بازگشت

احتجاجات و مناظرات


1- ابن شهرآشوب و كليني و شيخ حراني با مختصر اختلافي نقل كرده اند كه متوكل بيمار شد و نذر كرد اگر خدا او را عافيت بخشد مقدار زيادي از مال خود را صدقه دهد چون بهبودي يافت از فقهاء پرسيد كه مال زياد به چه مقدار گفته مي شود؟ فقهاء اختلاف كردند يكي گفت صد هزار، ديگري گفت ده هزار و در اين مورد سخنان مختلفي گفتند به طوري كه امر بر او مشتبه شد!

حسن كه حاجب متوكل بود به او گفت اگر من پاسخ صحيحي به تو بياورم به من چه مي دهي؟

متوكل گفت ده هزار درهم و الا تو را صد شلاق مي زنم! حسن بدين شرط راضي شد و خدمت ابوالحسن عليه السلام آمد و مسأله را از وي پرسيد، حضرت فرمود به متوكل بگو هشتاد درهم تصدق كند چون اين مطلب را به متوكل گفت پرسيد به چه دليل؟

فرستاده دوباره به خدمت امام هادي عليه السلام رسيد و از علت آن جويا شد امام فرمود دليلش گفتار خداي تعالي است كه به پيغمبرش فرمايد:

لقد نصركم الله في مواطن كثيرة [1] .

خداوند شما را در موارد زيادي (جنگها) كمك نمود.



[ صفحه 55]



و ما غزوات رسول خدا را شمرديم تا هشتاد رسيد و خدا آن را كثير ناميده است.

حاجب متوكل برگشت و پاسخ امام را به وي گفت متوكل شاد و مسرور شد و ده هزار درهم به او بخشيد. [2] .

2- طبرسي در كتاب احتجاج نقل مي كند كه يك مرد نصراني با يك زن مسلماني مرتكب فجور شده بود چون او را نزد متوكل آوردند خواست بر او حد شرعي جاري كند ولي مرد نصراني فورا اسلام آورد!

يحيي بن اكثم كه بزرگ قضات و فقهاء بود گفت اكنون كه اين شخص ايمان آورد ديگر جرمي از گذشته بر او باقي نمي ماند و هر چه بوده بخشوده گشت.

يكي از فقهاء گفت بايد به او سه نوع حد زده شود و ديگران نيز سخناني بگفتند متوكل دستور داد اين مسأله را نوشته و از امام هادي عليه السلام سؤال نمايند.

چون حضرت نامه را مطالعه نمود در پاسخ آن مرقوم فرمود: آن مرد نصراني را به قصد كشت بزنند تا بميرد موقعي كه فتواي امام بدانها رسيد يحيي بن اكثم و فقهاي ديگر منكر آن شده و به متوكل گفتند چنين حكمي از قرآن و اخبار به دست نمي آيد از وي بپرس به چه دليلي اين حكم را داده است؟

متوكل براي بار دوم به امام هادي عليه السلام نوشت كه فقهاء اين حكم را به علت اينكه اخبار و قرآن به آن حاكي نيست قبول ندارند براي ما بنويسيد چه دليلي بر صدور چنين حكمي داريد؟

حضرت در جوابش فرمود بدين دليل كه خداي تعالي در كتاب خود فرمايد: بسم الله الرحمن الرحيم فلما راوا بأسنا قالوا امنا بالله وحده و كفرنا



[ صفحه 56]



بما كنا به مشركين - فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا بأسنا [3] .

چون كافران عذاب ما را ديدند گفتند به خداي واحد ايمان آورديم و به آنچه شريك خدا قرار مي داديم كافر شديم ولي ايمان آن ها پس از آنكه عذاب ما را ديدند بدانها سودي نبخشيد.

متوكل نامه امام را كه خواند دستور داد مرد نصراني را آن قدر زدند تا چشم از جهان فروبست. [4] .

3- مؤلف منتخف التواريخ از شرح شافيه ابي خراس نقل كرده است كه قيصر روم به يكي از خلفاي بني عباس نامه اي نوشت كه ما، در انجيل ديده ايم كه هر كس آن سوره اي را كه فاقد اين هفت حرف (ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف،) باشد بخواند خداوند جسد او را به آتش دوزخ حرام گرداند و ما هر چه جويا شديم آن سوره را كه فاقد اين حروف باشد در توراة و زبور و انجيل نيافتيم آيا شما در كتب خود چنين سوره اي را ديده ايد؟

خليفه علماء را جمع كرد و اين مسأله را از آنها پرسيد و آن ها نتوانستند پاسخي دهند تا اينكه از حضرت علي بن محمد عليهماالسلام سؤال كردند فرمود سوره حمد است كه هيچ يك از اين حروف در كلمات آن نيست.

عرض كردند: حكمت نبودن اين حروف هفتگانه در اين سوره مباركه چيست؟ فرمود مقصود از ث، ثبور (هلاكت) است و مقصود از ج، جهيم (دوزخ) است و مقصود از خ، خبيث است و مقصود از ز، زقوم و مقصود از ش، شقاوت و مقصود از ظ، ظلمت و مقصود از ف، فرقت يا آفت است! پاسخ امام را به قيصر روم فرستادند و چون نامه به دست او رسيد بسيار مسرور شد و اسلام آورد و به دين اسلام از دنيا رفت. [5] .



[ صفحه 57]



4- متوكل روزي يك كاتب نصراني را با كنيه اش صدا زد و گفت ابانوح. اطرافيان گفتند اهل كتاب را نبايد با كنيه صدا زد متوكل از فقهاء استفتاء نمود و آن ها اختلاف كردند، متوكل كسي را به نزد ابوالحسن فرستاد تا نظر او را جويا شود حضرت توقيع فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم - تبت يدا ابي لهب متوكل دانست كه اهل كتاب را با كنيه خواندن جائز است زيرا خداوند كافر (ابولهب) را با كنيه خوانده است. [6] .

5- امام هادي عليه السلام شنيده بود كه يكي از شيعيان وي كه مرد فقيه و دانشمندي بود با يكي از ناصبيان و مخالفان آن حضرت مناظره كرده و او را مغلوب و رسوا ساخته بود.

روزي كه گروهي از علويين و بني هاشم و ديگران در حضور آن حضرت بودند آن مرد عالم وارد شد و امام او را بالاي مجلس برد و كنار خود نشانيد و حاضرين از مشاهده اين عمل ناراحت شدند و بزرگ آنان به حضرت عرض كرد كه اي پسر رسول خدا آيا يك شخص عامي را بر طالبيين و اولاد عباس مقدم مي داري؟ امام علي النقي عليه السلام فرمود شما بترسيد از جمله آن كساني باشيد كه خداوند درباره آنها فرموده است:

الم تر الي الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الي كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولي فريق منهم و هم معرضون. [7] .

آيا نديدي كساني را كه بهره اي از كتاب (تورات) داشتند دعوت شدند به سوي كتاب خدا كه ميان آنها داوري كند پس برگرديدند و گروهي از آنها در حالي كه اعراض كننده بودند (نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم) يهوديان را به اسلام دعوت كرد گفتند تو به كدام ديني گفت به دين ابراهيم گفتند ابراهيم يهودي بود فرمود چنين نيست



[ صفحه 58]



توراة را بياوريد تا در اين مورد حكم كند و آنها طفره رفتند و نپذيرفتند.) آيا شما به قضاوت كتاب خدا (قرآن) در اين باره راضي هستيد؟

عرض كردند بلي! فرمود مگر خداوند نمي فرمايد: يآ ايها الذين امنوا اذا قيل لكم تفسحوا في المجالس فافسحوا يفسح الله لكم. [8] .

اي كساني كه ايمان آورده ايد زماني كه به شما گفته شود در مجالس جا باز كنيد پس مكان را وسعت دهيد تا خداوند براي شما مكانتان را (در بهشت) وسعت دهد تا اينكه دنبال آيه فرمايد: يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات خداوند درجات مؤمنين و كساني را كه به آنها علم داده شده بالا مي برد. بنابراين در نظر خداوند تعالي درجه مؤمنين كه دانشمند باشد از درجه غير مؤمن بلندتر است پس به من بگوئيد آيا اين آيه مي گويد خداوند درجات كساني را كه ايمان آورده و عالم هستند بالا مي برد يا درجات كساني را كه داراي حسب و نسب شريفي هستند؟

هم چنين خداوند فرمايد: هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون [9] آيا دانشمندان با نادانان يكسانند؟ در اين صورت شما چرا به من اعتراض مي كنيد كه شخص عالمي را در صدر مجلس جاي داده ام در حالي كه خداوند تعالي مقام او را بالا برده است و البته منزلت اين مرد فقيه و دانشمند كه آن شخص ناصبي را در مناظره محكوم نموده است از هر حسب نسب شريفي برتر خواهد بود.

بزرگ عباسيان گفت: اي پسر پيغمبر تو كسي را از ما شريف تر قرار دادي كه حسب و نسبي مانند حسب و نسب ما ندارد در صورتي كه دين اسلام كساني را كه داراي حسب و نسب شريف هستند بر اشخاصي كه از نظر حسب و نسب پست و حقيرند مقدم مي دارد!



[ صفحه 59]



امام هادي عليه السلام فرمود سبحان الله مگر (جد شما) عباس با ابوبكر بيعت نكرد در صورتي كه ابوبكر از قبيله تيم و عباس از بني هاشم بود و يا عبدالله بن عباس خدمتگزار عمر بن خطاب نبود در حاليكه عبدالله هاشمي نسب و عمر عدوي بود و باز چرا عمر در شوراي خود كساني را كه از قريش نبودند جاي داد و عباس را عضو شوراء ننمود؟

اگر اين عمل ما كه يك شخص غير هاشمي را بر هاشمي ترجيح داديم در نظر شما كار درستي نباشد پس بيعت نمودن عباس را با ابوبكر و خدمتگزاري عبدالله بن عباس را با عمر بعد از آنكه با او بيعت نموده بود بايد كار غلط و نادرستي بدانيد و چنانچه عمل آنها جائز باشد اين عمل ما نيز جائز است. راوي گويد (آن شخص نتوانست پاسخ گويد) و مثل اين كه سنگ بر دهانش زدند. [10] .

6- يحيي بن اكثم به خيال خود چند مسأله طرح نمود كه آنها را از امام هادي عليه السلام بپرسد تا شايد آن حضرت را از پاسخ گوئي بدانها عاجز و درمانده نمايد!!

بنا به روايت ابن شهرآشوب يحيي به دستور متوكل مسائل مزبور را نوشته و خدمت آن حضرت ارسال نمود ولي شيخ حراني در تحف العقول مي نويسد كه يحيي بن اكثم با موسي بن محمد (برادر امام هادي) ملاقات نمود و مسائل خود را از موسي پرسيد و چون موسي به پاسخ گوئي آنها توانائي و آشنائي نداشت خدمت برادرش امام علي النقي رسيد و سؤالات يحيي را مطرح نمود و آن حضرت دستور فرمود تا پاسخ هر يك را نوشته و به يحيي ارسال دارد و در هر حال امام مسائل يحيي را كه 13 مسأله بوده و به منظور اشكال تراشي طرح كرده بود پاسخ فرمود كه از جمله آنها سؤالات زير است.

- قول خداوند تعالي كه فرمايد:



[ صفحه 60]



قال الذي عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك [11] .

يعني كسي كه (آصف بن برخيا وزير سليمان) نزد او علمي از كتاب بود (سليمان) گفت من آن را (تخت بلقيس را از شهر سبا) پيش از آنكه تو چشم برهم زني برايت مي آورم! آيا پيغمبر خدا (سليمان) به علم آصف نيازمند بود!

حضرت در پاسخ يحيي بن اكثم مرقوم فرمود خدا تو را هدايت كند نامه ات به من رسيد و مقصد تو آزمايش و رنج دادن ما است تا بلكه راهي براي عيب جوئي از ما پيدا كني و ما پاسخ مسائل تو را شرح داديم پس با گوش هوش آنها را بشنو و قبلت را براي فهم آنها بكار بر كه حجت بر تو تمام است.

درباره فرمايش خداي تعالي پرسيدي آنكه علمي از كتاب داشت آصف ابن برخيا بود و سليمان از دانستن آنچه آصف مي دانست عاجز نبود ولي او مي خواست آصف را به امت خود از جن و انس معرفي كند كه پس از سليمان آصف بن برخيا حجت خدا است آن مقدار علمي هم كه آصف مي دانست از علم سليمان بود كه به فرمان خدا در نزد او به امانت گذاشته شده بود و آن را به وي فهمانيد تا بعدا درباره امامت و نشانه امامت او اختلافي به وجود نيايد چنانكه به خود سليمان نيز در زمان حيات (پدرش) داود تفهيم شده بود تا نبوت و امامت وي پس از داود براي تأكيد حجت بر خلق شناخته شود.

- قول خداوند كه مي فرمايد: و رفع ابويه علي العرش و خروا له سجدا [12] يعني يوسف پدر و مادرش را روي تخت نشانيد و همگي (پدر و مادر و برادران يوسف) بر خاك افتاده و براي او سجده كردند. آيا يعقوب و فرزندانش براي يوسف سجده نمودند؟

امام هادي عليه السلام چنين پاسخ فرمودند كه سجده يعقوب و فرزندانش براي طاعت خدا و محبت يوسف بود و همچنانكه سجده فرشتگان بر آدم براي خود



[ صفحه 61]



آدم نبود بلكه فقط براي طاعت خدا و دوستي فرشتگان با آدم بود بنابراين سجده يعقوب و فرزندانش هم كه يوسف با آنها بود براي سپاسگزاري خداوند بود كه تفرقه و پراكندگي آنها را مجتمع ساخته بود آيا نمي بيني كه يوسف در همان وقت براي شكر خدا مي گفت: رب قد اتيتني من الملك و علمتني من تأويل الاحاديث [13] .

پروردگارا! به من ملك و حكومت دادي و تأويل احاديث آموختي.

قول خداوند كه فرمايد: فان كنت في شك ممآ انزلنآ اليك فسئل الذين يقرؤن الكتاب [14] .

اگر در مورد آنچه ما به تو نازل كرديم شك داري از كساني كه كتاب مي خوانند بپرس.

در اين مخاطب كيست؟ اگر مخاطب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است پس آن حضرت (در نبوت خود) شك داشته است و اگر غير از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كس ديگري مورد خطاب است در اين صورت قرآن به چه كسي نازل شده است؟

امام علي النقي عليه السلام پاسخ فرمودند در اين آيه مخاطب همان رسول خدا است و البته آن حضرت در آنچه به او نازل مي شد هيچگونه شكي نداشت ولي اشخاص نادان مي گفتند چگونه خداوند پيغمبري از فرشتگان نفرستاد و ميان ما و پيغمبر او درباره خوردن و آشاميدن و رفتن در بازارها كه فرقي نيست پس خداي تعالي به پيغمبرش وحي فرمود از كساني كه كتاب مي خوانند (اهل كتاب) در حضور اين نادانان بپرس كه آيا خداوند پيش از تو پيغمبري فرستاده است كه نخورد و نياشامد و در بازارها راه نرود؟

پس تو هم مانند آنهائي و اينكه مي گويد تو شك داري براي رعايت انصاف (و مجادله احسن) است والا او شكي نداشت چنانكه (در آيه مباهله نيز



[ صفحه 62]



به نصارا) فرمايد:

تعالوا ندع ابنآءنا و ابنآءكم و نسآءنا و نسآءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكاذبين [15] .

يعني: بيائيد ما و شما و پسران و زنان و كساني از خود را كه مانند خود ما هستند دعوت كنيم و سپس به درگاه خدا ندبه و زاري كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بخواهيم و اگر مي فرمود لعنت خدا را بر شما (كه دروغگو هستيد) بخواهيم پيشنهاد مباهله را قبول نمي كردند و خدا يقينا مي دانست كه پيغمبرش رسالات او را ابلاغ مي كند و آن حضرت از دروغگويان نيست و همچنين خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز مي دانست كه در آنچه مي گويد راستگو است اما دوست داشت كه از جانب خود به مقتضاي عدالت و انصاف رفتار كند.

- اينكه شهادت يك زن به تنهائي نافذ و مورد قبول است چگونه مي شود در صورتي كه خداوند فرمايد: و اشهدوا ذوي عدل منكم [16] .

يعني از ميان خود دو مرد عادل را گواه بگيريد؟

امام هادي عليه السلام پاسخ فرمودند شهادت يك زن كه نفوذ دارد شهادت قابله است با رضايت طرف و در غير اين صورت حداقل دو زن باشند كه به حكم ضرورت به جاي مردند زيرا كه مرد را امكان جانشيني آنها نيست و در صورت تنها بودن زن سخن او با سوگند پذيرفته مي شود.

- به من بگوئيد علي عليه السلام چگونه اهل صفين را مي كشت و فرمان مي داد حمله كنندگان و فراركنندگان و زخمي ها را بكشند در صورتي كه در جنگ جمل دستور داد گريختگان و زخمدارها را نكشند و فرمود هر كس به خانه خود رود و سلاح بر زمين گذارد در امان است اگر حكم اولي درست باشد پس دومي نادرست است؟



[ صفحه 63]



حضرت پاسخ نوشتند كه در جنگ جمل فرمانده و پيشواي سپاهيان جمل كشته شده بود و آنها پشتيباني نداشتند كه دوباره گرد او درآمده و آماده جنگ و قتال باشند و اظهار مخالفت نمايند بلكه سپاهيان به خانه هاي خود رفته و بدون اينكه مجددا آماده نبرد باشند حاضر بودند كه شمشير از آنها برداشته شود بدين جهت حكم آنها برداشتن شمشير و خودداري از آزار آنان بود زيرا براي ادامه جنگ از كسي كمك نمي طلبيدند ولي سپاه صفين ضمن اينكه شكست خورده بودند از يك مركز فرماندهي (معاويه و عمروعاص) فرمان مي بردند كه براي آنها سلاح و زره و نيزه و شمشير فراهم مي كرد و به آنان عطايا مي داد و از آنها پذيرائي مي كرد و بيمارشان را عيادت مي نمود و شكستگان و زخمي هايشان را مداوا مي كرد و پياده ها را مركب سواري مي داد و برهنگان را لباس مي پوشانيد و آنها را مجددا براي جنگ و كشتار برمي گردانيد از اين رو ميان اين دو فرقه حكم مساوي نكرد براي اينكه حكم قتال با اهل توحيد را مي شناخت.

- يحيي بن اكثم به طوري كه نوشته اند به بيماري انحراف جنسي مبتلا بود و براي موجه ساختن عمل خود از امام هادي عليه السلام پرسيده بود كه خداوند در قرآن كريم فرمايد: او يزوجهم ذكرانا و اناثا [17] .

(يا به آنها تزويج مي كند مردان و زنان را) بنابراين خداوند به بندگانش مردان را تزويج كرده و با اين حال قومي را كه بدان عمل كردند عقوبت نموده است.

حضرت ابوالحسن عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمودند كه (اين آيه پس و پيشي دارد و چنين است: لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشآء يهب لمن يشآء اناثا و يهب لمن يشآء الذكور - او يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشآء



[ صفحه 64]



عقيما يعني براي خدا است ملك آسمانها و زمين و هر چه بخواهد مي آفريند و به هر كه بخواهد دختراني مي دهد و به هر كه خواهد پسراني) و يا براي آنها جفت كند پسران و دختران را يعني هم پسراني مي دهد و هم دختراني و هر دو تا (دو قلو) كه با هم باشند (دو دختر يا دو پسر يا يك دختر و يك پسر) آنها را زوجان گويند كه هر يك جفت ديگري است و معاذالله كه خداوند جليل را مقصود آن باشد كه تو خود را بدان فريفتي و مي خواهي براي ارتكاب گناه خود رخصت جوئي چنانكه فرمايد: و من يفعل ذلك يلق اثاما، يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا. [18] و كسي كه چنين كاري كند به گناه آلوده شد و در روز قيامت عذابش مضاعف شود و در آن خواري جاويدان بماند اگر توبه ننمايد. [19] .

ابن شهرآشوب مي نويسد چون يحيي بن اكثم پاسخ سؤالات خود را كه امام هادي عليه السلام به وي نوشته بود خواند به متوكل گفت دوست ندارم كه بعد از اين چيزي از او سؤال شود زيرا هر چه پرسيده شود آسانتر از اين سؤالات خواهد بود كه وي اينگونه پاسخ داده است و ظهور علم او موجب تقويت رافضي ها خواهد شد. [20] .



[ صفحه 65]




پاورقي

[1] سوره برائت آيه 25.

[2] مناقب جلد 2 ص 443 - بحارالانوار جلد 50 ص 163 - نقل از جلد 7 كافي - تحف العقول.

[3] سوره مؤمن آيه 84 و 85.

[4] الاحتجاج جلد 2 ص 258.

[5] منتخب التواريخ ص 709.

[6] الامام علي الهادي تأليف دخيل ص 51 نقل از مآثر الكبراء.

[7] سوره آل عمران آيه 23.

[8] سوره مجادله آيه 11.

[9] سوره زمر آيه 9.

[10] الاحتجاج جلد 2 ص 259.

[11] سوره ي نمل آيه ي 40.

[12] سوره ي يوسف آيه ي 100.

[13] سوره يوسف آيه 101.

[14] سوره يونس آيه 94.

[15] سوره آل عمران آيه 61.

[16] سوره طلاق آيه 2.

[17] سوره شوري آيه 50.

[18] سوره فرقان آيه 69 - 68.

[19] تحف العقول ص 356 - 354.

[20] مناقب جلد 2 ص 445.