بازگشت

عزيمت امام از مدينه به سامراء


خلفاي عباسي هميشه از نفوذ معنوي ائمه اطهار در دلهاي مردم بيمناك بوده و كوشش مي كردند حتي الامكان مقام و منزلت روحاني آنان را كاهش داده و مانع بسط و نفوذ معنويت خاندان ولايت در ميان جامعه اسلامي باشند بدين جهت آنها را از مدينه، به مركز خلافت احضار كرده، و تحت نظر مستقيم خويش قرار مي دادند چنانكه منصور دومين خليفه عباسي و هارون الرشيد و مأمون و معتصم به ترتيب حضرت صادق، امام كاظم و حضرت رضا و امام جواد عليهم السلام را به مركز خلافت دعوت نموده و اعمال و رفتار آنها را زير نظر مي گرفتند و چه بسا كه محبوسشان مي ساختند، متوكل نيز به پيروي از روش سياسي پدران خود تصميم گرفت امام هادي عليه السلام را از مدينه به سامراء آورده و اعمال و رفتار او را كنترل نمايد.

از طرفي بنا به نقل مسعودي و ديگران بريحه عباس كه امام جماعت حرمين بود از امام علي النقي عليه السلام سعايت كرد و نامه هائي از مدينه به متوكل نوشت كه اگر تو را علاقه اي به حرمين است دستور بده كه علي بن محمد (عليهماالسلام) را از اينجا بيرون كنند زيرا او مردم را به سوي خود مي خواند و طرفدارانش هم زياد شده اند. [1] .



[ صفحه 35]



همچنين شيخ مفيد و ديگران نوشته اند كه عبدالله بن محمد كه والي مدينه بود (علاوه بر اينكه بدان حضرت آزار و اذيت مي رسانيد) به متوكل نيز نامه اي نوشته و از وي سعايت مي نمود و چون امام هادي عليه السلام از جريان نامه نگاري عبدالله آگاهي يافت آن حضرت نيز به متوكل نامه اي مرقوم فرمود كه والي مدينه مرا اذيت مي كند و آنچه درباره من به تو نوشته است دروغ و افتراء است.

متوكل نامه امام را پاسخ نوشت و از او دعوت كرد كه به سامراء نزد خليفه بيايد و در اين نامه مصلحة از آن حضرت دلجوئي نموده و اشاره كرد كه خليفه به قدر و منزلت تو عارف است و رعايت خويشاوندي و حق تو را لازم مي داند.

و آنچه موجب رفاه تو و خانواده ات باشد فراهم مي سازد و منظورش از اين رفتار و احسان به دست آوردن رضاي خدا و اداي حق واجب شما است كه بر عهده او مي باشد و خليف دستور داد كه عبدالله بن محمد را كه از روي جهالت حق شما را نشناخته و مقام شما را كوچك شمرده است معزول و بركنار سازند زيرا او شما را به كاري متهم نموده كه شما از آن كار بركنار هستيد و خليفه مي داند كه شما راست مي گوئيد و خود را بدين كاري كه (دعوي خلافت) متهم گشته ايد آماده ننموده ايد و چنين خيال و آرزوئي هم نداريد و خليفه محمد بن فضل را (به جاي عبدالله بن محمد) والي مدينه نمود و به او دستور داد كه شما را گرامي داشته و بزرگ شمارد و فرمان شما را انجام دهد تا در نتيجه به سوي خدا و خليفه تقرب جويد.

ضمنا خليفه مشتاق ديدار و زيارت شما است و دوست دارد كه با شما تجديد عهدي نموده و شما را از نزديك ببيند چنانچه شما نيز به چنين ديداري و ماندن در نزد او تا هر زماني كه خواسته باشيد مايل هستيد خود و كساني از خانواده و غلامانت را كه به همراه آوردن آنها تمايل داريد برداشته و با كمال



[ صفحه 36]



آرامش و آسودگي خيال به سوي خليفه حركت فرمائيد و در مسير خود نيز اختيار با خودتان است هر گونه خواستيد راه را طي كنيد و هر كجا خواستيد فرود آئيد و اگر خواستيد يحيي بن هرثمه پيشكار مخصوص خليفه نيز با لشگريان خود همراهتان بوده و در ركاب شما باشند و در اين مورد نيز اختيار كار دست شما است و ما او را براي اطاعت شما خدمت تان فرستاديم پس از خدا طلب خير نموده و كوچ كن و نزد ما بيا كه هيچ يك از برادران و فرزندان و خانواده و نزديكان خليفه در نزد او محبوب تر و پسنديده تر از شما نيست و او نيز به كسي مهربانتر و خوش رفتارتر از شما نيست و كسي هم براي آرامش خاطر خليفه بهتر از شما نيست! و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. و اين نامه را ابراهيم بن عباس در سال 243 هجري نوشت. [2] .

چون وفات امام هادي عليه السلام به اتفاق مورخين در سال 254 بوده است چنانچه آن حضرت در سال 243 به سامراء آمده باشند مدت 11 سال در آن شهر توقف نموده اند ولي طبرسي و ابن شهرآشوب و مجلسي توقف امام را در سامراء در حدود 20 سال دانسته و نوشته اند: و كان مقامه بسر من راي الي ان قبض (توفي) عشرين سنة واشهرا. [3] و اگر چنين باشد آمدن آن حضرت از مدينه به سامراء بايد در سال 243 (اوائل حكومت متوكل) انجام گرفته باشد و در هر صورت امام عليه السلام به دستور و دعوت متوكل اجبارا از مدينه به سامراء عزيمت نموده است.

امام هادي عليه السلام پس از دريافت نامه متوكل آماده حركت به سوي سامراء شد و يحيي بن هرثمه نيز همراه او بود تا به سامراء رسيدند و متوكل (بر خلاف آن همه وعده هائي كه داده بود) در روز اول خود را از آن حضرت پنهان نمود و امام



[ صفحه 37]



را در جائي كه معروف به خان الصعاليك (كاروانسراي گدايان) بود فرود آوردند و روز بعد به دستور متوكل خانه اي تخليه كرده و بدانجا انتقال دادند.

سبط بن جوزي در مورد عزيمت امام علي النقي عليه السلام از مدينه به سوي سامراء در كتاب تذكرة الخواص چنين مي نويسد: علماي سير گويند كه متوكل او را از مدينه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به بغداد احضار كرد زيرا متوكل علي و اولادش را دشمن داشت و از مقام و منزلت علي النقي عليه السلام و ميل مردم به او در مدينه آگاه بود و از آن بيمناك گرديد بنابراين يحيي بن هرثمه را خواست و گفت به مدينه برو و اوضاع و احوال او را بنگر و به سوي ما روانه اش كن.

يحيي گويد: به مدينه رفتم وقتي وارد شهر شدم ناگهان غوغائي برپا شد و مردم درباره علي النقي عليه السلام بيمناك شده و چنان ناله و شيون نمودند كه نظير آن شنيده نشده بود زيرا كه آن حضرت به مردم نيكي مي نمود و هميشه ملازم مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و هيچگونه ميل و رغبتي نداشت.

يحيي گويد: من آنها را آرام نمودم و قسم ياد كردم كه مأموريت سوء و ناپسندي درباره او ندارم و براي وي هيچگونه اشكالي وجود ندارد سپس منزل او را بازرسي كردم و در آنجا جز صحايف دعاء و كتب علمي چيز ديگري نيافتم آنگاه آن حضرت در نظر من بسيار بزرگ جلوه نمود و من خدمت او را بر خود لازم دانستم و با او خوشرفتاري نمودم و چون او را به بغداد آوردم ابتداء نزد اسحاق بن ابراهيم طاهري كه والي بغداد بود بردم و او به من گفت: اي يحيي! اين مرد از اولاد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است و متوكل هم كسي است كه مي شناسي اگر او را براي قتل اين شخص تحريك كني روز قيامت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دشمن تو خواهد بود، گفتم به خدا من از اين شخص جز خير و نيكوئي چيزي سراغ ندارم سپس آن حضرت را به سامراء آوردم و ورودمان را ابتداء به وصيف تركي



[ صفحه 38]



(مشاور متوكل) خبر دادم وصيف گفت: اي يحيي به خدا سوگند اگر يك مو از سر او كم شود جز تو كسي مسئول نخواهد بود! پس من تعجب كردم كه چگونه سخن او با سخن اسحاق ابراهيم (والي بغداد) موافق برد!

و چون بر متوكل وارد شدم از وضع و حال وي پرسيد و من او را از سيرت خوب و روش مسالمت آميز و زهد و ورع (امام) و اينكه خانه اش را جستجو كردم و جز كتب دعاء چيز ديگري نيافتم و اهل مدينه بر او بيمناك بودند آگاه گردانيدم آنگاه متوكل او را اكرام نموده و صله اش را نيكو نمود و درباره اش نيكي فراوان كرد و در سامراء اسكان نمود. [4] .



[ صفحه 39]




پاورقي

[1] اثبات الوصيه ص 225 - عيون المعجزات ص 131.

[2] روضة الواعظين جلد 1 ص 245 - ارشاد مفيد - اصول كافي.

[3] مناقب ابن شهرآشوب جلد 2 ص 442 - اعلام الوري ص 339 - جلاء العيون ص 569.

[4] تذكره ي ابن جوزي ص 202.