بازگشت

تبليغات عليه علويان


متوكل با بخشش هاي كلان، شاعران مزدور را به گرد خويش جمع كرده آنان را به بدگويي عليه علويان و ستايش عباسيان و برتر دانستن آنان وادار مي كرد. يكي از اين شاعران «مروان بن ابي جنوب» بود كه غرق نعمت، طلا و جواهرات شد و امارت يمامه و بحرين را از متوكل گرفت. زيرا طي ابياتي خلافت را حق مسلم عباسيان وانمود كرد و ادعاي اهل بيت را نادرست خواند. اشعار او را با هم مي خوانيم:



ملك الخليفة جعفر

للدين و الدنيا سلامة... [1] .



«حكومت خليفه جعفر (متوكل) براي دين و دنيا سلامتي به ارمغان آورد. (اي بني عباس) ميراث محمد شما را سزاوار نيست و با عدالت شما ظلم و ستم نابود مي گردد.

«دخترزادگان آرزوي ميراث را دارند و در حالي كه پشيزي به آنان نمي رسد. داماد، وارث نمي شود و دختر، امارت را به ارث نمي برد!».

«آنان كه به ناحق خواهان ميراث شما هستند و آن را حق خود مي دانند جز پشيماني نصيبي نخواهند داشت حق به حق دار رسيد و خلافت به اهلش، پس كه را سرزنش مي كنيد و نكوهش مي نماييد؟!».



[ صفحه 329]



«اگر خلافت حق شما بود بر مردم قيامت به پا مي گشت! ميراث خلافت جز شما را نزيبد، سرپرستي و كرامت نيز جز شما را نسزد. اي خليفه! اينك تو نشانه اي هستي ميان دوستداران و دشمنان شما».

شاعر قدسي و متعهد! شيخ يعقوبي ياوه هاي او را چنين پاسخ داد:



لا سح في واديك يا

بن ابي الجنوب حيا الغمامة.. [2] .



«اي ابن ابي الجنوب! ابر شرم و حيا هرگز بر وجودت نبارد. دين خود را به كسي فروختي كه قصد داشتي از او امارت «يمامه» را بگيري».

«پس خليفه اي را ستودي كه نه براي «دين» سلامتي به ارمغان آورد و نه براي «دنيا». اگر انصاف به خرج مي دادي درمي يافتي كه جز «خاندان» [3] كسي را سر سوزني در خلافت حقي نيست».

«تو را آز و طمع پست فريب داد كه سرانجام آن پشيماني است. گرامي ترين خاندان را هجو كردي و براي آنان كمترين كرامت و ارزشي قائل نشدي».

«قرآن به ستايش اين خاندان گويا است پس چرا بر آنها انكار مي كني، چرا؟! ميراث خلافت به «فاجر» نمي رسد و «ستم» چگونه ستم را از بين مي برد؟!».

«خلافت زيبنده ي شيفتگان و دلبستگان جام هاي باده نيست. پدر [4] آنان در جنگ «بدر» در برابر اسلام ايستاد و شمشير كشيد».

«داماد به ميراث نبوت و امامت سزاوارتر است، عمويش (عباس) تلاش كرد تا خلافت را به دست آورد ليكن به مقصود نرسيد».

«و براي خلافت به گفتگو و جدال برخاست ليكن ابوبكر ادعاهايش را رد كرد كسي سزاوار خلافت است كه در اجراي احكام الهي سرزنش و نكوهش در او اثر نداشت».

«كسي سزاوار خلافت است كه در عين گرسنگي شديد، خوراك خود را



[ صفحه 330]



به مسكين داد آيا روز «غدير خم» را فراموش كرده اي يا نسبت به مقام او تجاهل مي كني؟!».

«خداي رحمان در آن روز او را به سروري و پيشوايي اختصاص داد. در دشمنان و كينه توزان او نشانه اي است كه بر تو پنهان نيست».

«خلافت را از اهل آن دور كرديد پس به كه ستم كرده ايد، به كه؟! گروهي جامه ي خلافت را به تن كرده اند كه روز قيامت لباس خواري و خفت بر تن خواهند كرد».

«آيا حق محمد ميان گلخن و سرگين [5] تباه خواهد شد؟!».

شايسته ي گفتن است كه ابن المعتز عباسي نيز در همان وادي مروان بن ابي الجنوب سرگردان شده و با همان منطق! به جنگ خاندان نبوت آمده و مدعي مي شود كه عباسيان به پيامبر نزديكترند و لذا خلافت نيز آنان را سزا است و در اين باب قصيده اي سروده است كه بخشي از آن را نقل مي كنيم:



الا من لعين و تسكا بها

تشكي القذاة و تنكابها



نصحت بني رحمي لو وعوا

نصيحة بر بانسابها.. [6] .



«چشم ها گريان و استخوان در گلو و رنجها بي شمار است خويشانم را اگر بيدار شوند نصيحت مي كنم نصيحت نيك مردي به نزديكانش».

«آنان به كجروي و بيراهه افتادند و در لغزشگاهي هولناك قرار گرفتند و شيران خشمناك قريش را متهم كردند و حال آن كه در دامن آنان و تحت سيطره ايشان پا گرفتند».

«ما بني اميه را در خانه اش نابود كرديم پس سزاوار ميراث و غنائمشان مي باشيم! چه بسيار گروههايي از شما براي خلافت مشكل ايجاد كرديد و زهر در كام حكمرانان نموديد».

«همين كه خواستيد زمام خلافت را در دست بگيريد و بدان نزديك شويد



[ صفحه 331]



(مانند اسبي سركش) توسني كرد اما برابر بهره وران آن آرام ايستاد».

«هنگامي كه خداوند از اين كه خلافت در اختيار شما قرار بگيرد ابا ورزيد ما بدان خوانده شديم و لباس خلافت را به تن راست كرديم! حاجبان ما را از ورود به سراي قدرت و حكمراني مانع نشدند و درها را بر ما گشودند!».

«چونان سنگ آسيا كه بر يكديگر منطبق مي شود با خلافت يكي شديم و آن را بكار بستيم. ماييم كه پيراهن زعامت پيامبر را به ميراث برده ايم و به شما از آن گوشه اي نيز نرسيد!».

«اي دخترزادگان پيامبر! شما نيز خويشاوند او هستيد ليكن عموزادگان نزديكترند خداوند به وسيله «عباس» اهل حجاز را ياري كرد و رنج ها و آلام آنها را بهبود بخشيد».

«در جنگ «حنين» كه تنور نبرد تافته شده بود و شما پراكنده شديد (اين عباس بود كه پيامبر را ياري كرد) پس آرام باشيد اي عموزادگان، خلافت عطيه اي الهي است كه ما را بدان مخصوص داشته اند.

و سوگند مي خورم كه شما نيك مي دانيد ما بهترين سروران خلافت هستيم!».

ليكن اين گزاف گويي ها بي پاسخ نماند و شاعر آسماني عرب عبدالعزيز صفي الدين حلي (وفات 750 ه) با سرودن قصيده اي دل انگيز و حماسي يكايك ياوه هاي ابن معتز را پاسخ داد. در اين جا اشعار او را نقل مي كنيم:



الا قل لشر عباد الاله

و طاغي قريش و كذابها



و باغي العباد و باغي العناد

و هاجي الكرام و مغتابها.. [7] .



«هان! به بدترين بنده ي خدا و دروغ پرداز و سركش قريش بگوييد: از بندگان ستمگر، كينه جو، غيبت كننده و نكوهشگر كريمان بپرسيد: آيا تو بر خاندان نبوت بزرگي مي فروشي و منكر دودمان شريف آنان مي گردي؟!».



[ صفحه 332]



«خداوند به وسيله خاندان مصطفي دشمنان را دفع و گزندشان را دور كرد و يا به كمك شما؟! آيا پليدي و رجس را از آنان دور ساخت و نفوسشان را پاك كرد يا از شما؟!».

«مگر نه اين است كه دلبستگي به عبادت و نيايش، روش آنان و شيفتگي به چنگ و باده هستي شما است؟! مي گويي: پيراهن سروري پيامبر را ما به ارث برديم و چيزي از آن شما را نشايد. مگر مدعي نيستي كه پيامبران ارث نمي گذارند؟! [8] پس چگونه پيراهن خلافت را از او به ارث برده اي؟».

«مي بيني كه در هر دو حالت دروغ گفته اي و صدف را از خزف (و نيش را از نوش) تشخيص نداده اي! آيا جدت با گفته هايت موافق است در صورتي كه هرگز در آن شك نداشت؟!».

«مگر همو نبود كه در جنگ «صفين» و «جمل» زير پرچم اميرالمؤمنين با احزاب كفر مي جنگيد؟ [9] و در اوج جنگ و گرماگرم نبرد به نفع اميرالمؤمنين سخن گفت و دعوت كرد و از همگان خواست امام را ياري كنند و خلافت را به اهلش واگذارند ليكن آنان نپذيرفتند كه عبدالله نماينده سپاهيان باشد و حق را به حقدار برساند. [10] .

«جدتان همواره در زندگي خود همراه ديگران پشت سر امام علي - عليه السلام - نماز مي خواند. اگر او سزاوار خلافت بود چرا همان وقت جامه ي آن را بتن نكرد؟! و هنگامي كه خلافت به شورا واگذار شد چرا او جزء افراد شور اقرار نگرفت».

«خلافت كه در ميان كانديدهاي خود قرار داشت و مدعيان جمع بودند پس



[ صفحه 333]



چرا او پنجمين يا ششمين نفر نبود؟! [11] اما گفته ات: (شما دخترزادگان پيامبر هستيد ليكن عموزادگان به خلافت سزاوارترند) دخترزادگان نيز عموزادگان پيامبر هستند لذا از دو سو به حضرت متصلند و نزديكترند».

«بزرگ بيني و مخالفت را در امر خلافت واگذار. اين مطلب آسان برايت نخواهد بود. تو را چه به بحث از خلافت، در حالي كه از آن دور هستي و بر اريكه سروري قرار نگرفته اي».

«تو را بيش از يك ساعت به رايزني نگرفتند و اساسا اهليت خلافت در تو نبود [12] چگونه تو را كه از آداب و رسوم خلافت بي خبر هستي به خلافت انتخاب كنند؟!».

«باز مي گويي: ماييم كه شيران بني اميه را در بيشه هايشان كشتيم. دروغ گفتي، زياده روي كردي و از اين كه ادعاي نادرستي كردي باك نداشتي و خود را سرزنش نكردي».

«چقدر شما لشكركشي كرديد و به طرف امويان راه افتاديد ليكن شكست خورديد و پا به گريز نهاديد و اگر شمشيرهاي «ابومسلم» نبود دست يافتن به خلافت برايتان دشوار بود».

«او نيز خود را پيرو آنان مي دانست نه شما و خويشاوندان شما را رعايت كرد. در دل زندان ها اسير بوديد و در حال پوسيدن كه او شما را آزاد كرد و زيباترين جامه ها را - جامه خلافت را - به تن شما كرد».

«شما نيز به خاطر دنائت ذاتي و خودخواهي و سركشي او را به بدترين وجه



[ صفحه 334]



كيفر داديد. [13] ديگر از قومي كه به كمترين قانع شدند و خلافت را از راه ديني و شرعي - نه با تزوير و فريب - مي خواستند به دست آورند سخن مگو».

«آنانند زاهدان، عابدان، عاملان به آداب شريعت، آنانند روزه گيران شب زنده دار و ساجدان در محراب ديانت و آنانند قطب مكه و دين خدا و آسياب دين به گرد آنان مي چرخد».

«تو به خنياگران بپرداز و بزرگي ها را به صاحبان آنها واگذار، تو به وصف گلعذاران و پري رويان و باده بپرداز و اشعار خود را در مدح «ترك نماز» و ترسيم صحنه هاي شادخواري و جامها بسراي كه اين ها زيبنده تو است و آنان از اين پليدي ها دورند كه هر اسبي مانند اجدادش مي تازد». [14] .

خويشاوندي علويان با پيامبر تنها دليلي نبود كه آنان را شايسته خلافت مي ساخت تا مروان بن ابي الجنوب و عبدالله بن معتز عباسي به مناقشه برخيزند و مثلا ثابت كنند ارث پيامبر به عموزاده مي رسد نه دخترزاده! بلكه در آنان اهليت و صلاحيتي براي كسب مقام زعامت و خلافت وجود داشت كه عباسيان از آن بويي نبرده بودند. تقوا پايبندي به اصول اعتقادي، زهد، ورع، امانتداري، دانش و تسلط بر احكام الهي پاره اي از امتيازات آنان بود كه در هيچ يك از سران بني عباس نمودي نداشت.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 9، ص 231. (ط دار المعارف).

[2] الذخائر، ص 83 - 81.

[3] اهل بيت نبوت - عليهم السلام -.

[4] عباس بن عبدالمطلب جزء مشركين بدر بود كه به اسارت مسلمانان درآمد. - م.

[5] مراد عباسيان هستند.

[6] ديوان ابن المعتز، ط بيروت، دار صادر، ص 33 - 30.

[7] مقاتل الطالبيين، ص 600.

[8] اشاره به ادعاي آنان كه پيامبر گفته بود: «نحن معاشر الانبياء لا نورث» و به استناد اين گفته «فدك» را تصاحب كردند.

[9] مراد عبدالله بن عباس است.

[10] پس از تحميل طرح «حكميت» بر اميرالمؤمنين ايشان عبدالله بن عباس را نماينده خود معرفي كردند. زيرا او كفايت و زيركي لازم را براي رويارويي با عمروعاص داشت ليكن خوارج زير بار نرفتند و ابوموسي اشعري را به نمايندگي برگزيدند. - م.

[11] اعضاي شوراي خلافت پس از مرگ عمر شش تن بودند: علي - عليه السلام -، زبير، طلحه، عثمان، عبدالرحمن بن عوف و سعيد بن ابي وقاص. - م.

[12] لشكريان مقتدر بر او شوريدند و او را خلع كرده ابن معتز را به خلافت برگزيدند و او را به المرتضي بالله ملقب ساختند، اما او تنها يك شبانه روز بر اريكه قدرت قرار گرفت و هواداران مقتدر مجددا او را به خلافت رسانده و ابن معتز را دستگير، محبوس و مقتول ساختند. ر ك: ديوان ابن المعتز مقدمه كرم البستاني، ص 5. - م.

[13] «ابومسلم خراساني» از بنيانگذاران خلافت عباسي بود كه متأثر از دعوت: «الرضا من آل محمد» عمل كرد و پس از قدرت گرفتن عباسيان از كرده اش پشيمان شد و نامه اي به امام صادق - عليه السلام - نگاشت ليكن حضرت نامه را بازپس زد. ابومسلم با خدعه و به دست منصور به قتل رسيد. درباره ي او نظرات مختلفي ارائه شده است. مخصوصا ر ك: آثار شهيد مطهري در اين باب. - م.

[14] مه فشاند نور و سگ عوعو كند

هر كسي بر طينت خود مي تند



(مولوي).