بازگشت

به سوي دوست


امام هادي - عليه السلام - از سركشان بني عباس رنج و محنت هاي زيادي كشيد و در اين ميان متوكل در ظلم و ستم به حضرت و سنگدلي گوي سبقت را از ديگران ربود و روي سلف خود را سفيد كرد. دستور داد حضرت را از مدينةالرسول به سامرا منتقل كنند و ايشان را كاملا تحت نظر بگيرند و خانه شان را محاصره كرده مانع ديدار شيعيان با ايشان و استفاده ي دانش پژوهان از آن سرچشمه علم و معرفت گردند حتي ايشان را در تنگنا و محاصره اقتصادي قرار داد و رساندن حقوق شرعيه و هدايا از داخل و خارج را به حضرت ممنوع كرد و متخلفان را عقوبتي سخت نمود. گاه بگاه نيز شرطه و مأموران خود را دستور مي داد تا ناگهاني به خانه امام ريخته آنجا را بازرسي كنند به اميد آن كه سلاح و يا مدركي دال بر فعاليت ايشان عليه حكومت به دست آورد ليكن در اين حمله هاي شبانه جز كتاب هاي علمي و ادعيه چيزي يافت نمي شد.

بعضي مواقع نيز فرمان مي داد تا حضرت را در هر حالتي هست به دربار آورند و در يكي از اين احضارها امام در حالي بر متوكل وارد گشت كه او مست و لايعقل در كنار جام ها و سبوهاي شراب و ميان گروه هاي خنياگر و رقاصه افتاده بود. امام بي توجه به موقعيت خطير و خطرات احتمالي به شدت او را سرزنش و ملامت نمود و به نصيحت گويي و يادآوري قيامت پرداخت و فسق و فجور و مي خوارگي و بدكارگي او را محكوم ساخت. متوكل كه دريافت حضرت هرگز



[ صفحه 387]



شريك جرم او نمي گردد و همواره درصدد حفظ و استوارتر كردن رشته اتصال به هستي بخش و خداي يگانه است برآشفت و دستور داد ايشان را در زندان محبوس سازند.

راويان نقل مي كنند كه شخصي از دهان حضرت شنيد كه مي فرمودند: «انا اكرم علي الله من ناقة صالح؛ من نزد خداوند از «ناقه ي صالح» گرامي تر هستم».

سپس ايشان اين آيه را خواندند: «تمتعوا في داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب» [1] .

«(صالح به كفار قوم خود گفت:) سه روز در خانه هايتان از زندگي بهره مند شويد (كه پس از آن عذاب الهي فرود خواهد آمد) و اين وعده اي درست و راست است».

بيش از سه روز از اين ماجرا نگذشت كه متوكل به دست فرزندش منتصر به هلاكت رسيد [2] .

رنج و مصيبت امام با نابودي دشمن كينه توز او متوكل به پايان نرسيد بلكه همچنان حكومت عباسي شبانه روز ايشان را تحت مراقبت شديد داشت و انواع مشكلات را براي ايشان به وجود مي آورد و ترفندهاي جديد به كار مي بست زيرا ايشان مورد توجه و احترام مسلمانان بودند و بخش بزرگي از آنان حقانيت و اولويت ايشان را براي خلافت مسلم و قطعي مي دانستند و حضرت را با سران شهوتران، شكم باره، زراندوز، حق ستيز و ستمگر عباسي طرف قياس نمي شناختند.

شايسته مي دانيم فصل آخر زندگي پربار امام را با درنگ و آرامش پيگيري كنيم و بعضي نكات آن را بازگوييم.

زهر در كام: تحمل امام بر معتمد عباسي روز به روز سخت تر مي شد زيرا همه جا سخن از فضل، بزرگواري، تقوا و زهد ايشان بود و همگان حضرت را بر



[ صفحه 388]



ديگر علماي مسلمين مقدم مي داشتند. همه اين ها قلبش را فشرده و چهره اش را سياه مي كرد و:



چو اندر تبارش بزرگي نبود

نيارست نام بزرگان شنود



معتمد كه همه ي راهها را بسته مي ديد آخرين تير در تركش خود را - مثل پدران و اجدادش - بيرون كشيد و ناجوانمردانه و با نيرنگ حضرت را مسموم ساخت و بزرگترين جنايت را در اسلام به نام خود ثبت كرد. سم در امام كارگر شد و ايشان را بستري كرد و آلام جسماني بر رنج هاي روحي افزوده شد، شيعيان، دوستان و سران دولت به عيادت ايشان مي آمدند، از جمله ي اين عيادت كنندگان ابوهاشم جعفري شاعر آسماني و زبان رساي اهل بيت و از نوادگان جعفر طيار بود كه با مشاهده ي حال حضرت متأثر شد و گريست و قصيده اي سرود كه ابيات زير از آن مي باشد:



مادت الارض بي وادت فوأدي

و اعترتني موارد العرواء.. [3] .



«زمين به دور سرم چرخيد، چشمانم سياهي رفت، قلبم فشرده و سنگين گشت، تب دار شدم، لرزش و اضطراب مرا فراگرفت از اين كه شنيدم امام بيمار و نزار است و گفتم: همه ي جان و هستي ام فداي او باد. اماما! با بيماريت اسلام بيمار شد و ستارگان آسمان كم نور شدند و فرونشستند. خيلي عجيب است شما كه درمان هر دردي هستيد بيمار شويد. شما شفابخش دردهاي دين و دنيا و زنده كننده مردگان و زندگان هستيد».

اين اشعار نهايت حزن و اندوه و نگراني ابوهاشم جعفري را نشان مي دهد او در تب و تاب امام مي سوزد و مشتاق فداكاري است و مي خواهد خود جان ببازد ليكن محبوب همچنان زنده بماند بيماري و ناتواني امام بزرگوار كه حقيقت دين است يعني ناتواني و بيماري اسلام. از هول اين فاجعه ستارگان از گنبد آسمان كنده شده و سرگردانند، ابوهاشم شگفت زده مي پرسد: امام كه



[ صفحه 389]



داروي هر دردي است و شفابخش هر بيمار، چگونه اسير ناتواني و بيماري مي شود؟!.


پاورقي

[1] سوره هود، آيه 65.

[2] اعلام الوري، ص 363.

[3] المناقب، ج 4، ص 401.