بازگشت

شاعران دربار


متوكل و ديگر خلفاي بني عباس اموال كلاني را خرج گردآوري شاعران مزدور و جيره خوار مي كردند زيرا در آن زمان مهمترين دستگاه تبليغات حكومت بشمار مي رفتند و با اشعار خود حكومت عباسيان را حق و آنان را به پيامبر نزديك تر از ائمه نشان مي دادند! و زبان گزنده ي خويش را متوجه علويان ساخته و بر آنان مي تاختند و مسلمانان را فريب مي دادند كه نمونه هايي از آن را نقل كرديم. در همين راستا متوكل اموال زيادي به شاعران مديحه گو و چاپلوس بخشيد كه در زير بعضي را مي آوريم:

1 - «ابراهيم بن مدبر»: متوكل بيمار گشت و سپس بهبود يافت و مردم به نزدش رفته او را بر سلامتي تبريك و تهنيت مي گفتند، ابراهيم بن مدبر نيز وارد شده قصيده اي سرود كه ابيات زير از آنها جمله است:



اليوم عاد الدين غ

- ض العود ذورق نضير..



امروز درخت دين شكوفا و برگ هاي آن سرسبز و خرم گشت! اي رحمت خدا بر جهانيان و اي پرتو تابان، اي حجت خدا كه به دست او نور و هدايت



[ صفحه 361]



آشكار گشت».

خليفه از اين قصيده خوشدل گشته دستور داد پنجاه هزار درهم جايزه به او بدهند و به وزير خود عبيدالله بن يحيي اشاره كرد تا او را به سمت بزرگ سودآوري بگمارد.

2 - «ابوالشبل البرجمي»: ابوالشبل البرجمي بر متوكل وارد شده طي قصيده اي سي بيتي با مطلع زير او را ستود:



اقبلي فالخير مقبل

و اتركي قول المعلل..



«پيش آي و روي آور كه نيكي پيش مي آيد و گفتار بهانه جويان را واگذار، همين كه رخسار متوكل را ديدي به رستگاري اطمينان داشته باش...».

متوكل نيز دستور داد به او سي هزار درهم بدهند. [1] .

3 - «ابراهيم صولي»: در مراسم ولايت عهدي فرزندان سه گانه متوكل، ابراهيم بن عباس صولي وارد شده و براي شادباش و تبريك قصيده اي سرود با مطلع زير:



اضحت عري الاسلام و هي منوطة

بالنصر و الاعزاز و التأييد



«ريسمان هاي اسلام با پيروزي، سرافرازي و افتخار استوار گشت».

متوكل نيز دستور داد يكصد هزار درهم به او صله دهند فرزندش نيز همان قدر جايزه داد [2] .

4 - «مروان بن ابي الجنوب»: مروان بن ابي الجنوب نيز خليفه را طي قصيده اي چنين ستود:



يخشي الا له فما نيام عناية

بالمسلمين و كلهم بك نائم



«از خدا بيمناك است و به علت اهتمام به مسلمانان چشم بر هم نمي گذارد و حال آن كه همه ي مردم به وسيله تو آرامش يافته به خواب



[ صفحه 362]



مي روند!».

متوكل دستور داد به او خلعت و دويست هزار دينار طلا و اموال صله دهند.

و هنگامي كه خليفه فرزندان سه گانه خود را به ولايت عهدي برگزيد، مروان قصيده اي سرود كه در آن چنين آمده بود:



ثلاثة املاك: فاما محمد

فنور هدي يهدي به الله من يهدي..



«سه پادشاه و خليفه هستند: نخست «محمد» (منتصر) است كه نور هدايت است! و خداوند به وسيله او هر كه را بخواهد هدايت مي كند. و ديگري «ابوعبدالله الاله» (معتز) كه در تقوا مانند توست و همچون تو نيكي مي كند!. و ديگري مرد فضيلت «ابراهيم» (مؤيد) است كه پناهگاه مردم و نگهبان آنان از لغزش است! متقي و به نويد و هشدارهايش پايبند مي باشد».

متوكل دستور داد به او اسبي، استري، الاغي، پنجاه پيراهن و 120 هزار درهم جايزه دهند [3] .

مروان خليفه را بار ديگري مدح گفت و 120 هزار درهم همراه پيراهن هاي زيادي جايزه گرفت. پس مروان صله را زياد ديده چنين سرود:



فامسك ندي كفيك عني و لا تزد

فقد خفت ان اطغي و ان اتجبرا



«اي خليفه! جود و عطاياي خود را بازدار و كمتر به من صله ده كه مي ترسم طغيان كنم و خود را بزرگ بينم».

متوكل گفت: بخششم را از تو بازنمي دارم و آن قدر به تو صله مي دهم كه غرق درياي بخشش وجود من شوي [4] .

در مقامي ديگر مروان قصيده اي براي خليفه سرود كه ابيات زير از آن است:



كانت خلافة جعفر كنبوة

جاءت بلا طلب و لا بتنحل



وهب الا له له الخلافة مثلما

وهب النبوة للنبي المرسل



«خلافت براي جعفر مانند نبوت، بدون درخواست و كوشش و به خود نبستن



[ صفحه 363]



به دست آمد! خداوند خلافت را به او بخشيد همان گونه كه نبوت را به پيامبر مرسل ارزاني داشت!».

متوكل فرمان داد تا پنجاه هزار درهم به او جايزه دهند [5] .

5 - «علي بن الجهم»: متوكل ثروت هاي كلاني به علي بن الجهم مي بخشيد زيرا او تمام تلاش هاي ادبي و شعري خود را صرف ستايش خليفه مي كرد و دستاورد او در راه جلب متوكل بكار مي رفت مثلا: روزي وارد كاخ شد و خليفه را ديد كه در دستش دو مرواريد قرار دارد و در همان حال طي قصيده اي او را ستود، خليفه يكي از مرواريدها را به سمت او پرتاب كرد و گفت: «به خدا سوگند اين مرواريد از يكصد هزار درهم ارزنده تر است». علي بن جهم او را با اشعار ديگري از جمله ابيات زير ستود:



بسر من رأي امام عدل

تغرف من بحره البحار..



«در سامرا خليفه اي دادگر زيست مي كند كه از درياي كرم و بخشش او بهره مند مي شوند. در هر مشكلي و امر خطيري از او بيم دارند و به او اميدوارند گويا او بهشت و دوزخ است».

«پادشاهي همواره و در همه ي روزگاران در او و فرزندانش قرار دارد، اگر دست راست او بخششي كند دست چپ نيز مانند آن را بخشش مي كند».

متوكل نيز دومين مرواريد گرانبها را براي او پرتاب كرد [6] .

از بخشش هاي متوكل تنها شاعران برخوردار نمي شدند بلكه خنياگران و دلقك ها و مسخرگان نيز جوايز بزرگي دريافت مي داشتند. مسعودي در اين مورد مي گويد:

«هر كس در زمينه هاي جدي و شوخي و غيره ابتكاري داشت و پيش قدم بود از خوان يغماي متوكل بهره مند مي شد و اموال زيادي از آن خود مي ساخت» [7] .

ثروت هاي امت و امكانات اقتصادي جامعه اين چنين خرج عياشي ها و



[ صفحه 364]



بالهوسي هاي متوكل و اذناب او مي شد بدون اين كه در بند مصالح عمومي و آينده مردم باشند. دكتر شوقي ضيف پس از نقل بخشش هاي متوكل اين گونه تعليق مي زند:

«بدون كمترين كنترل و نظارتي ميليون ها درهم و دينار خرج بزم هاي شبانه و جشن هاي دربار مي گشت بزم هايي كه بعدها داستان هاي «هزار و يك شب» را پروراندند. مبالغ هنگفت و بي در و پيكري كه صرف اين شادخواري ها و كامراني ها مي شد در خيال نيز نمي گنجد و به جاي آن كه با اين سرمايه ها به سود مردم كاري كنند يا بنيه ي جامعه را تقويت نمايند و يا با آماده كردن سپاه به جنگ تركان و حكومت بيزانس - كه مرزهاي جامعه اسلامي را ناامن كرده بود - بروند شب هاي آلوده خود را رونق مي دادند و احمقانه بيت المال را به باد مي دادند. ملت هاي مسلمان مي بايستي رنج بكشند، خرد شوند و بي شام سر بر زمين نهند و دستاورد خويش را تقديم متوكل يا ديگري كنند تا آنان همچنان به گردآوري دلقك ها و مسخرگان بپردازند و كاخ هاي سر به فلك كشيده بسازند و دينارها را ميليون ميليون حرام كنند و آنجاها را به ميخانه و قمارخانه بدل كنند و كيسه هاي زر و سيم خرج نمايند.

نقل مي كنند كه متوكل روزي در قصر «بركوار» - كه قبلا از آن سخن گفتيم - به باده خواري مشغول شده و به نديمان خود - در فصلي كه خبري از گل و گياه نبود - گفت: چطور است مراسم گلريزان - يا به تعبير او «شاذ كلاه» - را برگزار كنيم؟.

گفتند: اينك فصل گل نيست و اين مراسم تنها با گل ارزش پيدا مي كند. متوكل نيز عبيدالله بن يحيي - يكي از وزيران خود - را خواسته و به او گفت: برايم درمهايي به وزن «دو گندم» ضرب كن.

عبيدالله پرسيد: يا اميرالمؤمنين! چند درهم ضرب كنم؟.

پاسخ داد: پنج ميليون درهم.

او نيز درم ها را ضرب كرده و خبر آن را به متوكل داد.



[ صفحه 365]



خليفه گفت: برخي از درمها را رنگ سرخ، برخي را رنگ زرد و برخي را رنگ سياه بزن و برخي را نيز به حال خود واگذار.

عبيدالله چنين كرد سپس متوكل خدمه ها و اطرافيان خود را - كه هفتصد تن بودند - خواسته به آنان فرمان داد هر يك قبا و كلاهي نو به رنگي خاص براي خود انتخاب كند و رنگ لباس هر يك با ديگري مغاير باشد. آنان نيز چنين كردند، و در روزي كه باد مي وزيد دستور داد برايش قبه اي با چهل در به پا دارند، پس از آن با غلامان لباس نو پوشيده در آنجا به باده خواري نشست و فرمان داد درمها را مانند گل بر سر افراد بريزند، سبكي آنها و شدت باد باعث شد تا درمها به مانند گلبرگها در فضا به چرخش و حركت درآيند [8] .

همه اين ها نتيجه بطالت و سرمستي و اسراف مفرط است، در همان حالي كه خليفه ها اين گونه اموال مردم را به باد مي دادند طبقات مختلف ديگري هم بودند كه در فقر وحشتناكي بسر مي بردند و زندگي مرگ مانندي را پشت سر مي گذاشتند. [9] .


پاورقي

[1] الاغاني، ج 14، ص 193 (ط دار الكتب المصرية).

[2] الاغاني، ج 10، ص 64 (ط دار الكتب).

[3] الاغاني.

[4] تاريخ الخلفاء، ص 349.

[5] الاغاني.

[6] الاغاني.

[7] تاريخ الخلفاء، ص 349.

[8] الديارات، ص 160.

[9] العصر العباسي الثاني، ص 68 و 69.