بازگشت

اعتراف دشمنان به كمال امام


متوكل بر اثر دمل و زخم بزرگي كه در بدنش پديد آمده بود آن چنان بيمار شد كه نزديك بود، بميرد و كسي هم جرأت نداشت تا نشتر آهن بر آن بگذارد (تا شكافته گردد و چركش بيرون آيد).

مادر متوكل نذر كرد كه اگر پسرش از اين بيماري جان سالم بدر برد، از دارايي خود، پول بسياري براي امام هادي عليه السلام بفرستد.

تا اينكه يك روز «فتح بن خاقان» (وزير و نويسنده ي ترك متوكل) به متوكل گفت: «كاش براي اين مرد (امام هادي) پيام مي فرستادي و از او چاره جويي مي كردي، زيرا او حتماً طريق درمان را مي داند و درمان او موجب سلامتي خواهد شد.»

متوكل شخصي را نزد امام هادي عليه السلام فرستاد و آن شخص



[ صفحه 86]



ماجراي بيماري متوكل را به امام هادي عليه السلام عرض كرد، امام به او فرمود: «عصاره ي روغن كنجد (يا پشكل زير دست و پاي گوسفند) را با گلاب درآميزند و روي زخم بگذارند.»

پيام آورنده، دستور امام را به متوكل گزارش داد، اطرافيان و خود متوكل، چنان دستوري را به مسخره گرفتند، ولي «فتح بن خاقان» سوگند ياد كرد كه امام هادي عليه السلام آگاهتر از همه است و دستورش مؤثر واقع مي شود، سرانجام به همان دستور عمل كردند، متوكل در خواب آرامي فرورفت و سپس زخمش سر باز كرد و چركهاي زخم بيرون آمد و از آن بيماري نجات يافت.

سلامتي او را به مادرش خبر دادند، او براي اداي نذرش، ده هزار دينار در ميان كيسه اي گذارد و مهر كرد و براي امام هادي عليه السلام فرستاد.

متوكل وقتي كه از بستر برخاست و سلامتي خود را كاملاً باز يافت، شخصي به نام «بطحايي علوي» نزد متوكل، در مورد امام هادي عليه السلام سخن چيني كرد و گفت: براي امام هادي عليه السلام پول و اسلحه فرستاده مي شود (كه اگر آمادگي يافت براي حكومت تو خطرآفرين است.)

متوكل به وزير دربارش به نام سعيد، دستور داد، تا شبانه به خانه ي امام هادي عليه السلام حمله كند و هر چه پول و اسلحه در خانه ي آن حضرت وجود دارد، همه را ضبط و مصادره نمايد.

ابراهيم بن محمد مي گويد: سعيد دربان، شبانه مرا مأمور



[ صفحه 87]



جستجوي خانه ي امام هادي عليه السلام نمود، من شبانه به سوي خانه ي امام هادي عليه السلام رفتم و نردبان نهادم و بالاي بام خانه رفتم و سپس نردبان را به داخل حياط خانه ي امام نهادم و چند پله از نردبان پايين رفتم، چون هوا تاريك بود، ناگاه امام هادي عليه السلام مرا با نام صدا زد: «اي سعيد! همانجا باش تا برايت چراغ بياورند.» اندكي بعد چراغ آوردند، من پايين آمدم، ديدم آن حضرت روپوش بلندي پوشيده و كلاه مويين بر سر دارد و يك جانماز حصيري در برابر او است، فهميدم كه مشغول نماز است، وقتي كه مرا ديد، به من فرمود: «اطاقها در اختيار تو است همه را جستجو و بررسي كن و در همان اطاق آن حضرت، كيسه ي پولي كه با مهر مادر متوكل بود و كيسه ي ديگري با مهر ديگر، به من داد، فرمود: «جانماز را نيز بررسي كن.» جانماز را بلند كرد، شمشير ساده اي در ميان غلاف در زير آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوكل شتافتم، وقتي كه نگاه متوكل به مهر مادرش كه در كيسه پول بود افتاد، به دنبال مادرش فرستاد، او نزد متوكل آمد و ماجراي نذر خود را بيان كرد و گفت: «وقتي كه سلامتي خود را بازيافتي من اين كيسه ي حاوي ده هزار دينار را براي امام هادي عليه السلام فرستادم».

كيسه ي ديگر را گشودند در ميان آنها چهارصد دينار بود.

ابراهيم بن محمد مي گويد: (وقتي كه متوكل دريافت كه سخن چيني در مورد امام هادي عليه السلام، بي اساس بوده) همان كيسه ها را به اضافه ي يك كيسه ي ديگر پول، به من داد و گفت: «همه ي اينها را به خدمت امام هادي عليه السلام ببر.»



[ صفحه 88]



من آن كيسه ها را با آن شمشير ساده، نزد امام بردم و عذرخواهي كردم، فرمود:

و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون:

«آنانكه ستم كردند، به زودي خواهند دانست كه بازگشتشان به كجاست؟» (شعرا / 227). [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 499 - ارشاد مفيد، ص 309.