بازگشت

دگرگوني مجلس ميگساري به مجلس عزاداري


ماجراي زير را بخوانيد، تا با گستاخي و زشتي متوكل و عظمت و شكوه مقام امام هادي عليه السلام بيشتر آشنا گرديد:

بدخواهان، نزد متوكل، از امام هادي عليه السلام سعايت و بدگويي كردند و گفتند: در خانه ي او، اسلحه و كتاب و امثال آن، از طرف شيعيانش وجود دارد، متوكل، به چند نظامي ترك و غير ترك دستور



[ صفحه 95]



داد تا شبانه سر زده به خانه ي امام هادي عليه السلام حمله كنند...

آنها بي خبر به خانه ي امام هادي عليه السلام يورش بردند، ديدند آن حضرت تنها در اطاقي دربسته، در حالي كه روپوشي مويين بر تن و كلاهي مويين بر سر دارد، به خداي خود دل بسته و آيات عذاب و رحمت قرآن را زمزمه مي كند و در آن خانه، فرشي جز ريگ و سنگريزه نبود، آن حضرت را با همان حال، در نيمه هاي شب نزد متوكل آوردند و متوكل در حال شرابخواري و ميگساري بود و كاسه ي شراب در دستش ديده مي شد.

وقتي متوكل امام را ديد، برخاست و احترام شاياني كرد و آن حضرت را در نزديك خود نشاند و چيزي را نيافتند كه به عنوان ايراد بر حضرت، بهانه بگيرند و حضرت را در تنگنا قرار دهند، در اين هنگام متوكل (با كمال گستاخي و پررويي) كاسه ي شراب را كه در دستش بود به امام عليه السلام تعارف كرد.

امام هادي عليه السلام فرمود: «اي رييس مؤمنان! گوشت و خون من هرگز با شراب، نياميخته است، مرا معاف دار.»

متوكل، او را معاف نمود و گفت: «شعري كه موجب خشنودي و شادي من گردد بخوان.»

آن حضرت فرمود:

«من اشعار اندكي را به ذهن مي سپارم.»

متوكل گفت: «چاره اي نيست، كه بايد شعر بخواني!»

امام هادي عليه السلام ناچار، اين اشعار را (كه درباره ي بي وفايي دنيا



[ صفحه 96]



و مرگ ذلت بار سلاطين و طاغوتيان است) خواند:



باتوا علي قلل الاجبال تحرسهم

غلب الرجال فلم تنفعهم القلل



و استنزلوا بعد عز من معاقلهم

و اسكنوا حفرا يا بئس ما نزلوا



ناداهم صارخ من بعد دفنهم

اين الاساور و التيجان و الحلل



اين الوجوه التي كانت منعمة

من دونها تضرب الاستار و الكلل



فافصح القبر عنهم حين سائلهم

تلك الوجوه عليها الدود يفتتل



قد طال ما اكلوا دهرا و ما شربوا

و اصبحوا بعد طول الاكل قد اكلوا



و طال ما عمروا دورا لتحصنهم

ففارقوا الدور و الاهلين و انتقلوا



و طال ما كنزوا الاموال و ادخروا

فخللوها علي الاعداء و ارتحلوا



اضحت منازلهم قفرا معطلة

و ساكنوها الي الاجداث قد رحلوا



ترجمه:

«گردنكشان زورمند بر فراز كوهها براي سكونت و حفظ خود،



[ صفحه 97]



خانه ساختند و در آن ميان آرميدند، ولي آن فرازها سودي به حال آنها نبخشيد. و پس از آن همه سرفرازي و جلال، از پناهگاههاي رفيع خود به طرف پايين، سرازير شدند و در گودالهاي قبرها مسكن گزيدند و به راستي بدگونه سرازير گشتند!!

پس از دفن، فريادگري به آنها گفت: كجا رفت آن دستبندهاي طلايي و آن تاجها و زيورها؟!

كجا رفت آن چهره هاي مرفه كه همواره در پس پرده ها و آزين هاي زيبا پنهان شده بودند؟!

قبر در برابر اين سؤالي كه آن فريادگر، از آنها مي پرسد، با زبان گويا و روشن، چنين پاسخ مي دهد، آن چهره (هايي كه مي گويي) هم اكنون، محل تاخت و تاز كرمها قرار گرفته اند كه گويي با كرمها، بافته شده اند.

آنان مدتهاي دراز خوردند و نوشيدند و اكنون خود خوراك كرمها (و خاك) شده اند.

آنان مدتهاي طولاني، خانه ها را براي حفظ خود، آباد نمودند، پس از آن از آن خانه ها و اهلشان، جدا شدند و انتقال يافتند.

آنان مدتهاي طولاني، به انباشتن و گنج نمودن اموال، پرداختند، سرانجام آنها را براي دشمنان، به جاي گذاشتند و كوچيدند.

منزلها و خانه هاي آنها، به صورت خرابه هاي رها شده و بدون سكنه به جاي ماند و ساكنان آن به سوي گورها روانه گشتند.»



[ صفحه 98]



وقتي كه اشعار آن حضرت به اينجا رسيد، حاضران بر جان امام هادي عليه السلام ترسيدند و گمان كردند كه شعله آتش خشم متوكل، به او آسيب برساند، ولي سوگند به خدا (آن چنان مجلس ميگساري، درهم ريخت كه) متوكل گريه ي طولاني كرد به طوري كه ريشش، از اشكهاي چشمش خيس شد و ساير حاضران گريستند، آنگاه متوكل دستور داد تا بساط شراب را برچينند، سپس به امام هادي عليه السلام گفت: «اي ابوالحسن! آيا قرض بر ذمه داري؟»

آن حضرت فرمود: «آري، چهار هزار دينار، مقروض هستم.»

متوكل دستور داد، چهار هزار دينار، به آن حضرت دادند و همان ساعت آن حضرت را با احترام، به خانه اش بازگرداندند. [1] .


پاورقي

[1] مرآة الجنان، ج 2، ص 160 - بحار، ج 50، ص 211 و 212 - روايت شده: آنچنان متوكل منقلب شد كه عيش او به عزا و بزم او به سوگ، تبديل گرديد و جام شراب را محكم بر زمين كوبيد. (تذكرة الخواص، سبط بن جوزي، ص 203).