بازگشت

رفتار متوكل با امام هادي


امام هادي عليه السلام در مدت اقامت خود در سامراء ظاهرا مورد احترام متوكل و ديگران بود ولي متوكل دائما در صدد بود كه براي آن حضرت بهانه اي جويد و نيرنگي بزند اما موفق نمي گرديد.

متوكل در موارد ضروري در امور قضائي و علمي و غيره از وجود امام استفاده مي كرد كه در صفحات آتي در فصول مناظرات و معجزات به پاره اي از آنها اشاره خواهد شد.

ابن شهرآشوب و كليني و ديگران از ابراهيم ابن محمد طاهري روايت كرده اند كه متوكل به علت غده و دملي كه (در گلويش) در آمده بود سخت بيمار شد به طوري كه نزديك بود به هلاكت رسد و كسي هم جرأت نمي كرد كه چرك و خون آن زخم را به وسيله آهني بيرون كشد مادرش نذر كرد كه چنانچه فرزندش از اين بيماري بهبودي يابد مقدار زيادي از مال خود را به ابي الحسن هادي عليه السلام بفرستد.

فتح بن خاقان به متوكل گفت خوب است كسي را به نزد اين شخص (امام علي النقي عليه السلام) بفرستي و علاج اين درد را از او بپرسي چه بسا نزد او دوائي باشد و دستوري دهد كه خداوند به اين وسيله گشايشي حاصل كند.

متوكل گفت بفرستيد و بپرسيد، فرستاده متوكل رفت و برگشت و گفت



[ صفحه 40]



مقداري سرگين گوسفند (يا فشرده روغن) را با گلاب مخلوط كنيد و روي زخم بگذاريد كه به خواست خدا نافع خواهد بود.

كساني كه در اطراف متوكل حضور داشتند از اين سخن خنديدند و اين نوع معالجه را مسخره نمودند! فتح بن خاقان گفت تجربه اين كار ضرري ندارد و به خدا من اميدوارم كه با اين عمل بهبودي حاصل شود پس دستور امام را انجام دادند و آن غده سر باز كرد و هر چه چرك و خون در داخل آن بود بيرون آمد و متوكل راحت شد و زخمش بهبودي يافت و به مادرش مژده دادند كه فرزندش سلامت خود را بازيافت و او هم ده هزار دينار از مال خود را در كيسه اي سر به مهر براي حضرت هادي عليه السلام فرستاد.

پس از چند روز بطحائي (يكي از نواده هاي امام حسن مجتبي عليه السلام از طرفداران بني عباس بود) نزد متوكل از امام هادي سعايت و بدگوئي كرد و گفت اكنون در منزل او اموال و اسلحه جمع شده است (و قصد خروج دارد) متوكل به دربانان مخصوص خود سعيد دستور داد كه هنگام شب غفلة داخل خانه آن حضرت شود و هر چه مال و سلاح يابد بگيرد و نزد او ببرد!

راوي گويد سعيد گفت من شبانه به خانه حضرت هادي عليه السلام رفتم و با نردباني كه همراه داشتم به پشت بام بالا رفته و از پله ها پايين آمدم و به علت تاريكي نمي دانستم چگونه و از چه راهي وارد خانه شوم و در اين موقع ابوالحسن عليه السلام صدا زد: اي سعيد همانجا باش تا برايت شمع بياورند و بلافاصله شمع آوردند و من پايين رفتم و وارد حياط شدم و ديدم آن حضرت جبه اي از پشم پوشيده و كلاهي از پشم بر سر نهاده و سجاده اش هم روي حصير قرار گرفته و خود نيز رو به قبله است و به من فرمود اين اطاقها در اختيار تو است من داخل اطاقها شدم و همه را بازرسي كردم و جز كيسه پولي كه به مهر مادر متوكل بود و كيسه ديگري چيزي نيافتم ابوالحسن هادي عليه السلام دوباره فرمود



[ صفحه 41]



مصلي را هم نگاه كن من سجاده را بلند كردم و ديدم كه يك قبضه شمشير كه داخل غلاف بود زير آن است آنگاه شمشير و آن دو كيسه را برداشته و آنها را نزد متوكل بردم.

چون چشم متوكل به مهر مادرش كه بر كيسه بود افتاد او را احضارش كرد و قضيه را جويا شد مادرش گفت موقعي كه تو بيمار بودي من نذر كردم كه اگر بهبودي حاصل كني ده هزار دينار از اموال شخصي خود را براي او بفرستم و چون تو سلامت خود را بازيافتي من به نذر خود وفا كردم.

متوكل كيسه ديگر را هم باز كرد و چهارصد دينار داخل آن بود آنگاه دستور داد كيسه ديگري از پول هم به آن ها اضافه كردند و به من گفت اين ها را با همين شمشير بار ديگر به نزد ابي الحسن هادي عليه السلام بازگردان!

سعيد گويد من اموال را خدمت حضرت هادي عليه السلام بردم و از آن جانب شرمنده بودم و عرض كردم: اي سيد من براي من سخت گران است كه بدون اجازه داخل خانه شما شدم ولي چه كنم كه چاره اي نداشتم حضرت فرمود: و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. ستمگران به زودي خواهند دانست كه چه سرنوشتي دارند. [1] .

همچنين مسعودي در مروج الذهب و ابن خلكان در تاريخ خود روايت كرده اند كه در نزد متوكل از امام هادي عليه السلام سعايت نمودند كه در منزل او اسلحه و نامه هاي زيادي است كه شيعيانش از قم براي او فرستاده اند و آن جانب قصد خروج دارد متوكل گروهي از مأمورين خود را شبانه به خانه او فرستاد و آن ها به خانه هجوم آورده و هر چه بازرسي كردند چيزي نيافتند و امام را ديدند در حجره اي روي خاك و شن نشسته و در به روي خود بسته و جامه پشمي پوشيده و توجهش به خداوند است و مشغول تلاوت آيات قرآن مي باشد، آن



[ صفحه 42]



گاه آن بزرگوار را با آن حال مأخوذ داشته و نزد متوكل بردند و گفتند ما به خانه اش ريختيم و چيزي نيافتيم و ديديم رو به قبله نشسته و تلاوت قرآن مي كرد و متوكل در آن موقع شب مشغول شرب خمر بود چون امام را ديد احترامش كرد و تعظيم نمود و او را در پهلوي خود نشانيد و جام شراب را به او تعارف كرد!!

حضرت فرمود: و الله ما يخامر لحمي و دمي قط فاعفني. به خدا سوگند هرگز شراب با گوشت و خون من مخلوط نشده است مرا معفو دار، متوكل او را معفو داشت و آن گاه گفت پس براي من شعر بخوان! امام فرمود: اني قليل الرواية للشعر (من كم تر شعر حفظ دارم) متوكل گفت از اين چاره اي نيست حضرت چون اصرار متوكل را ديد چنين فرمود: [2] .



1- انظر ماذا تري ايها الرجل

و كن علي حذر من قبل تنتقل



2- و قدم الزاد من خير تسربه

فكل ساكن دار سوف يرتحل



3- و انظر الي معشر باتو علي دعة

فاصبحوا في الثري رهنا بما عملوا



4- بنوا، فلم ينفع البنيان و ادخروا

مالا فلم يغنهم لما انقضي الاجل



5- باتوا علي قلل الاجبال تحرسهم

غلب الرجال فلم تنفعهم القلل



6- و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم

الي مقابرهم يا بئس ما نزلوا



7- ناداهم صارخ من بعد دفنهم

اين الاسرة و التيجان و الحلل



8- اين الوجوه التي كانت محجبة

من دونها تضرب الاستار و الكلل



[ صفحه 43]



9- فافصح القبر عنهم حين سائلهم

تلك الوجوه عليها الدود تنتقل



10- قد طال ما اكلوا فيها و ما شربوا

فاصبحوا بعد طول الاكل قد اكلوا



11- و طال ما كنزوا الاموال و ادخروا

فخلفوها علي الاعداء و ارتحلوا



12- و طال ما شيدوا دورا لتحصنهم

ففارقوا الدور و الاهلين و انتقلوا



13- اضحت مساكنهم وحشا معطلة

و ساكنوا الي الاجداث قد رحلوا



14- سل الخليفة اذ وافت منيتة

اين الجنود و اين الخيل و الخول



15- اين الكنوز التي كانت مفاتحها

تنوء بالعصبة المقوين لو حملوا



16- اين العبيد التي ارصدتهم عددا

اين الحديد و اين البيض و الاسل



17- اين الفوارس و الغلمان ما صنعوا

اين الصوارم و الخطية الذبل



18- اين الكفاة ألم يكفوا خليفتهم

لما راوه صريعا و هو يبتهل



19- اين الكماة التي ما جو اذا غضبوا

اين الحماة التي تحمي بها الدول



20- اين الرماة ألم تمنع باسهمهم

لما اتتك سهام الموت تنتصل



21- هيهات ما منعوا ضيما و لا دفعوا

عنك المنية اذ وافي بك الاجل



22- و لا الرشي دفعتها عنك لو بذلوا

و لا الرقي نفعت فيها و لا الحيل



23- ما ساعدوك و لا واساك اقربهم

بل سلموك لها يا قبح ما فعلوا



24- ما بال قبرك لا يأتي بها احد

و لا يطوف به من بينهم رجل



25- ما بال ذكرك منسيا و مطرحا

و كلهم باقتام المال قد شغلوا



26- ما بال قبرك وحشا لا انيس به

يغشاك من كنفيه الروح و الوهل



27- لا تنكرن فما دامت علي ملك

الا اناخ عليه الموت و الوجل



28- و كيف يرجو دوام العيش متصلا

و روحه بحبال الموت متصل



29- و جسمه للبانات الردي غرض

و ملكه زائل عنه و منتقل



ترجمه ابيات:

1- اي مرد نگاه كن چه مي بيني و پيش از آنكه (از دنيا) منتقل شوي



[ صفحه 44]



برحذر باش.

2- از خير و نيكي توشه اي پيش فرست كه به وسيله آن شادمان شوي كه هر ساكن خانه اي به زودي كوچ كند.

3- و به گروهي نگاه كن كه شب را به آرامش به سر بردند و صبحگاه در خاك افتادند (مردند) و در گرو عمل خويش قرار گرفتند.

4- بناهائي ساختند و آن بنا سودي نبخشيد و مالي جمع كردند پس چون عمرشان سپري شد آن مال آنها را بي نياز نگردانيد.

5- در قله هاي كوهها (در پناهگاه ها) بيتوته كردند و مردان دلاوري از آنها نگهباني نمودند ولي آن قله ها بر آنها (موقع مرگ) سودي نبخشيد.

6- پس از عزت و بزرگي از آن پناهگاه ها به سوي قبرهايشان فرود آورده شدند چه زشت است اين فرود آمدن.

7- پس از دفن آنها فرياد كننده اي صدا زد كجا شد آن تخت ها و تاج ها و زيورها؟

8- كجا است آن صورتهائي كه پوشيده شده بود و براي آنها پرده ها و پشه بندها مي زدند.

9- پس قبر با زبان فصيح به آنها پاسخ داد كه اين همان صورتها است كه كرمها در آن جابجا مي شوند.

10- اين گروه در دنيا خوردند و نوشيدند و پس از آنكه زياد خوردند خود آنها خوراك كرمهاي زمين شدند.

11- چه بسيار اموالي انباشتند و ذخيره كردند و سپس آنها را به دشمنان گذاشته و رحلت كردند.

12- و بسيار خانه هاي محكمي ساختند كه آنها را در پناه گيرد ولي از آن خانه ها و اهل آنها مفارقت كرده و (به قبر) منتقل شدند.



[ صفحه 45]



13- مساكنشان خالي و عاطل ماند و ساكنين آنها به سوي قبرها كوچ كردند.

14- از خليفه موقعي كه مرگش فرارسد بپرس كجا است لشگريان و سواران و محافظين تو؟

15- كجا است آن گنج هائي كه كليدهاي آنها براي گروهي كه آن را حمل مي كردند سنگين مي نمود.

16- كجا است غلاماني كه آنها را به نگهباني گماردي در حالي كه ذخيره تو بودند و كجا است آن تيغ ها و شمشيرها؟

17- كجا است سواران و غلامان چكار كردند كجا است شمشيرها و نيزه هاي باريك؟

18- كجا است آن كفايت كنندگان آيا موقعي كه خليفه شان را ديدند به زمين افتاده و در حال زاري است كفايت نكردند؟

19- كجا است آن شجاعان مسلح كه چون خشمگين مي شدند (مانند دريا) موج مي زدند و كجا است آن حامياني كه دولتها به وسيله آنها حمايت مي شدند؟

20- كجا است آن تيراندازان آيا موقعي كه تيرهاي مرگ تو را هدف قرار دادند آنها با تيرهاي خود مانع نگرديدند؟

21- هيهات كه آنها ظلم و ستم را مانع نشدند و مرگ را از تو وقتي كه اجلت فرارسيد دفع نكردند.

22- نه رشوه هائي كه دادند آن را از تو دفع كرد و نه افسون ها و حيله ها در مورد مرگ به تو سود بخشيد.

23- نزديكترين آنها تو را كمك نكردند و با تو مواسات ننمودند بلكه تو را تسليم مرگ كردند و چه كار زشتي نمودند!



[ صفحه 46]



24- چگونه است قبر تو كه كسي نزديك آن نشود و از ميان آنها كسي از آن گذر نكند!

25- چگونه است ياد تو كه فراموش و متروك شده و همه آنان به تقسيم اموال تو مشغول گشته اند.

26- چگونه است قبر تو كه بدون مونس مانده و از دو طرف آن تو را ترس و واهمه احاطه كرده است.

27- منكر اين امر مباش كه ملك و حكومت به هيچ پادشاهي دوام نيافت جز اين كه شتر مرگ و ترس بر در خانه او خوابيد.

28- و چگونه دوام عيش را اميدوار است در حاليكه روح او به ريسمانهاي مرگ متصل است؟

29- و جسمش هدف تيرهاي مرگ قرار گرفته و ملكش زائل و به ديگري منتقل گردد.؟

متوكل از شنيدن اين اشعار منقلب گرديد و چنان گريه كرد كه اشك چشمش ريشش را تر نمود و همه حاضرين نيز گريه كردند آنگاه دستور داد شراب را برداشتند و به امام عرض كرد يا اباالحسن شما قرضي داريد؟ فرمود بلي چهار هزار دينار متوكل دستور پرداخت آن را داد و آن حضرت را با اكرام و احترام روانه منزلش نمود. [3] .

متوكل دائما مزاحم امام هادي عليه السلام بود و در مواقعي هم سعي مي كرد او را در انظار ديگران حقير و كوچك جلوه دهد تا عظمت مقام خلافت در ميان مردم محفوظ بماند چنانكه سيد بن طاوس از زرافه حاجب متوكل كه باطنا مذهب تشيع داشت نقل مي كند كه گفت فتح بن خاقان در ميان تمام بزرگان و رجال



[ صفحه 47]



حكومت حتي در ميان فرزندان و خويشان متوكل مقامي بلند داشت و متوكل براي نماياندن مقام او به مردم و همچنين تحقير نمودن امام هادي عليه السلام روزي در سامراء كه هوا نيز خيلي گرم بود دستور داد كه امراء و فرماندهان و لشگريان و همچنين ساير مردم (من جمله امام عليه السلام) در ركاب متوكل و فتح بن خاقان كه سواره بودند پياده راه بروند و آنها نيز چنين كردند.

زرافه گويد امام هادي عليه السلام نيز در ميان اشراف و بزرگان بود و آن روز در اثر گرما و پياده روي مشقت و زحمت زيادي به او رسيد من چون چنين ديدم نزديكش رفتم و عرض كردم: اي مولاي من به خدا بر من سخت و گران است از آنچه به شما از جانب اين طاغيان مي رسد و شما را به زحمت و تعب مي اندازند و دست آن حضرت را گرفتم و او دست مباركش را بر دوش من نهاده و راه مي رفت و فرمود: اي زرافه ناقه صالح نزد خدا از من گرامي تر نيست و قدر من نزد خدا بزرگتر از آن است.

زرافه گويد من ضمن راه رفتن از امام سؤالاتي مي نمودم و از بيانات او بهره مند مي شدم تا اينكه متوكل پياده شد و مردم را مرخص نمود و دستور داد كه به خانه خود روند و هر كس مركب خود را آورده و سوار شد من نيز استري براي امام هادي عليه السلام آوردم و سوار شد و من هم سوار شدم و حضرت را به منزلش رسانيده و آنگاه به خانه خود رفتم و براي فرزندان من معلمي بود كه اهل علم و فضائل و متشيع بود و مرا عادت چنان بود كه موقع غذا خوردن او را نيز احضار مي كردم و با هم طعام مي خورديم آن روز هم موقع صرف غذا جريان سوار شدن متوكل و فتح بن خاقان و پياده رفتن اشراف و بزرگان آنچه را كه با امام هادي عليه السلام مذاكره كرده و از آن حضرت درباره گرامي بودن وي از ناقه صالح در نزد خداي تعالي شنيده بودم به معلم بازگو مي كردم كه معلم دست از غذا كشيد و گفت تو را به خدا اين سخن را از خود امام شنيدي؟ گفتم به خدا كه از



[ صفحه 48]



آن حضرت شنيدم! معلم گفت پس بدانكه متوكل بيش از سه روز زنده نخواهد بود و به هلاكت خواهد رسيد و برخيز و فكر كار خود باش و آنچه از اموال و غيره داري در محل امني بسپار كه در اثر مرگ او مبادا اموال تو به غارت رود؟

گفتم تو اين سخن از كجا مي گوئي و چگونه دانستي؟ گفت مگر قرآن نمي خواني كه خداوند در داستان قوم صالح و ناقه او فرمايد: تمتعوا في داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب [4] (صالح گفت سه روز در خانه هايتان زندگي كنيد اين وعده اي است بدون دروغ) و جائز نيست كه سخن امام باطل و بيهوده باشد.

زرافه گويد به خدا روز سيم منتصر (پسر متوكل) با غلامان مخصوص به مجلس متوكل ريخته و او را با فتح بن خاقان قطعه قطعه كردند كه از يكديگر شناخته نشدند و سپس من امام هادي عليه السلام را ملاقات كرده و سخن معلم را به حضرت عرضه داشتم فرمود راست گفته من آن روز بر متوكل نفرين كردم و خداوند مستجاب فرمود. [5] .



[ صفحه 49]




پاورقي

[1] مناقب جلد 2 ص 453 - فصول المهمه ابن صباغ ص 298 - اصول كافي - اعلام الوري و ارشاد مفيد و كتب ديگر.

[2] معمولا اين اشعار در بعضي كتابها مانند بحارالانوار و تذكرة ابن جوزي و كتاب الائمة الاثني عشر ابن طولون و وفيات الاعيان و غير هم شش بيت (از بيت پنجم تا دهم) و در بعضي مانند اعيان الشيعه و انوار البهيه و مروج الذهب و بعضي ديگر نه بيت (از بيت پنجم تا سيزدهم) نوشته شده است ولي شبلنجي در نور الابصار مي نويسد كه اين قصيده بليغه در پند و موعظه است و اولش اين است انظر ماذا تري ايها الرجل... و چهار بيت اول را اضافه كرده است همچنين در كتاب تحفه ناصري از بيت سيزدهم به بعد نيز ابياتي اضافه نوشته شده و از بيت پنجم به بعد در ديوان منسوب به حضر امير عليه السلام نيز قيد گرديده است كه تمام اين اشعار از كتب مزبوره جمع و تنظيم گشته و به صورت قصيده بالا زينت بخش اين كتاب قرار داده شد.

[3] نور الابصار شبلنجي ص 182 - مروج الذهب چاپ بيروت جلد 4 ص 11 - وفيات الاعيان جلد 3 - ص 277 - مراة الجنان جلد 2 ص 160 - تحفه ناصري و كتب ديگر.

[4] سوره هود آيه 65.

[5] مهج الدعوات ص 267 - 266.