بازگشت

شكوه امام هادي و شيعه شدن مرد اصفهاني


قطب راوندي (ره) از جماعتي از مردم اصفهان نقل مي كند كه گفتند: در اصفهان مردي بود به نام عبدالرحمن و شيعه شده بود (با اينكه در آن وقت شيعيان در اصفهان، بسيار كم بودند)، به او گفته شد، علت چيست كه شيعه شده اي و به امامت حضرت هادي عليه السلام اعتقاد داري و امامت افراد ديگر را قبول نداري؟»

او گفت: سرگذشتي با امام هادي عليه السلام دارم كه موجب شيعه شدن من شده است و آن اينكه: من فقير بودم، ولي در سخن گفتن و جرأت، قوي بودم، در آن سالي كه جمعي از مردم اصفهان براي



[ صفحه 121]



دادخواهي نزد متوكل (دهمين خليفه عباسي) عازم شهر سامرا شدند، مرا با خود بردند، سرانجام به در خانه متوكل رسيديم، روزي در كنار در قلعه ي متوكل بوديم، ناگاه شنيديم متوكل فرمان احضار امام هادي را داده است، از بعضي از حاضران پرسيدم: «اين شخصي را كه متوكل، فرمان احضارش را داده كيست؟»

او گفت: اين شخص، مردي از آل علي عليه السلام است، رافضيان به امامت او اعتقاد دارند. سپس گفت: «ممكن است متوكل او را احضار كرده تا او را بكشد.»

من تصميم گرفتم در آنجا بمانم تا ببينم كار به كجا مي كشد و اين مرد (امام هادي) كيست؟ ناگاه ديدم امام هادي عليه السلام سوار بر اسب وارد شد، همه ي حاضران به احترام او، در جانب راست و چپ او به راه افتادند و آن حضرت در ميان دو صف قرار گرفت و مردم به تماشاي سيماي او پرداختند، همين كه چشمم به چهره ي او افتاد، محبتش در قلبم جاي گرفت، پيش خود دعا مي كردم تا خداوند وجود او را از گزند متوكل حفظ كند، او كم كم در ميان مردم آمد، در حالي كه به يال اسبش نگاه مي كرد و به طرف راست و چپ نمي نگريست و من همچنان پيش خود، دعا مي كردم، وقتي كه آن بزرگوار به مقابل من رسيد به من رو كرد و فرمود: «خداوند دعاي تو را استجابت رسانيد، بدان كه عمر تو طولاني مي شود و اموال و فرزندانت زياد مي گردند.»

از هيبت و شكوه او، لرزه بر اندام شدم و با اين حال به ميان



[ صفحه 122]



دوستانم رفتم، آنها گفتند: «چه شده، چرا مضطرب هستي؟»

گفتم: خير است و ماجراي خود را به هيچ كس نگفتم، تا به اصفهان بازگشتيم، خداوند در پرتو دعاي آن حضرت، به قدري ثروت به من داد كه اكنون قيمت اموالي كه در خانه دارم - غير از اموالم در بيرون خانه - معادل هزار هزار درهم است و داراي ده فرزند شده ام و اكنون عمرم به هفتاد و چند سال رسيده است، من به امامت او اعتقاد يافتم به دليل آنكه او بر افكار پنهان خاطرم، آگاهي داشت و دعايش در مورد من به استجابت رسيد. [1] .


پاورقي

[1] بحار، ج 50، ص 141 و 142.