بازگشت

تذكر به افراد


مردي كه كاري براي امام (ع) انجام داده بود و به ازاء آن، مبلغ چهارصد درهم از حضرت طلب داشت. با دوست خود گفت: دويست درهم از اين پول را پارچه اي مي خرم تا با آن كار كنم، و دويست درهم باقيمانده را خرما مي خرم تا از آن نبيذ درست كنم.

دوستش مي گويد: من با شنيدن اين سخن روي از او برگرداندم. در اين هنگام امام هادي (ع) رسيد و در حالي كه آثار خشم در چهره اش نمودار بود از مركبش فرود آمد و فرمود:

مقبل! به اندرون برو و چهارصد درهم بياور و به اين ملعون بده و به او بگو: اين حق توست. با دويست درهم آن پارچه بخر، و نسبت به تصميمي كه درباره ي دويست درهم باقيمانده گرفته اي از خدا بترس!

«مقبل» مي گويد: من پولها را به او دادم و پيام امام (ع) را نيز ابلاغ كردم. او گريه كرد و گفت: سوگند به خدا، هيچگاه نبيذ و منكر ديگري ننوشيده ام و سرور تو اين را مي داند. [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة، ص 220.