بازگشت

قتل متوكل


به طوري كه مورخين نوشته اند رفتار متوكل با كسان ديگر چندان خوش نبوده و حتي معاشرين و ندماي او هم از دست وي معذب و گرفتار بودند و گويا به بيماري ساديسم مبتلا بوده است چنانچه مؤلف منتخب التواريخ از تاريخ حبيب السير نقل مي كند كه او گاهي دستور مي داد حيوان درنده را در ميان مجلس بزم براي وحشت حاضرين رها مي كردند و يا ماري را در آستين كسي سر مي دادند و چنانچه به او گزندي مي رسيد با ترياق مداوا مي نمودند و گاهي سبوئي را كه پر از عقرب بود مي شكستند و آن جانوران در مجلس پراكنده مي شدند و متوكل از اين مناظر لذت مي برد. [1] .

همچنين متوكل بنا به بغض و عداوتي كه با علي عليه السلام و اولاد او داشت در مجالس بزم خود گاهي حضرت امير عليه السلام را ناسزا مي گفت و دلقك خود را وادار مي كرد كه اداي آن حضرت را درآورد و مسخره نمايد!

ابن اثير در تاريخ خود مي نويسد عباده دلقك متوكل براي استهزاء علي عليه السلام روي شكم خود زير جامه اش بالشي مي بست و در پيش متوكل مي رقصيد مغني ها هم مي خواندند و متوكل شراب مي خورد و مي خنديد روزي كه چنين برنامه اي را اجرا مي كردند منتصر (پسر متوكل) در مجلس حاضر بود



[ صفحه 50]



به دلقك اشاره نمود و او را تهديد كرد و او از ترس ساكت شد متوكل پرسيد موضوع چيست؟ دلقك او را از اين امر آگاه نمود منتصر به پدرش گفت آن كسي كه مورد مسخره قرار گرفته و مردم مي خندند پسرعموي تو و بزرگ خاندان تو است و فخر تو به وجود او است و اگر هم خواستي خودت گوشت او را بخور و به اين سگ و امثال او نخوران، متوكل به مغني ها گفت همگي اين شعر را با هم بخوانيد:



غار الفتي لابن عمه

رأس الفتي في حر امه [2] .



و اين امر از جمله موجباتي شد كه منتصر خون متوكل را حلال شمرده و او را به قتل رساند. [3] .

دميري نيز مي نويسد روزي متوكل به حسب عادت خود نام اميرالمؤمنين عليه السلام را برده و بدان حضرت جسارت نمود محمد منتصر فرزند متوكل در آن مجلس حاضر بود چون سخن پدرش را شنيد رنگش متغير شد و نسبت به پدرش خشمگين گرديد متوكل او را دشنامش داد و اين بيت انشاد نمود:



غضب اللفتي لابن عمه

رأس الفتي في حر امه



منتصر به قتل پدر تصميم گرفت و در نهان با چند تن از غلامان خاص متوكل نقشه قتل او را طرح كرد و شبي كه متوكل در قصر خود با نديمانش مشغول شرب خمر بوده و او را حالت سكر و مستي فرا گرفته بود بغاء صغير داخل شد و نديمان را مرخص نمود و آنها همگي بيرون رفتند مگر فتح بن خاقان كه در نزد متوكل بماند آنگاه غلاماني كه آماده كشتن متوكل بودند با شمشيرهاي برهنه داخل شده و بر متوكل هجوم آوردند فتح بن خاقان كه چنين



[ صفحه 51]



ديد خود را بر روي متوكل انداخت و فرياد كشيد واي بر شما مي خواهيد اميرالمؤمنين را بكشيد! غلامان بدون اعتناء به فرياد او هر دو را قطعه قطعه كردند و سپس به نزد منتصر رفته و بر او به خلافت سلام كردند.

قتل متوكل سه ساعت از شب گذشته در ماه شوال سال 247 واقع گرديد و او در سن چهل و يك سالگي پس از پانزده سال حكومت بدين ترتيب به هلاكت رسيد. [4] .

شيخ طوسي از ابوالفضل شيباني روايت مي كند كه گفت روزي منتصر از پدرش متوكل شنيد كه آن خبيث به حضرت زهرا عليهاالسلام ناسزا مي گفت!! منتصر از مردي (يكي از علماء) پرسيد كه تكليف او چيست؟

آن شخص گفت البته قتل متوكل (به علت ناسزاگوئي به حضرت زهرا عليهاالسلام) واجب است ولي اين را هم بدان كه اگر كسي پدر خود را بكشد عمر طولاني نمي كند منتصر گفت اگر قتل متوكل اطاعت امر خدا باشد من از طولاني نبودن عمرم باكي ندارم پس او را به قتل رسانيد و بعد او هفت ماه زنده ماند. [5] .

باري پس از قتل متوكل پسرش محمد منتصر در سن 25 سالگي به جاي پدر نشست و دو برادر خود (معتز و مؤيد) را كه متوكل آنها را پس از وي وليعهد قرار داده بود از ولايتعهدي خلع نمود.

منتصر برخلاف پدرش رئوف و مهربان بود و مخصوصا بر علويين احسان و بخشش زيادي نمود و آنها را از پريشاني رها ساخت و هيچكس را از زيارت قبر حسين عليه السلام ممانعت ننمود و فدك را نيز به اولاد آن حضرت برگردانيد كه در اين مورد يزيد مهلبي گويد:



و لقد بررت الطالبية بعد ما

ذموا زمانا بعدها و زمانا



و رددت ألفة هشام فرأيتهم

بعد العداوة بينهم اخوانا



[ صفحه 52]



يعني به طالبيين نيكي نمودي پس از آنكه آنها مذمت شدند زماني بعد از زماني و ميان بني هاشم الفت و محبت را برگردانيدي لذا آنها را مي بيني كه در ميانشان پس از دشمني دوستي برقرار شده است.

و از عجايب اينكه روزي منتصر دستور داد فرشهائي از خزانه متوكل بيرون آوردند و مجلس را با آنها مفروش ساختند و در وسط يكي از فرشها شكل دائره اي بود و در داخل دائره صورت سواري نقاشي شده بود كه تاجي بر سر داشت و در اطراف دائره كلماتي به فارسي نوشته شده بود منتصر كسي را طلبيد كه آن نوشته را بخواند آن كس آمد و آن را نگاه كرد و چهره اش گرفته شد! منتصر گفت اين چيست؟ گفت اينها معني ندارد! منتصر اصرار كرد آن كس گفت نوشته شده است كه من شيرويه پسر كسري بن هرمز هستم پدرم را كشتم و بيش از شش ماه از سلطنت بهره مند نشدم! منتصر از شنيدن اين سخن رنگش ديگرگون شد و دستور داد آن فرش را كه طلاباف بود بسوزانيدند. [6] .

ابوالفرج اصفهاني نيز در مقاتل الطالبيين مي نويسد چون منتصر به خاندان ابيطالب علاقه مند بوده و با كارهاي پدرش مخالف بود لذا تا جائي كه ما اطلاع داريم به فرزندان ابيطالب اذيت و آزاري نكرد و از آنها كسي را به قتل نرسانيد و زنداني هم ننمود. [7] .

منتصر پس از شش ماه همچنانكه آن عالم گفته بود بيمار گرديد و به طوري كه نوشته اند او را مسموم نمودند و در ربيع الثاني سال 248 درگذشت و به جاي او دوازدهمين خليفه عباسي احمد بن معتصم (عموي منتصر و معروف به مستعين بالله) به تخت خلافت نشست.

مستعين مردي هوسران و عياش بود پس از چندي دستگاه خلافت را از سامراء به بغداد انتقال داد ولي در سال 251 در غياب او در سامراء موالي وي به



[ صفحه 53]



زبير بن متوكل ملقب به معتز بالله بيعت نمودند و معتز برادر خود مؤيد را وليعهد خويش گردانيد آنگاه لشگري براي محاربه با مستعين به سوي بغداد فرستاد و در اين جنگ شكست مستعين آشكار شد و محمد بن عبدالله بن طاهر كه مستعين در خانه او سكونت داشت به معتز نامه اي نوشت و صحبت از صلح نمود آنگاه شرايطي ميان معتز و مستعين براي مصالحه مقرر گشت و در محرم سال 252 مستعين پس از آنكه در حدود چهار سال از حكومت او گذشته بود خود را از خلافت خلع كرد و به جانب واسط رفت و معتز او را از واسط به سامراء طلبيد و پيش از آنكه وارد سامراء شود سعيد حاجب را به استقبال او فرستاد و محرمانه دستور قتل وي را صادر كرد!

سعيد در نزديكي سامراء مستعين را ملاقات نمود و او را از محمل بيرون كشيد و پس از آنكه چند تازيانه بر او زد سرش را از تن جدا نموده و نزد معتز آورد و بدين ترتيب مستعين در 35 سالگي به دستور معتز مقتول گرديد و خود معتز نيز پس از سه سال و چند ماه حكومت در سن 34 سالگي به وسيله صالح ابن وصيف به وضع فجيعي به هلاكت رسيد. [8] .



[ صفحه 54]




پاورقي

[1] منتخب التواريخ ص 464.

[2] اين جوان براي پسرعمش (علي عليه السلام) غيرت نشان داد سر جوان به... مادرش!.

[3] كامل ابن اثير جلد 7 ص 55.

[4] تتمة المنتهي ص 238.

[5] امالي طوسي جلد 1 ص 337.

[6] تاريخ الخلفهاء سيوطي ص 331.

[7] مقاتل الطالبين.

[8] بايد گفت:



اي كشته كه را كشتي تا كشته شدي زار

تا باز كه او را بكشد آنكه تو را كشت!



و باز بايد گفت چه بدبخت بودند خلفاي عباسي و امثال آنها كه جاه طلبي و حب رياست چشم و گوش آنها را چنان كور و كر نموده بود كه براي سه چهار سال حكومت و جاه طلبي دنيا و آخرت خود را تباه نموده و در سنين جواني با هزاران وزر و بال به كام مرگ فرو رفتند معاذ الله من شر النفس، ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي.