بازگشت

وقايع مهمه دوران امامت آن حضرت


دوران امامت حضرت علي النقي عليه السلام از ذيقعده سال 220 (پس از رحلت امام جواد عليه السلام) تا رجب سال 254 (در حدود 24 سال) به طول كشيده و برخي از وقايع مهم تاريخي كه در اين مدت به وقوع پيوسته به شرح زير بوده است:

در سال 221 هجري در زمان حكومت معتصم بابك خرم دين كه نامش حسين بود خروج كرد و افراد بسياري دور خود جمع نموده و طمع در خلافت معتصم نمود.

معتصم لشگري به فرماندهي افشين به جنگ او فرستاد و پس از جنگهاي سختي كه ميان آنها درگرفت بابك رو به هزيمت نهاد و بالاخره او را در يكي از شهرهاي ارمنيه دستگير نموده و ماجرا را به افشين اطلاع دادند افشين چهار هزار سوار فرستاد تا او را مأخوذ داشته و به سامراء اعزام دارند بدين ترتيب در سال 223 بابك را با برادرش عبدالله وارد سامراء كرده و نزد معتصم به بابك گفت توئي بابك؟ گفت من بنده و غلام تو هستم!

معتصم دستور داد ابتداء دست راست و سپس دست چپ او را قطع كردند و آنگاه پاي وي را بريدند بابك در خون خود بغلطيد و با دست خون آلود به صورت خود زد و سپس زبانش را بريده و به وضع فجيعي او را بكشتند و جسد وي را با اعضاي مقطوعه اش بر دار بلندي آويختند و سرش را به بغداد و



[ صفحه 84]



خراسان فرستادند تا مردم از مرگ او باخبر باشند.

عبدالله برادر بابك را هم به بغداد فرستادند اسحاق بن ابراهيم (والي بغداد) نيز عبدالله را به همان سرنوشت بابك دچارش نمود و معتصم افشين را جامه هاي زربافت بپوشانيد و نوازش نمود. [1] .

همچنين در سال 223 روميان به برخي از بلاد مسلمين تاخته و جمعي را به قتل رسانيدند چون اين خبر به معتصم رسيد مردم را اعلام جهاد نمود و در حدود پانصد هزار تن سپاه گرد آورد و به سوي بلاد روم نهاد و پس از جنگ سختي كه درگرفت روميان بگريختند و سي هزار نفر آنها به دست مسلمين مقتول گرديد و سپاهيان معتصم خانه هاي آنها را خراب كرده و عموريه را به تسخير خود درآوردند.

صولي گويد ملك روم به معتصم نامه اي فرستاد و او را تهديد كرد، چون معتصم نامه را خواند به كاتب خويش گفت بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم فقد قرأت كتابك و سمعت خطابك و الجواب ما تري لا ما تسمع. و سيعلم الكفار لمن عقبي الدار. يعني نامه ات را خواندم و خطابت را شنيدم و جواب آن است كه آن را به چشم خواهي ديد نه آنكه خواهي شنيد و كفار به زودي مي دانند كه سراي آخرت از آن كيست؟ [2] .

و نيز در زمان معتصم عبدالله بن حسين (از نواده هاي جعفر بن ابيطالب) به علت خودداري از پوشيدن لباس سياه كه شعار بني عباس بود دستگير گرديد و چون او را براي پوشيدن لباس مجبور نمودند آن را پاره كرد و در نتيجه وي را در سامراء محبوس كردند و همچنان در زندان بود تا وفات نمود.

و در دوران خلافت متوكل نيز چند تن از علويين عليه حكومت او خروج كردند كه از جمله آنها محمد بن صالح از نوادگان امام حسن مجتبي عليه السلام



[ صفحه 85]



بود.

محمد در سويقه خروج كرد و گروهي را نيز با خود همدست نمود ولي در همان سال ابوالساج (يكي از فرماندهان بني عباس) از جانب متوكل به حج آمد و قصد دستگيري محمد را نمود عموي محمد (موسي بن عبدالله) كه از اين مطلب آگاه گرديد براي اينكه از جانب ابوالساج آزاري براي او و خاندانش نرسد به نزد وي رفت و متعهد شد كه محمد بن صالح را تسليم او گرداند به شرطي كه محمد در امان باشد و پس از آنكه در مورد امان او اطمينان حاصل نمود به نزد محمد رفت و جريان امر را بدو گفت و او را قسم داد كه سلاح را بر زمين گذارد او نيز پذيرفت و نزد ابوالساج رفت و تسليم شد!

ابوالساج او را به زنجير كشيده و با گروهي از نزديكانش روانه سامراء نمود و پس از آنكه سه سال در زندان بماند آزاد شد و در آنجا بود تا در نتيجه بيماري آبله از دنيا رفت.

يكي ديگر از علويين كه در زمان متوكل در ري خروج كرد محمد بن جعفر از نواده هاي حضرت سجاد عليه السلام بود چون عبدالله بن طاهر از اين ماجرا آگاه گرديد او را دستگير نموده و در نيشابور زنداني نمود و همچنان در زندان باقي بماند تا به دار بقاء رحلت نمود.

همچنين از جمله علويين كه در زمان متوكل به حالت اختفاء به سر مي برده و از دنيا رفتند احمد بن عيسي (از نواده هاي حضرت سجاد عليه السلام) و عبدالله بن موسي (از نواده هاي امام مجتبي عليه السلام) بوده اند، احمد بن عيسي از زمان هارون متواري و مخفي بود و عبدالله بن موسي نيز در زمان مأمون متواري گرديد.

مأمون پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام نامه اي به عبدالله بن موسي نوشت و او را دعوت نمود كه از اختفاء بيرون آيد و به نزد وي رود تا تقصيراتش مورد



[ صفحه 86]



عفو قرار گيرد و او را به جاي حضرت رضا عليه السلام وليعهد خود گرداند و از مردم براي وي بيعت گيرد!

عبدالله ضمن نامه مفصلي به مأمون چنين پاسخ داد: نامه ات رسيد و از مضمونش اطلاع حاصل گرديد، مفاد نامه حاكي است كه تو مانند صيادي كه شكار خود را به دام اندازد مي خواهي مرا با خدعه و نيرنگ به چنگ آورده و خونم بريزي! و تعجب مي كنم كه تو چگونه وليعهدي خود را به من واگذار مي كني گمان مي كني كه من از اين كه تو با رضا عليه السلام چگونه رفتار كردي خبر ندارم؟ و باز در مورد من كه نسبت به وليعهدي تو بي ميل هستم چه گمان بري؟ بي ميلي درباره همان حكومتي كه شكوه و شيرينيش تو را مغرور كرده است! به خدا سوگند اگر مرا زنده در آتش سوزان بيندازند دوست تر دارم از اينكه زمام حكومت مسلمين را در دست گيرم و آبي را از شدت تشنگي به نامشروع بياشامم! و اينكه من مايل نيستم به نزد تو بيايم به خاطر ترس از مرگ نيست بلكه براي آمدن خود موجباتي نمي بينم كه بي جهت تو را بر جان خود مسلط سازم و تو همچنان كه رضا عليه السلام را با انگور مسموم ساختي مرا نيز مسموم گرداني و شايد تو گمان كرده اي از اينكه من در حال اختفاء به سر مي برم خسته شده ام البته كه چنين است و من از زندگي سير شده ام و اگر دين من اجازه مي داد كه دست خود را در دست تو گذارم تا تو انديشه و منظور خود را نسبت به من جامه عمل بپوشاني اين كار را مي كردم ولي خداوند مرا به حفظ جان دستور داده است مانع از اين شده است كه خود را با دست خود به هلاكت اندازم و اين را هم بدان كه من براي خود در صدد پيدا كردن راه نجات هستم و سعي مي كنم كه رضايت خداوند عزوجل را به دست آورم از اين رو براي منظور خويش به قرآن كه هر گونه هدايت و درماني در آن است مراجعه كردم و آيات و سوره هاي آن را از مد نظر گذرانيدم و ديدم براي تقرب به درگاه خدا چيزي بهتر از شهادت در



[ صفحه 87]



طلب رضايت خدا نيست آنگاه براي اينكه بدانم براي حصول شهادت با چه كساني بايد جنگ و جهاد نمود باز به قرآن مراجعه كردم و ديدم خداي عزوجل فرمايد: قاتلوا الذين يلونكم من الكفار و ليجدوا فيكم غلظة. [3] .

باز در صدد برآمدم تا بدانم كه ضرر كداميك از كافران به اسلام بيشتر است ديدم هيچ كافري ضررش به اسلام بيش از تو نيست زيرا كافران را مردم به علت آشكار بودن كفرشان مي شناسند و از آن ها دوري مي جويند اما تو به نام اسلام مردم را فريفته و كفر خود را پنهان داشته اي و به كساني كه بدگمان مي شوي آنها را شكنجه داده و اموالشان را مي گيري و مشغول مي گساري مي شوي و بيت المال مسلمين را خرج مطربان و آوازه خوانها مي نمائي بنابراين اگر روزگار با من موافق باشد و خداوند مرا به وسيله ياراني از اهل حق كمك نمايد از جان خود در راه جنگ با تو خواهم گذشت تا خداوند از من خشنود گردد و چنانچه خدا تو را مهلتي داد و عقوبت و كيفرت را به روز جزا محول فرمود و يا عمر من براي انجام مقصودم كفايت نكرد همين نيت و تصميم من براي جنگ با تو كه خدا از آن آگاه است مرا از جهاد كفايت مي كند والسلام. [4] .

همچنانكه از مفاد و مضمون نامه عبدالله بن موسي معلوم است او پيوسته در حال اختفاء به سر مي برد و براي قيام عليه حكومت عباسيان دنبال فرصت مناسبي مي گشت ولي اين اختفاي او تا دوران حكومت متوكل به طول انجاميد و در آن موقع از دنيا رحلت نمود و پس از دو هفته كه خبر وفات او را به متوكل دادند خيلي خوشحال شد زيرا هميشه از خروج وي در انديشه وحشت بود و عجب اينكه يك هفته پس از شنيدن اين خبر خود متوكل نيز به قتل رسيد!

در زمان خلافت مستعين و معتز نيز چندين تن از علويين عليه حكومت



[ صفحه 88]



عباسيان قيام نموده و دستگير شدند از جمله آنها يحيي بن عمر (از نواده هاي حضرت سجاد عليه السلام) كه مردي شجاع و سواري نيرومند و جنگجو بود.

يحيي در بغداد سكونت داشت و موقعي كه (در سال 250) خواست خروج كند ابتدا به زيارت مرقد مطهر حضرت حسين عليه السلام رفت و مقصود خود را با گروه زوار در ميان نهاد عده اي از آنها به وي گرويدند و سپس به كوفه رفته و يارانش مردم كوفه را به بيعت او فراخواندند و بدين ترتيب جمع كثيري با او بيعت نمودند و روز بعد آنچه اموال در بيت المال بود يحيي بگرفت و در ميان مردم تقسيم كرد و پيوسته در ميان آنها به عدل و داد رفتار مي كرد و مردم كوفه نيز او را از دل و جان دوست داشتند.

عبدالله بن محمود كه از جانب خليفه در كوفه بود لشگريان خود را جمع كرد و به جنگ يحيي بيرون شد و يحيي يك تنه بر او حمله كرد و ضربتي بر صورتش زد و او را با لشگرش وادار به فرار نمود!

چون خبر خروج يحيي به بغداد رسيد محمد بن عبدالله بن طاهر پسرعم خود حسين اسماعيل را با لشگرش به دفع يحيي فرستاد ولي اهالي بغداد با بي ميلي به جنگ يحيي رفتند زيرا آنها باطنا به يحيي علاقه مند بودند، بالاخره دو لشگر با هم تلافي كرده و جنگ سختي ميان آنها درگرفت و چون در اين جنگ يكي از فرماندهان يحيي پا به فرار گذاشت لشگريان او از نظر روحي ضعيف و افسرده شدند ولي خود يحيي جنگ سختي كرد و زخم هاي زيادي برداشت و بالاخره به قتل رسيد و سرش را بريده و به نزد حسين بن اسماعيل بردند او نيز سر بريده را به محمد بن عبدالله بن طاهر در بغداد فرستاد و خانواده و اهل بيت يحيي را اسير نموده و با پاي برهنه و حالت سختي به بغداد آوردند و در آن شهر بودند تا نامه اي از مستعين رسيد كه آنها را رها نمايند و محمد بن



[ صفحه 89]



عبدالله بن طاهر آنها را آزاد نمود. [5] .

بسياري از شعرا در رثاي يحيي اشعاري سرودند كه از همه بهتر اشعار علي بن عباس رومي است كه يكصد و ده بيت بوده و از ابوالفرج اصفهاني آن را در كتاب مقاتل الطالبيين نقل كرده و ابيات زير از آن مرثيه است:



1- امامك فانظر اي نهجيك تنهج

طريقان شتي مستقيم و اعوج



2- الا ايهذا الناس طال ضريركم

بآل رسول الله فاخشو او ارتجوا



3- أكل اوان للنبي محمد

قتيل زكي بالدماء مضرج؟



4- تبيعون فيه الدين شر ائمة

فلله دين الله قد كان يمرج



5- نبي المصطفي كم يأكل الناس شلوكم

لبلواكم عما قليل مفرج



6- أما فيهم ارع لحق نبيه

و لا خائف من ربه يتحرج



7- لقد عمهوا ما انزل الله فيكم

كأن كتاب الله فيهم ممجمج



8- الا خاب من انساه منكم نصيبه

متاع من الدنيا قليل و زبرج



9- و كيف نبكي فائزا عند ربه

له في جنان الخلد عيش مخرفج



[ صفحه 90]



10- فان لا يكن حيا لدينا فانه

لدي الله حي في الجنان مزوج



11- و كنا نرجيه لكشف عماية

بامثاله امثالها تتبلج



12- فساهمنا ذو العرش في ابن نبيه

ففاز به و الله اعلي و افلج



13- أيحيي العلا لهفي لذكراك لهفة

يباشر مكواها الفواد فينضج



14- بنفسي و ان فات الفداء بك الردي

محاسنك اللائي تمخ فتنهج



15- سلام و ريحان و روح و رحمة

عليك و ممدود من الظل سجج



16- و يا اسفي الا ترد تحية

سوي ارج من طيب رمسك يارج



17- الا انما ناح الحمائم بعد ما

ثويت و كانت قبل ذلك تهزج



18- عفاء علي دار ظعنت لغيرها

فليس بها للصالحين معرج



19- الا ايها المستبشرون بيومه

اظلت عليكم غمة لا تفرج



20- أكلكم أمسي اطمان مهاده

بان رسول الله في القبر مزعج. [6] .



[ صفحه 91]



ترجمه ابيات:

1- در جلو تو دو راه جداگانه است يكي راه مستقيم يكي راه كج ببين به كداميك از اين دو راه مي روي.

2- بدانيد: اي مردم كه ضرر و زيان شما نسبت به خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بسيار شد و به درازا كشيد پس (از خدا) بترسيد و بيمناك باشيد.

3- آيا در هر زماني براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بايد (فرزندي) كشته شده و به خون خود آغشته گردد؟

4- دين خود را به سبب آنها به بدترين پيشوايان (بني عباس) مي فروشيد پس به خدا كه نزديك است دين خدا به فساد و پريشاني بكشد.

5- اي فرزندان مصطفي تا چند مردمان از گوشت اعضاء شما بخورند! البته گرفتاري شما به زودي برطرف خواهد شد.

6- آيا در ميان مردم كسي نيست كه حق پيغمبرشان را درباره شما رعايت كند و يا كسي نيست كه از پروردگارش بترسد و از گناه دوري جويد؟

7- اين مردم در مورد آنچه خداوند درباره شما نازل فرموده به حيرت و گمراهي افتادند مثل اينكه كتاب خداوند در ميان آنها مبهم و غير آشكار است!

8- بدانيد و آگاه باشيد زيانكار است كسي كه متاع قليل و زيور اندك دنيا بهره او را درباره شما فراموش گردانيد.

9- و چگونه گريه كنيم براي كسي كه (يحيي) نزد پروردگارش رستگار گشته و براي او در بهشت زندگي عالي و فراخي است؟

10- اگر او در اين جهان در نزد ما نيست (در عوض) در نزد خداوند زنده بوده و در بهشت با حوريان مزاوجت كرده است.

11- ما براي برطرف كردن گمراهي ها به او اميدوار بوديم و به وسيله امثال او گمراهي ها و تاريكي ها روشن و آشكار گردد.



[ صفحه 92]



12- خداي صاحب عرش براي بردن پسر پيغمبر خود گوي سبقت را از ما ربود و خداوند هميشه برتر و پيروزمند است.

13- اي يحيي، اي بزرگمرد ياد تو چنان مرا سوزانده كه سوزش آن به دل رسيده و دلم را كباب كرده است.

14- جانم به فداي تو اگر چه از اين جهان رفتي و هلاك شدي ولي محاسن تو پيوسته رو به فزوني بوده و سرمشق ديگران مي باشد.

15- سلام و روح و ريحان و رحمت و نسيم جانبخش سايه عرش خدا پيوسته بر تو باد.

16- و افسوس كه تحيتي از تو (به سوي ما) برنمي گردد به غير از عطري كه از خاك قبرت به مشام ما مي خورد.

17- آگاه باش پس از آنكه تو در خاك مدفون شدي كبوتران ناله و زاري كنند در صورتي كه پيش از آن به آهنگ خوش مترنم بودند.

18- خاك بر سر دنيا باد كه تو از آن براي سراي ديگر كوچ كردي پس اين دنيا براي مردمان صالح و شايسته جاي ماندن و دلخوشي نيست.

19- اي كساني كه به كشته شدن او به همديگر مژده مي دهيد اندوهي بر سر شما سايه افكنده است كه برطرف شدني نيست.

20- آيا تمام شما شامگاه در بسترها آرامش مي يابيد با اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در قبر خويش پريشان و مضطرب است؟



[ صفحه 93]




پاورقي

[1] تتمة المنتهي ص 224 - 223.

[2] تاريخ الخلفاء سيوطي ص 313 - 311.

[3] سوره ي برائت آيه ي 123.

[4] براي اطلاع از شرح حال علويين كه در زمان خلفاي عباسي عليه آنان خروج نموده اند به كتاب مقاتل الطالبيين مراجعه شود.

[5] تتمة المنتهي ص 249 - 247 با تلخيص عبارات.

[6] مقاتل الطالبيين ص 646.