بازگشت

عنوان كردن مسأله ي امامت و بحث درباره ي آن


- سعيد بن سهيل بصري ملقب به «ملاح» مي گويد: همراه «جعفر بن قاسم بصري» كه واقفي بود در سامرا بوديم. هنگام عبور از خياباني، ابوالحسن (ع) او را ديد و فرمود:

تا كي بايد در خواب باشي؟ آيا زمان آن نرسيده است كه از خواب غفلت بيدار شوي؟

امام (ع) با بيان اين دو جمله، مرد واقفي را وادار به تفكر و تجديد نظر در اعتقاد باطلش كرد و زمينه ي بازگشت به حق را در وجود او فراهم ساخت، و سرانجام در مجلس ديگري با ارائه ي معجزه اي او را به صراط مستقيم هدايت نمود. [1] .

- فردي نصراني به نام «يوسف بن يعقوب» از سوي متوكل احضار شد. وي، كه از اين احضار بر جان خود بيمناك بود براي رفع بلا تصميم گرفت يكصد دينار به امام هادي (ع) بدهد. چون به در خانه ي حضرت رسيد، خدمتكار آن گرامي بيرون آمد و گفت: تو، يوسف بن يعقوب هستي؟ گفت: آري. گفت: داخل شو! و او را دهليزخانه نشاند و رفت. نصراني، از اين كه خدمتكار امام (ع) نام او و پدرش را برده بود - با آن كه كسي او را نمي شناخت، و وي، اولين بار بود كه به سامرا آمده بود - تعجب كرد.

خدمتكار، نزد او بازگشت و گفت: مبلغ صد ديناري را كه لاي كاغذ پيچيده و در آستينت پنهان كرده اي بده! اين موضوع به شگفتي او افزود، سپس به اندرون رفت و خدمت امام (ع) رسيد. امام (ع) فرمود: «اي يوسف! چه چيز برايت آشكار شد؟» گفت: سرورم! دلايل و براهيني ديدم كه براي هر جوينده ي حقي كافي است كه به حق بازگردد.

امام (ع) فرمود:

هيهات! تو اسلام نخواهي آورد؛ ولي به زودي فرزندت، فلاني اسلام آورده از پيروان ما خواهد شد. اي يوسف! گروهي گمان مي كنند كه دوستي ما براي امثال شما سودي ندارد. سوگند به



[ صفحه 202]



خدا، اينان دروغ مي گويند ولايت و محبت ما براي امثال تو نيز سودمند است. دنبال كاري كه آمده اي برو، آن را همانگونه كه دوست داري خواهي يافت.

«يوسف»، نزد متوكل رفت و آنچه مي خواست، گفت و به سلامت بازگشت.

«قطب الدين راوندي» پس از نقل اين داستان مي گويد: «پس از مرگ يوسف، با پسرش كه مسلمان و شيعه اي وارسته بود ديدار كردم. او به من اطلاع داد كه پدرش بر آيين مسيحيت مرده و او بعد از مرگ پدرش مسلمان شده است، و مي گفت: من بشارت داده شده ي سرورم (امام هادي عليه السلام) هستم.» [2] .

- «فتح بن يزيد گرگاني» مي گويد: در مسافرتي كه در محضر امام هادي (ع) بودم فرمود:

هر كس از خدا بترسد، ديگران از او بترسند، و هر كه مطيع خدا باشد ديگران از او اطاعت خواهند كرد. اي فتح! هر كس فرمانبر خدا باشد از خشم بندگان نهراسد، و هر كس خدا را به خشم آورد بايد بداند كه روزي دچار خشم بندگان خواهد شد.

امام (ع) با آماده كردن ذهن طرف، و با تلاوت آيات:

«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم.» [3] .

«يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا.» [4] .

مسأله ي پيروي از رسول خدا (ص) و «اولي الامر» را پيش كشيد و اطاعت آنان را به اطاعت خداوند پيوند داد.

«فتح» از خدمت امام (ع) مرخص شد؛ در حالي كه سخت تحت تأثير سخنان آن حضرت قرار گرفته بود. ليكن هنوز مسأله دار بود و شب را به انديشه و تفكر و درباره ي مباحث مطرح شده سپري كرد.

روز بعد، دوباره به خدمت امام (ع) رسيد و گفت: اجازه مي دهيد درباره ي مسأله اي كه از شب گذشته فكرم را مشغول داشته بپرسم؟ امام (ع) اجازه داد و افزود:



[ صفحه 203]



اگر عالم بخواهد تو را از آن مسأله آگاه مي كند. خداوند هيچ كس را بر غيبش مطلع نكرد. مگر آن را كه برگزيد، همچون پيامبر (ص) و هر آنچه از اسرار غيب نزد پيامبر (ص) باشد نزد «عالم» نيز هست. و هر آنچه رسول خدا (ص) از آن آگاهي دارد، جانشينان او نيز آگاهي دارند. اي فتح! شايد شيطان فريبت داده و با القاي مطالبي تو را دچار ترديد كرده است تا از راه خدا و «صراط مستقيم» منحرفت كند.....

«فتح» با شنيدن سخنان امام (ع) به اشتباه خود پي برد و وسوسه هاي شيطاني را از خود دور ساخت و به امامت آن حضرت معتقد گشت. [5] .

امام هادي (ع) در اين ديدار، متناسب با درك و آمادگي طرف، جايگاه امامت در نظام اعتقادي و عملي اسلام را با استناد به قرآن تشريح كرد، و با اعلام آگاهي از غيب و آگاه كردن طرف از آنچه كه در فكر او مي گذرد، شبهه ها و وسوسه هاي شيطاني را از ذهن او زدود.


پاورقي

[1] اعلام الوري، ص 346.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 144.

[3] نساء (4) آيه ي 59؛ خدا، پيامبر (ص) و اولي الامر (اوصياي پيامبر (ص)) را اطاعت كنيد.

[4] احزاب (33) آيه ي 66: (روزي كه چهره هايشان در آتش بيفتد گويند:) اي كاش خدا و پيامبر (ص) را اطاعت كرده بوديم.

[5] اثبات الوصية، ص 198.