بازگشت

حمايت و دستگيري از دوستان


- محمد بن طلحه نقل مي كند، امام هادي (ع) روزي براي كار مهمي سامرا را به مقصد دهكده اي در اطراف ترك كرد. در اين فاصله مرد عربي سراغ آن حضرت را گرفت. به او گفته شد: امام (ع) به فلان روستا رفته است. مرد عرب به سمت دهكده حركت كرد. وقتي به محضر امام رسيد گفت: من اهل كوفه و از متمسكان به ريسمان ولايت جدت اميرمؤمنان (ع) هستم؛ ولي بدهي سنگيني مرا احاطه كرده است؛ چندان كه قدرت تحمل آن را ندارم، و كسي را جز شما نمي شناسم كه حاجتم را برآورد.

امام (ع) پرسيد: بدهكاريت چقدر است؟ عرض كرد حدود ده هزار درهم. حضرت او را دلداري داد و فرمود:

ناراحت مباش، مشكلت حل خواهد شد. دستوري به تو مي دهم، عمل كن و از اجراي آن سرمتاب: اين دستخط را بگير. هنگامي كه به سامرا آمدي مبلغ نوشته شده در اين ورقه را از من مطالبه كن، هر چند در حضور مردم باشد. مبادا در اين باره كوتاهي كني!

پس از بازگشت امام (ع) به سامرا، مرد عرب - در حالي كه عده اي از مردم و درباريان در محضر آن حضرت نشسته بودند - وارد شد و ضمن ارائه ي نوشته ي امام (ع) به آن حضرت، با اصرار، دين خود را مطالبه كرد.

امام (ع) با نرمي و ملايمت، و عذرخواهي از تأخير آن، از وي مهلت خواست تا در وقت مناسب، دين خود را پرداخت كند، ليكن مرد عرب همچنان اصرار مي كرد كه هم اكنون بايد بپردازي.

جريان به متوكل رسيد. دستور داد سي هزار دينار به امام (ع) بدهند. حضرت پولها را



[ صفحه 224]



گرفت و همه را به آن مرد داد. او پولها را گرفت و گفت: خدا بهتر مي داند كه رسالتش را در چه خانداني قرار دهد. [1] .

- مردي وحشت زده و در حالي كه بر خود مي لرزيد بر امام هادي (ع) وارد شد و گفت: فرزندم به جرم دوستي شما دستگير شده و همين امشب او را مي كشند. امام (ع) با خونسردي فرمود: «بيمناك مباش! فرزندت فردا خواهد آمد».

با دعاي امام (ع) و امدادهاي الهي، روز بعد فرزندش آزاد شد و نزد او بازگشت. [2] .

- «ايوب بن نوح» مي گويد: به امام هادي (ع) نوشتم: جعفر بن عبدالواحد قاضي متعرض من شده و مرا در كوفه آزار مي دهد امام (ع) در پاسخ نوشت: «تا دو ماه ديگر از شر او رها مي شوي.» وي پس از دو ماه از مقام خود عزل شد و من از شرش راحت شدم. [3] .

- «يسع بن حمزه ي قمي» مي گويد: «عمر بن مسعده» وزير معتصم نسبت به من بسيار بد، رفتار كرد؛ چندان كه بر جان خود از او بيمناك شدم. طي نامه اي به امام هادي (ع) از او و رفتار ناشايستش شكايت كردم. امام (ع) در پاسخ نوشت:

هيچ ترس و بيمي از او نداشته باش، خداوند را با اين كلمات بخوان، به زودي تو را از آن گرفتاري رهايي مي بخشد. زيرا خاندان پيامبر (ص) به گاه بروز گرفتاري و رويارويي با دشمنان و به هنگام ترس از فقر و دلتنگي، خدا را با اين كلمات مي خواندند.

به دستور امام (ع) عمل كردم. هنوز پاسي از روز نگذشته بود كه پيك وزير رسيد و مرا نزد او برد. وقتي نگاه «عمر بن مسعده» به من افتاد لبخند زد و دستور داد غل و زنجير را از دست و پاي من باز كردند و پس از تجليل و عذرخواهي از من، مرا به سرزميني كه در آنجا حكومت مي كردم بازگرداند و حتي بر قلمرو حكومتي ام افزود. [4] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 175؛ نورالابصار، ص 181: الفصول المهمة، ص 278 (به اختصار).

[2] مناقب، ج 4، ص 416؛ بحارالانوار، ج 50، ص 174.

[3] بحارالانوار، ج 50، ص 177.

[4] مهج الدعوات، ص 271؛ معادن الحكمة، ج 2، ص 247. متن دعاي تعليمي در منابع ياد شده آمده است.