بازگشت

نصوص وارده بر امامت آن حضرت


علاوه بر اينكه هر امامي به وسيله امام قبلي منصوص و معرفي مي شود خصوصيات و امتيازاتي هم كه هر امامي از نظر فضائل اخلاقي و ملكات نفساني دارا مي باشد علو مقام و شايستگي او را براي اشغال مسند امامت ثابت و مسجل مي نمايد چنانكه شيخ مفيد در مورد امامت حضرت هادي عليه السلام چنين مي نويسد: و كان الامام بعد ابي جعفر عليه السلام ابنه اباالحسن علي بن محمد عليهماالسلام لاجتماع خصال الامامة فيه و تكامل فضله، و انه لا وارث لمقام ابيه سواه و ثبوت النص عليه و بالامامة و الاشارة اليه من ابيه بالخلافة. [1] .

يعني پس از ابي جعفر الثاني عليه السلام پسرش ابوالحسن علي بن محمد عليهماالسلام امام مي باشد زيرا خصال امامت در او جمع بود و در فضيلت به حد كمال رسيده و براي احراز مقام پدرش كسي جز او وارث چنين مقامي نبود و هم چنين از جانب پدرش نصوص صريحه و اشاراتي در مورد امامت و خلافت وي به ثبوت رسيده است.

با نگارش اين مقدمه مختصر ذيلا به نصوصي چند درباره امامت آن حضرت ابوالحسن ثالث اشاره مي نمايد:

1- مورخين و محدثين از اسمائيل بن مهران روايت كرده اند كه گفت به



[ صفحه 21]



امام جواد عليه السلام در مرتبه نخستين [2] كه از مدينه به سوي بغداد مي رفت عرض كردم فدايت شوم من از اين مسافرت براي شما بيمناكم بفرمائيد كه امر امامت پس از شما با كيست؟ حضرت با روي خندان به جانب من برگشت و فرمود: آن غيبتي كه تو گمان مي كني در اين سال نيست، راوي گويد دفعه دوم كه به دستور معتصم او را از مدينه به بغداد مي بردند من نزديك وي رفتم و عرض كردم قربانت گردم شما مي رويد بفرمائيد پس از شما امر امامت با كيست؟

آن حضرت گريست به طوري كه محاسنش تر شد سپس متوجه من شد و فرمود اين بار براي من خطر و نگراني وجود دارد و پس از من امر امامت با پسرم علي است. [3] .

2- خيراني از پدرش روايت كرده كه گفت من براي انجام خدمتي ملازم در خانه ابي جعفر عليه السلام بودم و احمد ابن محمد بن عيسي اشعري هر شب هنگام سحر مي آمد تا از وضع بيماري آن حضرت آگاه باشد و شخص ديگري نيز به عنوان فرستاده ميان امام جواد عليه السلام و پدرم رفت و آمد مي كرد و چون او مي آمد احمد برمي خاست (و مي رفت) و پدرم با آن فرستاده محرمانه صحبت مي كرد.

يك شب من بيرون رفتم و احمد از آن مجلس برخاست و پدرم با فرستاده خلوت كرد، احمد هم در اطراف مجلس و در جائي كه سخن آنها را مي شنيد؛ ايستاد.

فرستاده به پدرم گفت مولايت به تو سلام رسانيد و فرمود من از دنيا مي روم و امر امامت به پسرم علي مي رسد و او پس از من بر شما همان حقي را



[ صفحه 22]



دارد كه من پس از پدرم بر شما داشتم آنگاه فرستاده رفت و احمد به جاي خود بازگشت و به پدرم گفت فرستاده به تو چه گفت؟ پدرم گفت سخن خيري بود.

احمد گفت آنچه را كه او مي گفت من شنيدم براي چه پنهان مي كني؟ و آنچه را كه شنيده بود بازگفت، پدرم گفت اين عمل تو را (كه به سخن ما گوش مي دادي) خداوند حرام كرده است زيرا خداوند تعالي فرمايد: و لا تجسسوا [4] پس حالا كه شنيدي تو هم گواه باش شايد روزي نيازمند آن شديم و مبادا تا رسيدن وقتش آن را به كسي اظهار كني!

چون صبح شد پدرم موضوع (امامت علي بن محمد عليهماالسلام) را در ده نسخه نوشت و مهر كرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت اگر من پيش از آنكه اين اوراق را از شما مطالبه كنم، بميرم شما آنها را باز كنيد و مردم را از مضمون آن آگاه سازيد.

پدرم گفت چون امام جواد عليه السلام رحلت فرمود من هنوز از خانه بيرون نرفته بودم كه شنيدم بزرگان شيعه در منزل محمد بن فرج (يكي از اصحاب حضرت رضا و امام جواد و امام هادي عليه السلام) جمع شده و در موضوع امامت گفتگو مي كنند و محمد بن فرج نامه اي به پدرم نوشت و او را از اجتماع آنها مطلع گردانيد و اضافه كرد كه اگر بيم شهرت نبود خودش با آنها نزد او مي آمد و از پدرم خواسته بود كه نزد آنان برود از اين رو پدرم سوار شد و نزد او رفت و ديد مردم نزد او اجتماع كرده اند.

آنها به پدرم گفتند در اين مورد چه مي گوئي؟ پدرم به كساني كه نامه ها نزد آنها بود گفت نامه ها را بياوريد و آنها نامه ها را آوردند آنگاه پدرم گفت اين همان چيزي است كه من بدان مأمور بودم.

بعضي از آنها به پدرم گفتند ما دوست داشتيم كه در اين باره با تو شاهد



[ صفحه 23]



ديگري هم بود پدرم گفت خداي عزوجل آن را هم براي شما داده است اينك ابوجعفر اشعري (احمد بن محمد عيسي) است كه به شنيدن اين پيغام گواه است و از او خواست كه شهادت دهد.

احمد انكار كرد و گفت چيزي در اين باره نشنيده ام! پدرم او را به مباهله (همديگر را نفرين كردن) طلبيد و ملزمش نمود احمد از مباهله ترسيد و گفت من اين پيغام را شنيده ام ولي مي خواستم اين افتخار نصيب يك مرد عرب شده باشد (نه من كه عجم هستم) و چون موضوع مباهله پيش آمد راهي براي كتمان شهادت ندارم (و آنچه را كه سابقا از فرستاده امام جواد عليه السلام درباره امامت فرزندش شنيده بود گفت) و همه آن مردم كه در آنجا اجتماع كرده بودند به امامت حضرت هادي عليه السلام معتقد شده و از جا برخواستند. [5] .

3 - مسعودي در كتاب اثبات الوصية حميري روايت مي كند كه محمد ابن اسماعيل گفت امام جواد عليه السلام فرمود امر امامت (پس از من) به علي النقي عليه السلام واگذار خواهد شد با اينكه او كودك هفت ساله است، دوباره فرمود بلي كمتر از هفت سال هم باشد مانند عيسي بن مريم اشكالي ندارد. [6] .

4- امية بن علي القيس گويد از ابي جعفر الثاني عليه السلام درباره خليفه پس از وي پرسيدم فرمود پسرم علي است. [7] .

5- محمد بن عثمان كوفي گويد با امام جواد عليه السلام عرض كردم به خدا پناه مي برم اگر براش شما حادثه اي روي دهد به چه كسي روي آوريم؟ فرمود به اين پسرم يعني ابي الحسن عليه السلام. [8] .

6- صقر بن دلف گويد شنيدم كه حضرت ابوجعفر محمد بن علي



[ صفحه 24]



الرضا عليهماالسلام مي فرمود: ان الامام بعدي ابني علي، امره امري و قوله قولي و طاعته طاعتي، و الامامة بعده في انبه الحسن.)

يعني پس از من پسرم علي امام است، امر او امر من و سخن او سخن من و طاعت او طاعت من است، و امر امامت پس از او هم با پسرش حسن عليه السلام خواهد بود. [9] .

7- ابوعلي بن راشد گويد حضرت ابوالحسن امام دهم فرمود زمين از حجت خالي نماند و به خدا سوگند (در اين زمان) آن حجت من هستم. [10] .



[ صفحه 25]




پاورقي

[1] ارشاد مفيد جلد 2 باب 27.

[2] امام جواد عليه السلام دفعه نخستين به دعوت مأمون از مدينه به بغداد مسافرت فرمود و در آن جا با ام الفضل دختر مأمون ازدواج كرد و پس از چندي به مدينه مراجعت فرمود و دفعه دوم به دستور معتصم كه پس از مرگ مأمون به خلافت رسيده بود به همراه ام الفضل به بغداد رفت و به دست آن ملعونه و به تحريك معتصم مسموما رحلت فرمود - به كتاب جواد الائمه تأليف نگارنده مراجعه شود.

[3] فصول المهمه ابن صباغ ص 293 - روضة الواعظين جلد 1 ص 244 و كتب ديگر.

[4] سوره حجرات آيه 12.

[5] اصول كافي جلد 2 باب الاشارة و النص علي بن ابي الحسن الثالث حديث 2 - ارشاد مفيد جلد 2 باب 28 حديث 2.

[6] اثبات الوصية.

[7] الامام علي الهادي تأليف دخيل ص 12 نقل از اثبات الهداة.

[8] الامام علي الهادي تأليف دخيل ص 12 نقل از اثبات الهداة.

[9] بحارالانوار جلد 50 ص 118.

[10] اصول كافي جلد 1 باب ان الارض لا تخلو من حجة حديث 9.