بازگشت

امام و احترام به علما


امام هادي - عليه السلام - در بزرگداشت دانشمندان و انديشمندان مي كوشيد و به آنها توجهي خاص داشت و آنان را بر ديگر مردم برتر مي شمرد زيرا آنان سرچشمه نور و آگاهي در زمين هستند. از كساني كه مورد تجليل امام قرار گرفت فقيهي بود كه با يكي از نواصب و مبغضين اهل بيت به مناظره پرداخته و



[ صفحه 48]



او را مغلوب ساخته بود، آن فقيه پس از چندي به زيارت امام آمد حضرت كه از مناظره ي او با ناصبي خبردار بود از ديدن وي شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمي با وي به گفتگو پرداخت. مجلس مملو از علويان و عباسيان بود. بني هاشم حاضر در آنجا از اين توجه خاص امام رنجيده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند:

«چگونه او را بر سادات و بزرگان بني هاشم مقدم مي داري؟...»

حضرت در پاسخ فرمود: از كساني نباشيد كه خداوند متعال درباره شان فرمود: «الم تر الي الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الي كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولي فريق منهم و هم معرضون» [1] .

«آيا نديدي كساني را كه بهره اي از كتاب آسماني به آنها داده شده بود، فراخوانده شدند تا كتاب خدا داور آنان باشد ليكن گروهي اعراض كرده روي گرداندند».

آيا كتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حكم قبول داريد؟... همگي گفتند: «آري، يابن رسول الله». و امام روش خود را - به استناد آيات قرآن - چنين مدلل ساخت: آيا خداوند نمي گويد: «يا ايها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا في المجالس فافسحوا يفسح الله لكم - الي قوله - و الذين اوتوا العلم درجات» [2] .

«اي كساني كه ايمان آورده ايد هنگامي كه در مجالسي به شما گفته مي شود جاي باز كنيد شما نيز جاي باز كنيد تا خداوند براي شما گشايش دهد... تا آنجا كه مي گويد: و دانشمندان را درجاتي بالاتر مي دهد».

خداوند متعال همان طور كه مؤمن را بر غيرمؤمن مقدم مي دارد، مؤمن عالم را بر مؤمن غيرعالم برتري داده است. باز خداوند است كه مي فرمايد: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتي، برتري مي دهد» آيا خداوند گفته است: خداوند نجيب زادگان و شريفان نسب دار را رفعت مي دهد! ليكن حضرت باريتعالي با



[ صفحه 49]



تأكيد مي گويد:

«هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون [3] ؛ آيا آنان كه مي دانند و آنان كه نمي دانند با هم برابرند؟».

پس چرا از احترام و تجليل من نسبت به اين عالم كه مورد بزرگداشت خدا نيز هست رنجيده شده ايد، شكستي كه اين مرد به آن ناصبي با دلايل و براهين خدا آموخته داد از هر شرافت مبني بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است.

دلايل و حجت هاي امام، حاضرين را خاموش كرد ليكن يكي از بني عباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خويش پافشاري كرد و گفت:

«يابن رسول الله! شما اين مرد را بر ما مقدم داشتي و ما را پايين تر از او به حساب آوردي در صورتي كه او مانند ما نسبي چنين روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاكنون آن را كه نسبي شريف تر داشته باشد بر ديگران مقدم مي دارند...»

منطق اين عباسي، منطقي است سست و بي بنياد كه اسلام بدان كمترين بهايي نمي دهد، اسلام متوجه ارزش هاي والايي است كه هرگز چنين افرادي تصور آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است. لذا حضرت طبق اصل قرآني: «و جادلهم بالتي هي احسن» [4] و دستور: «كلموا الناس علي قدر عقولهم» براي قانع كردن وي راه ديگري در پيش گرفت و گفت:

«سبحان الله! آيا عباس كه از بني هاشم بود با ابوبكر تيمي بيعت نكرد؟ آيا عبدالله بن عباس پدر خلفاي عباسي و از خاندان بني هاشم، كارگزار عمر بن خطاب از بني عدي نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قريش را وارد شوراي شش نفره كرد ولي عباس را كه هاشمي و قرشي بود وارد شورا ننمود؟!



[ صفحه 50]



پس اگر برتر شمردن غيرهاشمي بر هاشميان نادرست است بايد بيعت كردن عباس با ابوبكر و كارگزاري عبدالله بن عباس براي عمر را محكوم كني و اگر آن كار اشكالي نداشت اين مورد هم مانند آن روا خواهد بود...».

معترض، تاب اين استدلالات را نياورد خاموش گشت و ديگر دم نزد [5] حضرت كه ديده بود دلايل قرآني او را قانع نكرد از بيعت جدش عباس با ابوبكر و كارگزاري عبدالله بن عباس براي عمر در حالي كه اين دو خليفه از نظر نسب به پاي عباس و فرزندش نمي رسيدند استفاده كرد و اين نمونه ي كامل «الزموهم بما التزموا به» است.


پاورقي

[1] سوره آل عمران، آيه 22.

[2] سوره مجادله، آيه 10.

[3] سوره زمر، آيه 8.

[4] سوره ي نحل، آيه ي 125.

[5] الاحتجاج طبرسي، ج 1 و 2، ص 454.