بازگشت

بدعتها و گمراهي ها


عده اي ديگر از معاندان سرسخت بر چهره خود نقاب تدين زده در ميان صفوف مسلمانان نفوذ كردند و به گمراه ساختن ساده لوحان و عوام كه قدرت تميز حق از باطل را نداشتند پرداختند و آتش فتنه هاي ويرانگري را برافروختند كه از مهمترين آنها بدعتگران پليد زير قابل اشاره و بررسي هستند:

1 - علي بن حسكة قمي.

2 - قاسم يقطيني.

3 - حسن بن محمد بن بابا (ي) قمي.

4 - محمد بن نصير فهري.



[ صفحه 374]



اينان نابود كردن اسلام را مدنظر قرار دادند و با جعل و تزوير به اسلام و اهل بيت دروغ بستند اما در نهايت كيد و مكرشان به خودشان برگشت.



[چراغي را كه ايزد برفروزد

هر آن كس پف كند ريشش بسوزد]



ياوه هاي ابن حسكه: ابن حسكه مزخرفات و اباطيل زير را به هم پيوسته به خورد افراد نادان و كم خرد مي داد:

الف - امام هادي - عليه السلام - پروردگار، آفريننده و گرداننده هستي است!

ب - ابن حسكه هم از طرف امام هادي [كه خدا باشد!] به پيامبري و رسالت فرستاده شده تا مردم را هدايت كند!.

ج - تمامي واجبات و فرائض اسلامي مانند: نماز، روزه، زكات و... از پيروان ابن حسكه ساقط است!.

ادعاها و اعتقادات فوق از نامه اي كه يكي از اصحاب امام به ايشان نوشته است برمي آيد اين شخص در نامه خود چنين شكايت مي كند: «آقايم! فدايت گردم، علي بن حسكه ادعا مي كند كه:

1 - شما همان قديم، اول و وجود يگانه هستي.

2 - او از اولياي شما و پيامبر و باب شما است و شما او را به پيامبري مبعوث كرده ايد.

3 - نماز، روزه، زكات، حج و تمامي فرائض ديني جز اعتقاد به موارد بالا يعني پذيرش خدايي شما و نبوت ابن حسكه نيست و هر كه به شما و ابن حسكه ايمان داشته باشد، همه واجبات از او ساقط مي گردد. او مدعي است همه واجبات ديني در دو چيز خلاصه مي شود: ايمان به الوهيت شما و نبوت او مردم زيادي به او تمايل نشان داده اند! اگر صلاح مي دانيد بر مواليان خود منت گذاشته پاسخي دهيد كه آنان را از هلاكت و تباهي نجات دهد...» [1] .



[ صفحه 375]



ابن حسكه با اين چرندگويي ها برخي ناآگاه بي شعور را دور خود جمع كرده و اعتقاد آنان را جلب نموده بود.

بيزاري امام از او: امام در پاسخ به نامه ي فوق بيزاري خود از ابن حسكه و پيروانش را اعلام داشت و خواستار دوري از آنان و كشتنشان گشت و طي رساله اي به اصحاب خود چنين فرمود:

«ابن حسكه دروغ مي گويد و لعنت خدا بر او باد، كافي است اين را بدانيد كه او را از دوستان و پيروان خود نمي شناسم، او را چه مي شود - لعنت حق بر او باد - به خدا سوگند پروردگار، محمد و همه پيامبران را با آيين حنيف و نماز، روزه، حج و ولايت فرستاده است. و محمد تنها به سوي خداي يكتا و بي شريك و عبادت او دعوت كرده است. ما نيز اوصياي او و از نسل او هستيم و بندگان خدا بشمار مي رويم و سر سوزني شرك نمي ورزيم. اگر اطاعت خدا كنيم به ما رحمت مي كند و اگر عصيان كنيم ما را عذاب خواهد نمود. ما را بر خداوند حجتي نيست بلكه خدا را بر ما و همه بندگان حجت بالغه است. از هر كه سخناني مانند ابن حسكه به زبان آورد بيزاري جسته به خداوند پناه مي برم و او را نادرستكار مي دانم. آنان را - كه لعنت خدا بر ايشان باد - از خود دور كنيد و در تنگنا قرار دهيد و اگر بر آنان دست يافتيد سرشان را به سنگ بكوبيد...» [2] .

خواندن نامه بالا تأثر و ناراحتي امام را از فعاليت هاي الحادي ابن حسكه كه از خدا روي گردان شده و آيات او را به بازي گرفته بود نشان مي دهد تا آن جا كه حضرت خون او و پيروانش را مباح اعلام مي كند.

بدعت هاي الفهري: يكي ديگر از خناسان و بدعتگران، محمد بن نصير الفهري النميري از پيشوايان كفر و الحاد بود كه بدعت هاي زير را براي گمراه ساختن مردم رواج داده بود:



[ صفحه 376]



الف - امام هادي - عليه السلام - خالق و پروردگار گيتي است!.

ب - زناشويي با تمامي محارم چه مادر يا خواهر و دختر جايز و مباح است!.

ج - لواط يكي از شهوات و طيباتي است كه خداوند آن را حرام نكرده است بلكه نشانه ي تواضع براي خدا نيز مي باشد و لذا جايز و مباح است!.

د - تناسخ درست است [3] .

فهري با اين خزعبلات و پريشانگويي ها به جنگ اسلام و مخدوش ساختن چهره ي حقيقي امامان - عليهم السلام - برخاست و گروهي را گمراه كرد.

تأويل واجبات: اين گمراهان براي دستيابي به هدف هاي شوم و اغراض فاسدشان واجبات اسلامي را تأويل كردند و گفتند:

«مراد از نماز كه خداوند آن را واجب ساخته همين عبادت معروف و شناخته شده نيست بلكه نماز مردي خاص است! همچنين زكات، مالياتي نيست كه خداوند تعيين نموده باشد بلكه آن هم مردي است».

و همين طور يكايك واجبات و محرمات را از معنا و مقصود اصلي گردانده به گونه ي دلخواه تفسير مي كردند.

ابراهيم بن شيبه در نامه اي براي امام به تأويلات منحرفان عصر خود چنين اشاره مي كند:

«فدايت گردم! نزد ما گروهي هستند كه در فضل و مقام شما آن چنان گزافه گويي مي كنند كه دلها مي رمد و مشمئز مي گردد و در اين باب احاديثي روايت مي كنند كه نه مي توان آنها را پذيرفت زيرا موجب كفر است و نه مي توان آنها را رد و انكار نمود زيرا منسوب به پدران شما است و ما در اين ميان متحيريم. آنان مي گويند:

«خداوند كه مي فرمايد: «ان الصلاة تنهي عن الفحشاء و المنكر؛ نماز از فحشا و



[ صفحه 377]



منكر بازمي دارد».

و مي فرمايد: «و اقيموا الصلاة و آتوا الزكاة؛ نماز را بپا داريد و زكات دهيد».

منظور ركوع و سجود و پرداخت مبلغ معيني پول نيست [بلكه آيات را تأويل كرده مي گويند:] مقصود از آيات مردي خاص است».

و بدين گونه تمام احكام الهي را تأويل مي كنند، پس اگر منت گذارده و پاسخي دهيد تا ما را از هلاكت و نابودي وارهانيد و تكليف ما را با كساني مانند علي بن حسكه و قاسم يقطيني كه خود را از پيروان شما مي دانند و ادعاهايشان روشن كنيد درباره ي قبول سخنان آنان چه مي فرماييد...» [4] .

امام در پاسخ نوشت: «ليس هذا ديننا فاعتزله..؛ اين گفته ها از دين ما نيست پس از آنها اجتناب كن...» [5] .

حضرت مصائبي دردناك از دست اين ملحدان مسلمان نما و جوفروشان گندم نما كشيد؛ كساني كه آيات الهي را به بازي گرفتند و به خدا كفر ورزيدند.

از آنان دوري كنيد: امام شيعيان خود و ديگر مسلمين را از اين غلات ملحد برحذر داشت و دستور داد با آنان قطع رابطه شود. حضرت در نامه اي به علي بن محمد بن عيسي چنين فرمود:

«خداوند قاسم يقطيني را لعنت كند، خداوند علي بن حسكه قمي را لعنت كند شيطاني خود را بر قاسم آشكار ساخته و سخنان آراسته اي براي فريفتن و گمراه كردن به او القاء مي كند...» [6] .

در نامه ي ديگري به «عبيدي» حضرت او را از اباطيل و بيهوده گوييهاي غلات برحذر داشته از او مي خواهد از آنان به شدت دوري كند و بيزاري بجويد. در قسمتي از نامه چنين آمده است:

«من از فهري و حسن بن محمد باباي قمي به خداوند پناه برده و از آنان



[ صفحه 378]



بيزاري مي جويم و تو و تمام پيروانم را از آنان برحذر مي دارم و آن دو را لعنت مي كنم لعنت خدا بر آنان باد. به نام ما مردم را مي چاپند و از اسم ما سوءاستفاده مي كنند و به فتنه انگيزي مشغولند و ما را مي آزارند. خداوند آزارشان دهد و بر آنان لعنت فرستد و آنان را در فتنه اي پايان ناپذير دراندازد. ابن بابا مي پندارد كه من او را مبعوث كرده ام و او باب و واسطه است، لعنت خدا بر او باد كه شيطان او را دست انداخته و فريفته است. هر كه اين سخن را از ابن بابا بپذيرد لعن خدا بر او باد. اي محمد! اگر دستت رسيد سرش را به سنگ بكوبي اين كار را بكن، او مرا آزار داده است خداوند او را در دنيا و آخرت آزار دهد...» [7] .

اين نامه نگراني شديد امام را از اين كه ملحدان در ميان صفوف شيعه نفوذ كرده و اموال آنان را با فريب و ناحق غارت مي كنند به روشني نشان مي دهد.

فارس را بكشيد: امام از شيعيان خواست «فارس بن حاتم» سركرده ي غلات را بكشند و براي كشنده او بهشت را ضمانت نمود و فرمود: «اين «فارس» به نام من فتنه انگيزي مي كند و به بدعتگري فرامي خواند. خون او براي كشنده هدر و مباح است. كيست آن كه مرا از او آسوده كند و او را بكشد تا من از طرف خدا براي او بهشت را ضمانت كنم؟» [8] .

يكي از شيعيان به درخواست امام لبيك گفت و او را كشت [9] و خداوند به وسيله او بندگان و شهرها را راحت كرد.

غلات را بكشيد: امام كشتن غلات را مباح كرده و در نامه اي به يكي از شيعيان فرمود:

«و ان وجدت من احد منهم خلوة فاشدخ رأسه بالصخرة» [10] .

«هر يك از غلات را در خلوت گير آوردي سرش را به سنگ بكوب».

نامه ي امام درباره غلات: «سري بن سلامه» نامه اي به امام نگاشت و در آن از



[ صفحه 379]



غلات و دعوتشان پرسش كرده از خطرات و مفاسد آنان اظهار نگراني كرد و از امام خواست براي او و برادرانش دعا كند تا از شر ملحدان و غلات نجات يابند: حضرت پاسخ داد:

«خداوند گفته هاي غلوآميز و باورهاي آنان را از شما دور كند آنان را همين بس كه دوستانشان از آنان بيزاري مي جويند. خداوند اعتقادات شما را پايدار كند و آن را گذرا قرار ندهد و شما را با قول و گفتاري ثابت در دنيا و آخرت نگه دارد و پس از هدايت گمراهتان نكند...» [11] .

انگيزه هاي غلو: مهمترين علل و اسبابي كه عده اي را بر آن داشت تا غلو كنند و امام هادي - عليه السلام - را خدا بپندارند - تا آنجا كه مي دانيم - عبارت بودند از:

1 - معجزات و كراماتي از امام به اذن خداوند به ظهور رسيد - هم چنان كه از پدرانش - و منحرفان براي بدعتگري و از ميان برداشتن اسلام و نابود كردن آن از آنها سود جستند.

2 - بي بند و باري و اباحي گري و حلال دانستن تمام محرمات الهي دليل ديگري بود براي اعتقاد به غلو.

3 - آزمندي و طمع در اموال مردم و دست يابي به حقوق شرعي كه شيعه براي امامان ارسال مي داشتند زمينه اي بود براي تبليغ غلو و ادعاي باب بودن تا بتوان اموال آنان را تصاحب كرد.

با واقفيه: پس از وفات امام هفتم موسي بن جعفر - عليه السلام - فرقه ي جديدي در ميان شيعيان به وجود آمد كه «واقفيه» ناميده شد. آنان منكر رحلت امام موساي كاظم گشته بلكه بر آن باور بودند كه ايشان مانند حضرت عيسي - عليه السلام - به آسمان صعود كرده است. سران واقفيه از آن جهت چنين اعتقادي را اشاعه دادند كه بتوانند اموال شرعيه امام هفتم را كه نزدشان بود تصرف كنند و



[ صفحه 380]



آنها را به امام رضا - عليه السلام - تحويل ندهند.

اين فرقه به مخالفت و آزار شيعيان برخاست تا آن كه شيعيان، افراد اين مذهب را ممطوره (سگ باران ديده) ناميدند كه هر كس بدان نزديك شود نجس مي گردد. واقفيه نيز جامعه اسلامي را با حضور پليدشان نجس مي كردند و به شيعيان ضرر و زيان فراواني وارد مي نمودند.

به هر حال يكي از شيعيان درباره ي آنان نامه اي به امام نگاشته و گفت: «فدايت گردم! آيا مي توانم در قنوت نماز ممطوره (واقفيه) را لعنت كنم و اين كار جايز است؟.

حضرت در پاسخ به او اجازه دادند كه آنان را لعن كند [12] .

مشكل خلق قرآن: يكي از حوادث مصيبت بار جامعه ي اسلامي كه قربانيان بيشماري گرفت كشمكشي بود كه بر سر يك بدعت ميان مسلمانان به وجود آمد. عباسيان براي از بين بردن مخالفان خود و سرگرم ساختن مردم مسأله خلق قرآن و حدوث آن را پيش كشيدند و ساليان دراز گروهي به خاطر قديم بودن قرآن جان باختند و زماني ديگر بر سر حادث بودن آن كشته شدند. اما امام با بينشي خدايي شيعيان را از فرورفتن در اين فتنه ي عباسي برحذر داشت و بحث از آن را سلبا و ايجابا ممنوع كرد. حضرت در سال 227 ه نامه اي به احمد بن اسماعيل بن يقطين در اين باره نگاشت و چنين فرمود:

«بسم الله الرحمن الرحيم: خداوند ما و تو را از فتنه مصون دارد و عصمتي دهد كه اگر چنين كند نعمت و لطف خود را عظيم كرده و اگر نكند نتيجه اش هلاكت است. ما جدال در باب قرآن را بدعتي مي دانيم كه پرسنده و پاسخگو هر دو به يكسان در آن شريك و انباز هستند؛ پرسنده آن را مي خواهد كه او را سزاوار نيست و پاسخگو مشقتي را متحمل مي گردد كه بر او نيست. تنها خداوند متعال خالق مي باشد و هر چه جز او، آفريده و مخلوق است و قرآن كلام



[ صفحه 381]



خدا است از نزد خود نامي بر آن مگذار كه از گمراهان خواهي بود. خداوند ما و تو را از كساني كه از خدا در نهان بيمناكند و از ساعت جزا ترسانند قرار دهد...» [13] .

خوض در مباحث خلق يا عدم خلق قرآن و جدل در اين باب بدعت و گمراهي است و پرسنده و پاسخگو شريك گناه مي باشند و همان طور كه امام فرمود مسلمانان بايد قرآن را كلام خداي متعال بدانند و ديگر چيزي بدان نيفزايند و خلقت يا عدم خلقت آن را به ميان نياورند چرا كه عاقبت اين بحث گمراهي و كجروي خواهد بود.

همين مختصر، آشفتگي و اضطراب عقيدتي و ديني آن عصر را به خوبي نشان مي دهد. آگاهي ديني بسيار ضعيف بود و اكثر مسلمانان درك درستي از مباني ديني خويش نداشتند بلكه تنها به تقليد پدران ظواهر دين را فرامي گرفتند، از اين جا بود كه غلات و ديگر دشمنان اسلام فرصت يافته آنان را از دين قويم و استوار اسلام منحرف مي كردند و عقايد سخيف خود را به آنان تحميل مي كردند. در اين جا بحث از حيات ديني را به پايان مي بريم.

بزم شبانه: تمام خليفه هاي معاصر امام فريفته و دلبسته سرگرمي، خنياگري و لهو و لعب بودند و شب هاي سياهشان با شراب، آواز و مسخرگي همراه بود و كمترين اثري از جديت و ياد خدا در آنها وجود نداشت. علي بن محمد تنوخي قاضي بصره خليفه عباسي زمان خود را در شعري چنين تصوير مي كند:



نشا بين طنبور و زق و مزهر

و في حجر شاد او علي صدر ضارب



«ميان طنبور، عود، شراب و در دامن خواننده اي يا بر سينه نوازنده اي بزرگ شد و پا گرفت».

وقتي خليفه اين چنين ميان ساز و آواز رشد كند تكليف درباريان، وزرا و مردم طبق اصل «الناس علي دين ملوكهم» روشن مي گردد. همگان براي



[ صفحه 382]



دست يافتن به لذاتي از اين دست به رقابت با يكديگر برخاسته خود را هلاك مي كردند و از همه آرمان هاي اسلامي و اصول آن براي پاك زيستي و كارآمدي و سلامت دين و عقل و تن روي گردان شدند.

در اين جا به برخي از مظاهر اين زندگي سراسر مسخره، فساد و تباهي اشاره اي مي كنيم:

گسترش شراب: مي خواري در آن زمان شيوع و قبولي تام يافت و متوكل، وزيران و درباريان به مي خوارگي پرداخته و در زندگي خويش جاي مهمي بدان اختصاص داده بودند و كمترين توجهي به تحريم آن در اسلام و كيفرهاي سختش نداشتند. ارزشمندترين ارمغان سبوهاي شراب بود كه تقديم خلفا مي گشت. عبدالله بن احمد بن حمدون نديم از پدرش چنين نقل مي كند:

«همراه با مأمون و معتصم در روم شرقي مي جنگيديم كه محمد بن عبدالملك الزيات شرابي كهنه و عراقي همراه چند بيت زير براي ما هديه فرستاد:



ما ان تري مثلي فتي

اندي يدا و اعم جودا.. [14] .



«جوانمري بخشنده تر و دست و دل بازتر از من هرگز نخواهي يافت زيرا دوستم را در سرزميني سيراب مي كنم كه ريشه گياهان رطوبتي براي خود نمي يابند و همه جا خشك است».

«شرابي زرد و شفاف و بي درد گويا در كناره هايش قلاده هاي زرين است كه مي درخشد. اگر از كمي آن گله مندي بيشتر خواهم فرستاد تا نگرانيت برطرف شود».

«اين شراب را برگير گويا تقدير چنين بوده كه همه لرزش و تموج و چين و چروك آن نصيب تو گردد و به ياد داشته باش كه هموار سپاسگزاري اين نيكي من باشي».



[ صفحه 383]



متوكل بيش از ديگر خلفا دلبسته و شيفته شراب بود، و بحتري طي اشعاري يكي از مجالس مي خواري او را چنين تصوير مي كند:



قلوب شجتهن الخدود الملائح

و ساق بدا كالصبح و الليل جانح.. [15] .



«گونه ها و رخسارهاي نمكين و ساقي سيمين چون سپيده ي صبح در دل شب دل ها را لرزاند و بي قرار ساخت، ساقي از خمي جام ها را لبريز مي كند كه در روشني مانند چراغ در دست ميبدان و نوشانندگان مي درخشد».

«خون آنها تنها به اميد باده در حركت است و قلبهايشان در آرزوي آن مي تپد. در كنار خليفه نديماني صادق و هم پيالگاني وفادار هستند و دستان او در حال جود و بخشش و گذشت است».

متوكل بخش عمده ي زندگي خود را ميان رقاصه ها و جام باده سركرد و در اوج مستي و بي خبر از همه جا به قتل رسيد. اگر خليفه پرواي مي و مي خواري نداشته باشد و از شرب خمر - كه خداوند آن را حرام كرده - احساس گناه نكند تكليف ديگر اركان مملكت و عامه مردم مشخص است.


پاورقي

[1] رجال كشي.

[2] رجال كشي.

[3] رجال كشي.

[4] رجال كشي.

[5] رجال كشي.

[6] رجال كشي.

[7] رجال كشي.

[8] رجال كشي.

[9] رجال كشي.

[10] وسائل الشيعه، ج 18، ص 554.

[11] الدر النظيم.

[12] رجال كشي.

[13] التوحيد، ص 224.

[14] التحف و الهدايا، ص 25 - 24.

[15] الاغاني، ج 5، ص 106 - 105 (ط دار الكتب).