بازگشت

بردباري


حلم و بردباري از ويژگيهاي مهمي است كه مردان بزرگ، به ويژه رهبران الهي كه بيشترين برخورد و اصطكاك را با مردم نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو اين خلق نيكو، افراد بسياري را به سوي خود جذب كردند.

بردباري نقش مهمي در پيشرفت كارها و موفقيت افراد دارد، تا آنجا كه امام هادي عليه السلام فرموده است:

«إن الظالم الحالم يكاد ان يعفي علي ظلمه بحلمه، و ان المحق السفيه يكاد ان يطفي نور حقه بسفهه» [1] .

ستمگر بردبار چه بسا به خاطر بردباري اش مورد بخشودگي قرار گيرد و ممكن است انسان حق به جانب بي حلم، روشنايي نور حقش به خاطر سفاهتش خاموش گردد.



[ صفحه 62]



پيشواي دهم با اين بيان ظريف به پيروان خود هشدار مي دهد كه مبادا با متخلق نشدن به اين فضيلت اخلاقي ارزشمند، مشعل فروزان حق را در وجود خويش خاموش كنند.

امام (ع) با اين نگرش به «حلم» در عمل نيز همچون نيكان خود در برابر ناملايمات، بردبار بود و تا جايي كه مصلحت ايجاب مي كرد با دشمنان حق و ناسزاگويان و اهانت كنندگان به ساحت مقدسش، با بردباري برخورد مي كرد.

«بريحه ي» عباسي - كه از سوي دستگاه خلافت به سمت پيشنمازي مكه و مدينه منصوب شده بود - از امام هادي (ع) نزد متوكل سعايت كرد و از وي خواست دست آن حضرت را از اين دو پايگاه مهم كوتاه كند.

متوكل - در پي اين سعايت - امام (ع) را از كنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا (ص) به سامرا تبعيد كرد. «بريحه» در ميان راه رو به امام (ع) كرد و گفت: تو خود مي داني كه عامل تبعيد تو من هستم. با سوگندهاي محكم و استوار، سوگند مي خورم كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين يا يكي از درباريان و فرزندان او ببري، تمامي درختانت را (در مدينه) آتش مي زنم و بردگان و خدمتكارانت را مي كشم و چشمه هاي مزرعه هايت را كور خواهم كرد و يقين بدان كه همه ي اين اقدامات را انجام مي دهم.

امام (ع) متوجه او شد و فرمود:

نزديكترين راه براي شكايت از تو اين بود كه شب گذشته شكايت تو را نزد خدا بردم، و من شكايت از تو را كه بر خدا عرضه كرده ام نزد غير او از بندگانش نخواهم برد.

«بريحه» چون اين سخنان را از امام (ع) شنيد و با اين موضع ملايم و بردبارانه ي آن گرامي مواجه شد، به دامن آن حضرت افتاد و تضرع و لابه كرد و از محضرش تقاضاي بخشش نمود. امام (ع) در نهايت بزرگواري فرمود: تو را بخشيدم. [2] .


پاورقي

[1] تحف العقول،ص358.

[2] ر.ك: اثبات الوصية، ص 196.