بازگشت

حكومت مستعين


پس از درگذشت منتصر در روز يكشنبه پنجم ربيع الآخر سال 248 ه «مستعين» به عنوان خليفه زمام امور حكومت را ظاهرا به دست گرفت اما در حقيقت او بازيچه اي بود در دست تركان و عروسكي در دست خيمه شب بازان دوران بني عباس و كمترين نفوذ سياسي در دولت خود و اداره ي آن نداشت. شاعري موقعيت خليفه جديد را چنين بيان كرده است:



خليفة في قفص

بين وصيف و بغا



يقول: ما قالا له

كما يقول الببغا [1] .



«خليفه اي در قفسي ميان وصيف و بغا قرار دارد مانند ببغاء (طوطي) هر چه آن دو به او بگويند مي گويد».

خليفه طوطي صفت در زندان طلايي دارالخلافه اسير بود و هر چه به او ديكته مي كردند بدون كمترين آگاهي و ادراكي تكرار مي كرد و در حقيقت زمامداران اصلي، وصيف، بغا و ديگر تركان بودند. ديگر جايي براي قدرت نمايي مستعين يا افراد خانواده اش نبود و آنان كمترين سلطه و قدرتي نداشتند. در اين جا بد نيست به گوشه هايي از زندگي او بپردازيم:

اسراف و حاتم بخشي: مستعين تمامي آنچه را خلفاي پيشين طي ساليان متمادي گردآورده بودند و خزانه ها را از آن انباشته بودند از طلا، نقره، پول رايج، فرش، جواهرآلات و ادوات جنگي به باد فنا داد و با اسراف و تبذير خود اثري از آنها باقي نگذاشت. بغاي بزرگ روش خليفه را نپسنديد و به او اعتراض كرد و گفت:

«يا اميرالمؤمنين! اين اندوخته ها مايه ي نيرومندي مسلمين است و خلفا آنها



[ صفحه 314]



را فراهم ساخته اند تا حوادث غيرمنتظره و ناخوشايند را به كمك آنها دفع كنند و اسلام را نجات دهند». ليكن مستعين را گوش شنوايي نبود و بلهوسانه به ولخرجي و اسراف خود ادامه مي داد و اموال دولتي را تلف مي كرد.


پاورقي

[1] مروج الذهب، ج 4، ص 90.