن چهره هاي ناز پرورده چه شدند

كه در پس پرده هاي ناز و نعمت پنهان بودند



فافصح القبر عنهم حين سائله

تلك الوجوه عليها الدود تنتقل



خاك گور آشكارا در پاسخ اين فرياد گفت

اكنون بر آن چهره هاي ناز پرور كرم هاي قبر مي غلطند



قد طال ما اكلوا دهرا و ما شربوا

فاصبحوا بعد طول الدهر قداكلوا



روزگاري بود كه اينان دنيا همي خوردند

و اكنون نوبت به دنيا رسيده كه آنان را به خود



آن محفل عيش و نوش يكباره به مجلس وعظ و نصيحت عوض شد.

متوكل به سختي گريه كرد. نديمانش نيز اشك ريختند.

سخن اثربخش امام ابوالحسن عليه السلام هيجان شديدي پاي آن سفره ي شراب درانداخت.

متوكل با خضوع و شكستگي آشكاري از امام معذرت خواست و آنچنان كه وي را فراخوانده بود با همان احترام و تجليل دوباره به خانه اش بازگردانيد.

معهذا اين مرد به سختي اصرار مي ورزيد كه امام علي النقي را از اوج تقوي و پرهيزش به پائين بكشد. شرابش بدهد. مستش كند. شخصيت اجتماعي و عصمت امامتش را درهم بشكند.

بالاخره يك روز گفت:

ويحكم قدا اعياني امر ابن الرضا.

اين «ابن الرضا» بيچاره ام كرده. زيرا در برابر اين همه اصرار و لجاجت من مقاومت مي كند و لب به جام نمي زند.



[ صفحه 186]



چه كنم كه شرابش بدهم؟

گفته شد يا اميرالمؤمنين اگر علي بن محمد ابن الرضا شراب نمي خورد برادرش موسي بن محمد كه او هم معروف به «ابن الرضا» است مردي شرابخواره و زن باره و هرزه و آلوده است.

فهذا اخوه موسي قصاف غراف يأكل و يشرب و يعشق و يتخالع

موسي را به اينجا دعوت كن. شرابش بده. مستش كن. مردم كه «ابن الرضا» شراب خورده و مست كرده. ديگر چه مي دانند «ابن الرضا» علي بن محمد است يا موسي بن محمد. متوكل اين پيشنهاد را پذيرفت خيلي خوشحال شد و به والي مدينه فرمان داد كه موسي بن محمد را با احترام به سامرا بفرستد.

به عرض امام علي النقي رسيد كه جعفر متوكل از برادرش موسي دعوت كرده و وي را به سامرا فراخوانده است.

امام به راز اين جريان پي برد و در آن روز كه موسي بن محمد از راه مي رسيد امام ابوالحسن به «قنطره ي و صيف» آنجا كه عادتا از سفر كردگان پيشواز مي كنند تشريف برد و در آنجا برادرش را استقبال كرد. گروهي از رجال و قضات و امراي سپاه هم به دستور متوكل از موسي استقبال كرده بودند.

امام علي النقي برادرش را به گوشه اي برد و فرمود:

- ميداني چيست؟

موسي بي خبر نبوده معهذا گفت:

- مگر چه خبر است؟

- متوكل تو را به خاطر منادمت و شركت در محافل شراب دعوت كرده و مي خواهد بدين ترتيب شخصيت تو و شرف خانواده ي تو را در هم بشكند. از تو خواهش مي كنم برادرم كه در محضر او به شرابخواري اعتراف مكن و لب به جام شراب ميالاي. اتق الله يا اخي ان يرتكب محضورا



[ صفحه 187]



بپرهيز. از خدا بترس و دامن به گناه آلوده مساز موسي با صراحت جواب داد:

- براي من مقدور نيست اين خواهش را بپذيرم.

امام اصرار فرمود بر الحاح و التماس افزود. ولي موسي جز انكار و اعراض جوابي نداد.

تا آنجا كه امام علي النقي عليه السلام در حقش نفرين كرد.

اما ان المجلس الذي تريد الاجتماع معه عليه لا تجتمع عليه انت و هو ابدا.

اميدوارم در يك چنين محفلي تو و او كنار هم ننشينيد.

موسي بن محمد «كه گفته مي شود همين موسي مبرقع مدفون در قم است» سه سال آزگار همه روزه براي ديدار متوكل به كاخ او مي رفت و سرانجام نتوانست وي را ببيند. يك روز به او جواب مي دادند كه اميرالمومنين بيمار است. يك روز مي گفتند مست است. و روز ديگر به حل عقد امور كشور سرگرم است و فرصت مي خوارگي ندارد.

تا بالاخره متوكل به دست غلامان ترك. همان قوم كه به قول دعبل بر او سيادت و سلطنت مي كردند به قتل رسيد.

جعفر بن ابراهيم متوكل در ماه شوال سال دويست و چهل و هفت هجرت با چهل سال عمر و پانزده سال سلطنت و دريا دريا گناه و آلوده گي و انحراف زير شمشير (بغاي صغير) كه از امراي ترك بود و غلامانش ريز ريز شد. او و فتح بن خاقان هر دو در حال مستي به خون كشيده شدند.

البته اين ترور با اطلاع و حتي به دستور پسرش محمد منتصر كه از بهترين شخصيت هاي آل عباس شمرده مي شود صورت گرفت.



[ صفحه 188]



و همين محمد منتصر پس از قتل متوكل بر سرير خلافت نشست ولي اين سرير بيش از ششماه به وي وفا نكرد.

محمد منتصر در بيست و شش سالگي در ماه ربيع الاول سال دويست و چهل و هشت هجري مسموما از جهان رفت و جاي خود را به احمد مستعبن پسر معتصم سپرد.

مستعبن كه دوازدهمين خليفه عباسي است مردي عاطل و باطل و شهوتران و زن باز بيش نبود.

دو سال بر ملت اسلام حكومت كرد و پس از دو سال تحت فشار ترك ها كه غير مستقيم زمام امور را به مشت داشتند از خلافت كناره گرفت و سرير و منبر را به محمد متعز كه پسر متوكل بود واگذاشت. متعز هم خليفه ي مخلوع را به زندان انداخت و در انتهاي نه ماه زجر و حبس دستور داد از سامرا وي را به «واسط» ببرند. حاكم واسط به فرمان محرمانه ي محمد متعز سر از تن مستعبن جدا كرد و براي خليفه اش فرستاد.

احمد مستعبن كه دو سال و نه ماه خلافت كرد به هنگام مرگ مردي سي و يك ساله بود.

ولي بعد از مستعبن اين تخت و بخت بر متعز هم مبارك نماند.

محمد متعز هم نتوانست از دست هاي ترك هاي خليفه ساز جان بدر ببرد. ترك ها به استعفا وادارش كردند.

صالح بن وصيف كه حاجبش بود وي را باز جر و زار كشت. به اين توضيح كه جبرا به حلقش آب نمك ريخت و در حماء حبسش كرد تا از تشنگي جان داد. اين محمد هنگام مرگ جواني بيست و سه ساله بود.



[ صفحه 189]



بسيار خوشگل بود. مدت خلافتش را چهار سال و ششماه ضبط كرده اند.

به دنبال مستعبن نوبت اين مسخره بازي دردناك كه نامش را خلافت گذاشته بودند به مهتدي رسيد.

اسمش جعفر بود. پسر هارون واثق يعني برادر زاده ي متوكل بود.

جعفر مهتدي جاي پسر عم خود متعز را گرفت. اين مرد به خيال خود سعي مي كرد نقش عمر بن عبدالعزيز را در ميان آل عباس بازي كند ولي نتوانست فكر كند كه اين ترك هاي ميمون باز با او هم بازي خواهند كرد.

جعفر مهتدي با دست ترك ها بر سرير سلطنت نشست و بابك ترك را به جرم انحراف و مظالمي كه داشت به قتل رسانيد.

قتل بابك ترك ها را بر ضد وي به هيجان انداخت.

ترك ها نهضت كردند. جعفر هم براي دفاع بسيج لشگر كرد. ولي از دست ترك ها شكست خورد. به خانه ي محمد بن يزداد پناه برد. در آنجا دستگيرش كردند. دستهايش را بستند و از چپ و راست به چهره اش سيلي مي نواختند و مي گفتند:

- استعفا كن. استعفا كن.

و او به تقليد از عثمان بن عفان مي گفت:

- اين جامه را خدا به تنم پوشانيده و من از تنم درش نخواهم آورد آن جامه را خدا «؟» به تنش پوشانيده بود؟ يا تركها؟

ولي تركهاي وحشي و خشمناك بر عجز و لابه ي اين «اميرالمومنين ترك ساخته» رحم نكردند و او را خوابانيدند و آلت مردانه اش را آنقدر زير لگد فشردند كه با اين ترتيب فجيع به قتلش رسانيدند.

وي در آن هنگام كه زير پاي تركها لگدمال مي شد مردي سي و



[ صفحه 190]



هفت ساله بود. فقط يازده ماه خلافت كرده بود.

خلفاي بني عباس همچون هوام و حشرات در دست تركها كشته مي شدند و در عين حال خودشان را اميرالمومنين و خليفه ي رسول الله مي ناميدند و گمان مي كردند جامه ي خلافت را خداوند متعال به اندامشان پوشانيده است.

احيانا در ميان اين قوم بدبخت دانه دانه آدمي پيدا مي شد كه مهلت بيشتري داشته باشد و از تخت و تاج خود نهره ي بيشتري ببرد. مثلا احمد معتمد كه پس از جعفر مهتدي به خلافت رسيد توانست بيست و سه سال شراب بخورد و كيف كند و به قول خود خلافت كند اما اين معتمد فقط اسما خليفه بود. فقط خليفه اي بود كه مي توانست تا دلش مي خواهد شراب بنوشد.

احمد معتمد در سال دويست و هفتاد دو هجرت به ماه شوال روزي هوس كرد كه توي قايق بنشيند و بر شط فرات گردش كند. اين مرد در آن روز آن قدر شراب نوشيد كه در پاي بساط عيش و نوش خود ميان همان قايق جان سپرد. گفته مي شود كه امام هادي در خلافت معتمد از اين جهان به عليين اعلي رحلت فرمود.

در ماه رجب سال دويست و پنجاه و چهار هجرت امام ابوالحسن ثالث علي بن محمد النقي صلوات الله و سلامه عليه در سامرا از اين جهان به عليين اعلي رحلت كرد.

امام علي النقي به هنگام رحلت چهار پسر و يك دختر داشت.

پسرانش.

1- ابومحمد الحسن العسكري صلوات الله عليه كه امام يازدهم امت و معصوم سيزدهم اسلام است.

2- حسين بن علي.



[ صفحه 191]



3- محمد بن علي

4- جعفر بن علي كه به جعفر كذاب مشهور است.

و دخترش عايشه ناميده مي شد.

از دختر امام نقي عليه السلام عنواني تاريخي در دست نيست.

عمر مقدس و مطهرش در چهل و دو سالگي به ماه رجب سال دويست و پنجاه و چهار به پايان رسيد.

صلي الله عليك و علي ابائك و ابنائك المعصومين يا ابا الحسن يا علي بن محمد ايها النقي الهادي و سلم.