بازگشت

تسلط تركان بر حكومت


نفوذ تركان در اركان دولت از زمان معتصم آغاز شد و همچنان گسترش يافت تا آن كه همه كاره ي حكومت آنان گشتند. نه تنها امرا و وزيران را كه حتي خلفا را عزل و نصب مي كردند، خليفه اي را عزل، حبس و زجر مي كردند و در نهايت او را مي كشتند و ديگري را از زندان آزاد كرده بر اريكه قدرت ظاهري مي نشاندند. وظيفه خليفه به اين منحصر مي شد كه منشور امارت را به نام هر كه «وصيف» يا ديگري مي خواست صادر كند و كمترين حق اظهارنظر نداشت.

شاعري موقعيت مستعين خليفه عباسي را ميان سرداران ترك مانند «وصيف» و «بغا» چنين تصور مي كند:



خليفة في قفص

بين وصيف و بغا



يقول: ما قالا له

كما يقول الببغا [1] .



«خليفه اي در قفس ميان وصيف و بغا قرار دارد و مانند طوطي هر چه بگويد تكرار مي كند».

تنها نامي از خلافت مانده بود و اين نام هم پوششي بود براي فريب مردم ساده تا سرداران ترك تحت عنوان آن هر چه را بخواهند رنگ اسلامي بزنند،



[ صفحه 319]



خليفه به دور از جريانات جامعه و بي خبر از رنج و اندوه مردم در قفس طلايي خلافت، زنداني بود و به نامش جهادها مي كردند و كشورگشايي ها صورت مي گرفت ليكن كمترين بهره و نصيب به صاحب نام مي رسيد.

معتمد يكي از همين خليفه ها و بازيچه هاي دست تركان، وصف الحال خود را چنين به زبان مي آورد و به زبان شعر مي گويد:



اليس من العجائب ان مثلي

يري ما قل ممتنعا عليه



و تؤخذ باسمه الدنيا جميعا

و ما من ذاك شي ء في يديه [2] .



«آيا شگفت آور نيست كه من از چيزهاي بسيار حقير نيز محروم باشم و به نام من دنيا را فتح كنند اما از اين همه غنائم، دستم تهي و خالي باشد».

قدرت و شوكت حكومت و خلافت رو به كاستي و زوال مي رفت و خليفه را كمترين اهميتي نبود. داستان زير درجه اهميت وجود يا عدم خليفه را بيان مي كند:

هنگامي كه «المعتز بالله» به خلافت رسيد يكي از دوستانش گروهي از منجمين را فراخواند تا سال هاي حكومت و زندگي خليفه را پيشگويي كنند يكي از ظريفان و نكته سنجان گفت: من مدت آن را مي دانم. از او خواستند تا دانسته اش را بگويد و او گفت: قدرت حقيقي در دست تركان است و آنان تعيين مي كنند معتز تا كي زنده بماند و تا كي حكومت كند. همه مستمعان از اين پاسخ خنديدند. [3] .

معتصم «اشناس» ترك را ولايت و قدرت داد تا از طرف خليفه هر كس را بخواهد امارت دهد از آن زمان به بعد بر منابر برايش دعا مي كردند [4] در حالي كه قبلا دعا اختصاص به خلفا داشت. در ايام خلافت واثق «اشناس» به حكومت بغداد منصوب شد و دامنه ي قدرت و نفوذش تا آخرين نقطه نفوذ خلافت در مغرب پيش رفت و گسترش يافت و امور اين نواحي به دست او سپرده شد و



[ صفحه 320]



بدون مراجعه به خليفه هر كه را مي خواست به كار مي گماشت و هر كه را نمي خواست بركنار مي كرد و در تمام امور مملكت مبسوطاليد بود و به نشانه حسن نيت، خليفه دو گردن آويز از جواهرات را به گردن او آويخته بود. [5] .


پاورقي

[1] مروج الذهب، ج 4، ص 61.

[2] الديارات شابشي، ص 101.

[3] الفخري، ص 181.

[4] النجوم الزاهره، ج 2 ص 229.

[5] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 205.