بازگشت

معجزات و كرامات


موضوع معجزه ها و كرامتها هر چند در ضمن دليل چهارم قابل طرح است؛ زيرا در حقيقت از مصاديق بارز و برجسته ي كمالات نفساني امامان به شمار مي رود؛ ليكن به لحاظ اهميت آن و توجه به آن در قرآن كريم به عنوان يك دليل مستقل براي اثبات نبوت پيامبران الهي، ما نيز آن را به طور مستقل و جداگانه طرح كرديم.

تبليغات سوء دستگاه خلافت عليه پيشوايان دين از يك سو، و پيدايش شرايط خاص زماني مانند خردسالي به هنگام عهده داري امامت براي بعضي از امامان، يا ادعاي امامت از سوي فردي از خاندان علوي از سوي ديگر، موجب مي شد كه امامان (ع) براي اثبات امامت خويش و خنثي كردن نقشه ي دشمن و نيز هدايت گمراهان و يا استواري و تقويت روحيه و ايمان پيروان خود و... اقدام به صدور معجزه و كرامت نمايند.

معجزه - يعني انجام كاري خارق العاده به دست فرستاده ي الهي به اذن و قدرت پروردگار براي اثبات و تأييد نبوت - همواره به عنوان دليل قطعي و انحصاري براي اثبات رسالت و امامت در اختيار پيامبران و پيشوايان معصوم (ع) قرار داشته است. قرآن در موارد زيادي به اين دليل استوار براي اثبات نبوت پيامبراني همچون حضرت آدم، نوح، ابراهيم، داوود، يونس، موسي، عيسي و خاتم الانبياء صلوات الله عليهم اجمعين اشاره كرده است. [1] .

معجزات و كرامات امامان (ع) در كتابهاي تاريخي و حديثي ذكر شده است. از امام هادي (ع) در اين زمينه معجزات و كرامات زيادي آشكار گشته كه براي نمونه چند مورد آن را ذكر مي كنيم.

- ابوالقاسم بغدادي به نقل از «زراره» دربان متوكل مي گويد:

مرد شعبده بازي از هند نزد متوكل آمد. متوكل به او گفت: اگر بتواني علي بن محمد بن رضا را خجل كني هزار دينار به تو خواهم داد. شعبده باز دستور داد نانهاي سبكي پخته و بر روي



[ صفحه 83]



سفره بگذارند و او را در كنار امام هادي (ع) بنشانند.

متوكل اين كار را كرد؛ سپس امام هادي(ع) را احضار نمود.

امام (ع) وقتي دست دراز كرد تا يكي از نانها را بردارد، شعبده باز آن را به پرواز در آورد. امام (ع) دستش را به طرف نان ديگر برد، ولي آن نيز به پرواز در آمد. حاضران - با مشاهده ي اين صحنه خنديدند.

امام (ع) - در مقابله با اين اقدام اهانت آميز - با دست به عكس شيري كه در متكا نقش بسته بود اشاره كرده و فرمود: او را بگير! عكس به شير واقعي تبديل شد؛ حمله كرد و شعبده باز را بلعيد، سپس به حالت نخست بازگشت.

حاضران متحير شدند. امام (ع) از مجلس برخاست تا برود. متوكل خطاب به آن حضرت گفت: استدعا دارم بنشينيد و او را برگردانيد.

امام (ع) فرمود: به خدا سوگند، او را ديگر نخواهي ديد؛ آيا دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط مي كني!؟ سپس از نزد متوكل بيرون رفت و آن مرد هيچگاه ديده نشد. [2] .

- ابوطالب به نقل از «مقبل ديلمي» مي گويد:

در كوفه مردي بود كه به امامت «عبدالله بن جعفر» اعتقاد داشت. دوستش كه به ما - شيعيان - متمايل بود به وي گفت: از اعتقاد به امامت «عبدالله» باز گرد و راه حق را در پيش گير؛ زيرا او بر باطل است. او گفت: راه حق كدام است تا از آن پيروي كنم؟ گفت: اعتقاد به امامت موسي ابن جعفر (ع) و امامان پس از او.

فرد فطحي گفت: هم اكنون امام، چه كسي است؟ گفت: علي بن محمد بن رضا (ع) پرسيد: آيا دليلي بر اين ادعا داري؟ گفت: آري، آنچه مي خواهي در دل، پنهان ساز؛ سپس با علي (ابن محمد (ع)) در سامرا ديدار كن تا تو را از آنچه در دل داري آگاه سازد.

آنان به قصد سامرا حركت كردند. در خيابان ابواحمد خبر يافتند امام (ع) به قصر متوكل رفته است. همانجا نشستند و منتظر امام (ع) ماندند.

مرد فطحي به همراهش گفت: اگر سرور تو امام باشد وقتي كه بازگشت و مرا ديد بايد بداند كه من چه نيت كرده ام و بدون آنكه بپرسم مرا از آن آگاه سازد.

امام (ع) هنگام بازگشت، وقتي به آن دو نفر رسيد متوجه مرد فطحي شد و مايعي را كه بسان سفيده ي تخم مرغ بود بر روي سينه ي او انداخت و به اندازه ي يك درهم بر سينه اش نقش بست. با



[ صفحه 84]



خط سبز بر آن نوشته بود: «عبدالله در مقام امامت نبود و شايستگي اين امر را هم نداشت». [3] .

مردم، نوشته را خوانده و گفتند: اين چيست؟ مرد فطحي، آنان و همچنين دوست خود را از قصه اش آگاه ساخت و خاك بر سر خويش ريخت و گفت: بدا به حال من به خاطر اعتقادي كه تاكنون داشته ام، و سپاس خداوندي را كه مرا هدايت كرد. و از آن پس معتقد به امامت امام هادي (ع) گشت. [4] .

- متوكل دريك اقدام خصمانه عليه امام هادي (ع) دستور داد سه حيوان درنده را به محوطه ي كاخ آوردند. سپس امام (ع) را به كاخ دعوت كرد. هنگامي كه امام (ع) وارد شد در قصر را بست تا درندگان، آن حضرت را بدرند. اما برخلاف انتظار، درندگان، گرد امام عليه السلام مي گشتند و با انجام حركات خاصي نسبت به آن گرامي اظهار فروتني و كوچكي مي كردند، و امام (ع) با آستين خود آنها را نوازش مي داد، آنگاه نزد متوكل رفت و مدتي با او صحبت كرد. دوباره نزد درندگان بازگشت. آن حيوانات با حضرت همان رفتار پيشين را تكرار كردند، تا امام (ع) از كاخ بيرون رفت. متوكل پس از رفتن امام جايزه ي بزرگي براي آن حضرت فرستاد.

به متوكل گفته شد: پسرعموي تو - امام هادي (ع) - با درندگان چنان رفتار كرد ديدي. تو نيز با آنها همين كار را بكن كه پسرعمويت كرد. متوكل گفت: شما مي خواهيد من كشته شوم. سپس به آنان دستور داد اين راز را فاش نكنند. [5] .



[ صفحه 85]




پاورقي

[1] براي اطلاع از اين نمونه ها رجوع كنيد به: بقره (2) آيه ي 36 و 260، اعراف (7) آيه ي 24؛ هود (11) آيه ي 44، انبياء (21) آيه ي 69؛ سبا (34) آيه ي 10، صافات (37) آيه ي 144؛ طه (20) آيه ي 77 و 78 و تحريم (66) آيه ي 12.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 146.

[3] متن نوشته بنابر نقل طبري چنين است: «ما كان عبدالله هناك و لا هو بذلك» و ما اين ترجمه و استظهار را از علامه ي مجلسي استفاده كرده ايم. وي در توضيح اين جمله در ضمن داستان ديگري مي نويسد: «ما كان عبدالله هناك اي، في مقام الامامة؛ و لا هو كذلك اي: مستحقاً للامامة» (مرآت العقول، ج 4، ص 105).

[4] دلائل الامامة: ص 220.

[5] احقاق الحق، ج 12، ص 451.