بازگشت

رساله در جبر و تفويض


مردم اهواز نامه اي به خدمت امام علي النقي عليه السلام فرستاده و درباره مسأله جبر و تفويض كه در ميان آنها مورد اختلاف بود از آن حضرت راه صحيح مسأله را جويا شدند.

امام هادي عليه السلام طي رساله مبسوطي ضمن اثبات امامت علي عليه السلام در مقدمه آن پاسخ آنها را مرقوم فرمود كه شيخ حراني در كتاب تحف العقول تمام آن را نقل كرده است و به علت طولاني بودن رساله ذيلا فقط به نگارش ترجمه آن اكتفاء مي گردد.

از جانب علي بن محمد (عليهماالسلام)، سلام بر شما و بر هر كه پيرو هدايت و راه راست است و رحمت و بركات خدا بر چنين كسي باد.

نامه شما به من رسيد و آنچه از اختلاف خود در دين تان ياد كرده بوديد دانستم و خوض و تعمق شما را در امر قدر و گفتار بعضي از شما را درباره جبر و سخن برخي را كه قائل به تفويض بوده اند و همچنين تفرقه و جدا شدن تان را از هم و عداوتي كه ميان شما ظاهر شده در نتيجه حقيقت امر را در اين مورد از من سؤال نموده و بيان آن را خواسته ايد همه را دانستم.

خداوند شما را رحمت كند كه بدانيد كه ما در آثار و اخبار زيادي كه رسيده نظر كرديم و اين اخبار را در نزد همه كساني كه خود را پيرو اسلام مي دانند و



[ صفحه 114]



آنها كه از جانب خداي عزوجل تعقل مي كنند از دو حال بيرون نيافتيم كه يا حق است بايد از آن پيروي شود و يا باطل است كه بايد از آن دوري نمود.

البته همه امت اسلام بدون اختلاف اتفاق دارند كه قرآن حق است و در نزد تمام فرقه هاي اسلامي شكي در آن نيست و باز جميع فرقه ها به صحت و درست بودن قرآن مقر و معترفند و در اين خصوص همگي به راه صواب و درستي رفته اند و اين مطابق گفتار پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است كه فرمود امت من بر گمراهي اتفاق نكند و خبر داده است كه هر آنچه كه مورد اتفاق امت باشد حق است و اين در صورتي است كه پاره اي از آن اخبار با برخي ديگر مخالف نباشد و قرآن حق است كه در ميان امت اختلافي درباره تنزيل و تصديق آن نيست (همه امت متفق القولند كه قرآن از جانب خداي تعالي نازل شده و درست و حق است.)

پس اگر قرآن به تصديق و تحقيق خبري گواهي دهد و گروهي از امت منكر آن خبر شوند بر آنها لازم است كه به حكم ضرورت بدان اقرار نمايند زيرا كه به اصل تصديق كتاب خدا اجتماع كرده اند در اين صورت اگر طائفه اي خبري را كه قرآن به درستي آن گواه داده انكار نمايند آنها ملزم مي باشند كه از امت اسلامي خارج گردند.

بنابراين اولين خبري كه درستي و حق بودن آن از قرآن به دست مي آيد و قرآن بدان شهادت دهد خبري است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شده و كتاب خدا با آن موافق و آن را تصديق نموده است به طوري كه در صحت آن هيچكس اختلاف ندارد و آن اين است كه آن حضرت (موقع رحلت) فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانبها بجا مي گذارم كتاب خدا و عترت خود خاندانم را و تا شما به آن دو تمسك جوئيد هرگز گمراه نشويد و البته آن دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.



[ صفحه 115]



و چون شواهد اين حديث را به طور نص در كتاب خدا يافتيم مانند قول خداوند عزوجل: انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون. [1] .

(سرپرست و ولي شما فقط خدا و پيغمبرش و كساني است كه ايمان آورده و نماز برپا داشته و در حال ركوع زكوة مي دهند و كسي كه خدا و رسولش و چنين مؤمناني را ولي خود بداند او جزو حزب خدا است و حقا كه حزب خدا پيروز است)

و عامه در اين مورد اخباري روايت كرده اند كه اميرالمؤمنين انگشترش را در حال ركوع صدقه داد و خدا از او قدرداني كرده و اين آيه را درباره وي نازل فرمود.

همچنين از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يافتيم كه فرمود هر كس را كه من نسبت به او مولا و اولي به تصرف هستم علي عليه السلام نيز براي او اولي به تصرف است و باز به علي فرمود نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسي است جز اينكه پس از من پيغمبري نيست و باز ديديم كه فرمود علي عليه السلام قرض مرا مي دهد و هر وعده اي كه به كسي داده ام او به جا مي آورد و او پس از من جانشين من است.

بنابراين آن خبر اولي كه اين اخبار از آن استنباط مي شود خبري است صحيح و مورد اتفاق و نزد مسلمين خلافي در آن نيست و هم موافق قرآن است پس چون قرآن به تصديق آن خبر و اين شواهد ديگر گواه است بر تمام امت به حكم ضرورت لازم است كه بدان اعتراف كنند زيرا اينها اخباري هستند كه شواهد قرآن بدانها گويا هستند و موافق قرآنند و قرآن نيز موافق آنها است.

سپس اخبار درست و حقيقي ديگر هم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به وسيله ائمه صادقين عليهم السلام وارد شده و جماعتي ثقة و معروف آنها را نقل كرده اند لذا اقتداء و



[ صفحه 116]



پيروي از چنين اخباري بر هر مؤمن و مؤمنه اي فرض و واجب است و جز اهل عناد كسي از آن تعدي و تجاوز نكند و اين سخن از اين جهت است كه گفتارهاي اولاد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به قول خداوند متصل است مانند اين قول خدا در كتابش: ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخرة و اعد لهم عذابا مهينا [2] .

كساني كه خدا و رسول او را آزار مي نمايند خدا آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده و براي آنها عذابي خوار كننده آماده نموده است.

و ما سخن پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را نظير اين آيه مي بينيم كه فرمود هر كس علي را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است و آنكه خدا را بيازارد در معرض انتقام خدا قرار گيرد.

همچنين است سخن آن حضرت كه فرمود هر كه علي را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است و مانند سخن آن حضرت در مورد بني وليعه كه فرمود هر آينه به سوي اين گروه مردي را مي فرستم كه به منزله خود من است و خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند برخيز، اي علي و به سوي آنها روانه شو.

و همچنين گفتار او در روز جنگ خيبر كه فرمود فردا به سوي آنها مردي را مي فرستم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند او كرار غير فرار است برنمي گردد تا اينكه خداوند به دست او قلعه را بگشايد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيش از فرستادن او اعلام پيروزي نمود و ياران آن حضرت براي سخن او گردن كشيدند (كه شايد آنها باشند) و چون فردا رسيد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را خواست و او را به سوي آنها فرستاد و او را بدين منقبت برگزيد و او را كرار غير فرار و دوستدار خدا و رسولش ناميد و خبر داد



[ صفحه 117]



كه خدا و رسولش نيز او را دوست دارند.

و ما اين مقدمه را راهنماي مقصود خود كه بيان جبر و تفويض و منزلة بين منزلتين است قرار داديم و كمك و نيرو از خدا است و در تمام امور به او توكل داريم.

پس ما در اين مورد به سخن امام صادق عليه السلام شروع مي كنيم كه فرمود: لا جبر و لا تفويض ولكن منزلة بين المنزلتين يعني نه جبر است و نه تفويض ولي منزلتي است ميان آن دو و مباني اين امر مربوط است به صحت خلقت، عدم مانع، مهلت در وقت، زاد و توشه زندگي مانند مركب، موجبات تحريك فاعل بر فعل خود كه امام صادق عليه السلام آنها را جوامع فضل ناميده است كه چون بنده يكي از آنها را نداشته باشد به حسب آن نقصان تكليف از او به دور است.

پس امام صادق عليه السلام يك كاصلي را كه طلب معرفت آن بر مردم واجب است خبر داد و قرآن نيز به تصديق آن گويا است و آيات محكمه رسولش نيز بر آن شاهد است زيرا كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و اولاد طاهرين او در گفتار خود از حدود قرآن تجاوز نمي كنند بنابراين هر گاه اخبار درستي رسيد و شواهد آن از قرآن جستجو گرديد و قرآن موافق آنها و دليل صحت آنها بود پيروي از آنها فرض است و جز اهل عناد از آن تجاوز نكند همچنانكه ما در اول نامه متذكر شديم.

و چون ما گفت امام صادق عليه السلام را كه منزلتي بين منزلتين و انكار جبر و تفويض بوده تحقيق كرديم ديديم كه قرآن بدان گواه بوده و آن را تصديق مي كند و خبر ديگري از آن حضرت نيز موافق آن است كه از او پرسيدند كه آيا خداوند بندگان را بر معاصي مجبور مي كند؟ فرمود خداوند عادلتر از آن است. پرسيدند آيا كارها را يكسره به آنها تفويض مي كند؟ فرمود خداوند بر آنها نيرومندتر و چيره تر از آن است و از آن حضرت روايت شده است كه فرمود مردم درباره قدر بر سه گونه اند يكي گمان مي كند كه كار به او واگذار شده است چنين كسي خدا را



[ صفحه 118]



در تسلط و حكومتش سست دانسته و او در هلاكت است و يكي پندارد كه خداوند عزوجل بندگان را بر انجام گناهان مجبور ساخته و به آنها تكليف خارج از طاقتشان نموده است او نيز خدا را در حكم خويش ستمگر دانسته و به هلاكت است و يكي معتقد است كه خداوند به بندگان تكليفي به اندازه طاقت آنها نموده و خارج از حد طاقت تكليفي نكرده است و چون كار خوب انجام دهد خدا را سپاس گويد و چون كار بد نمايد از خدا طلب آمرزش كند پس چنين كسي مسلماني است بالغ و با عقيده درست و خبر داده است كه هر كس پيرو جبر و تفويض بوده و بدانها معتقد گردد برخلاف حق است. پس من آن جبر را كه هر كس بدان معتقد شود ملزم به خطاء است شرح دادم و هر كس هم كه پيرو عقيده تفويض باشد ملزم به خطاء است و آنچه حق است منزلتي ميان اين دو منزلة است.

و من براي هر بابي از ابواب ثلاثة (جبر و تفويض و منزلتي ميان آن دو) مثلي مي زنم كه معني و فهم آن را براي طالب نزديك نموده و بحث شرحش را آسان نمايد و آيات محكمات قرآن بر آن گواهي دهد و در نزد خردمندان حقيقت آن مورد تصديق باشد و توفيق و عصمت با خدا است.

و اما جبري كه هر كسي بدان معتقد شود به راه خطاء رفته است سخن آن كسي است كه چنين پندارد كه خداوند عزوجل بندگان را بر انجام معاصي مجبور كرده است و با وجود اين آنها را عقوبت مي نمايد و هر كه چنين سخني گويد خدا را در حكمش ستمكار دانسته و او را دروغگو شمرده و فرمايش او را رد كرده است كه فرمايد:

و لا يظلم ربك احدا [3] (پروردگار تو احدي را ستم نكند)

و همچنين فرمايد: ذلك بما قدمت ايداك و ان الله ليس بظلام للعبيد [4] .



[ صفحه 119]



(اين بدان جهت است كه به دست خود پيش فرستادي و يقينا خداوند به بندگان ستم كننده نيست)

و باز فرمايد: ان الله لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون [5] .

(البته خداوند كوچكترين ستمي به مردم نكند ولي مردم اند كه به خودشان ستم مي كنند).

با آيات بسياري كه در اين مورد هستند پس هر كه معتقد است كه بر انجام گناهان اجبار داشته است گناه خود را به خدا حواله كرده و درباره عقوبت خويش خدا را ستمكار دانسته است و هر كس خدا را ستمكار داند كتاب او را تكذيب كرده و هر كه كتاب خدا را تكذيب كند به اجماع امت دچار كفر شده است و مثل چنين كسي مثل مردي است كه بنده مملوكي دارد كه هيچگونه اختياري از خود نداشته و مالك هيچ مالي از اموال دنيا نباشد و مولاي او هم بدين مطلب آگاه است و با وجود اينكه مي داند او تهيدست است به او دستور دهد كه به بازار رود و چيز مورد نياز مولايش را بخرد و بياورد و بهاي آن را هم به او ندهد و با اينكه مي داند كه براي جنس مورد نياز نگهبان و مراقبي است كه تا بهاي آن را به ميل و دلخواه خود نگيرد احدي نمي تواند در گرفتن آن جنس طمع كند و مالك اين بنده هم خود را به عدل و انصاف توصيف كرده و خويشتن را حكيم و بي ستم مي شمارد با اين حال بنده خود را تهديد نموده كه چنانچه جنس مورد نياز او را نياورد او را عقوبت خواهد نمود و با اينكه مي داند نگهبان آن جنس مانع آوردن آن خواهد شد و باز مي داند كه بنده اش هم بهاي آن جنس را ندارد و خود نيز بهاي آن را به وي نداده است!

از طرفي بنده كه براي آوردن آن جنس مورد نياز به بازار رفت كسي را ديد كه مانع از آن است مگر اينكه آن را بخرد و اين بنده هم قيمت آن را ندارد كه



[ صفحه 120]



بپردازد پس بدون انجام دادن دستور مالكش نااميد برمي گردد و مولايش به همين سبب بر او خشمگين مي شود و او را عقاب مي كند! آيا عدل و حكمت او ايجاب نمي كرد كه او را عقوبت نكند؟ با اينكه مي داند بنده اش از خود چيزي نداشته و پولي هم به او نداده است پس اگر او را عقوبت كند نسبت وي ستم و تعدي نموده و عدل و حكمت و انصافي را كه خود بدان ستوده بود باطل كرده است و اگر او را عقوبت نكند تهديد خود را نسبت به او تكذيب كرده و به دروغ او را تهديد نموده است و دروغ و ستم هر دو با عدل و حكمت منافات دارند تعالي الله عما يقولون علوا كبيرا.

بنابراين هر كسي به جبر و يا بدانچه مستلزم جبر است معتقد شود به خدا ستم روا داشته و او را به جور و عدوان نسبت داده است زيرا بر كسي كه مجبور به گناه بوده اثبات عقوبت كرده و كسي كه پندارد خداوند بندگان را مجبور (به گناه) كرده به قياس قولش واجب كرده است كه خداوند عقوبت را از آنها دفع كند و هر كه معتقد شود كه خداوند از اهل معاصي عذاب را رفع مي كند او را درباره تهديدي كه كرده تكذيب نموده است آنجا كه فرمايد:

بلي من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون [6] .

(بلي هر كه سيئه و كار بدي كرده و خطايش بر او احاطه نمايد چنين كساني اهل آتش و در دوزخ جاويدانند).

و قول او كه فرمايد: ان الذين يأكلون اموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا. [7] .

(كساني كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مي خورند و در شكمهاي خود آتش را مي خورند و زود باشد كه در آتش افكنده شوند.)



[ صفحه 121]



و قول او كه فرمايد: ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم نارا كلما تضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان الله كان عزيزا حكيما. [8] .

(كساني كه به آيات ما كفر مي ورزند زود باشد كه آنها را به آتش در افكنيم كه هر گاه پوستهاي آنها بسوزد براي آنها پوستهاي ديگري بدل كنيم تا عذاب را بچشند و خداوند نيرومند و حكيم است.)

و آيات زياد ديگري در اين مورد هست در حق كسي كه وعيد و تهديد خدا را تكذيب كند كه تكذيب يك آيه از كتاب خدا كفر است و چنين كسي از آنهائي است كه خداوند درباره شان فرموده:

افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزآء من يفعل ذلك منكم الا خزي في الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الي اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون [9] .

(آيا ايمان مي آوريد به پاره از آيات كتاب و كافر مي شويد به پاره اي ديگر و نيست جزاي كسي كه چنين باشد از شما مگر رسوائي در زندگاني دنيا و روز قيامت هم به سخت ترين عذابي برمي گردند و خداوند از آنچه مي كنند غافل نيست.)

بلكه ما مي گوئيم خداوند عزوجل بندگان را بر اعمالشان جزاء دهد و به كردارهاي بدشان عقوبت كند به علت استطاعتي كه بدانها داده و آنها را امر و نهي فرموده است و كتابش بدان گويا است كه:

من جآء بالحسنة فله عشر امثالها و من جآء بالسيئة فلا يجزي الا مثلها و هم لا يظلمون. [10] .



[ صفحه 122]



(كسي كه حسنه آورد براي او است ده برابر آن و هر كه سيئه آورد جز به مانندش كيفري ندارد و به آنها ستم نشود) و باز خداي عزوجل ذكر فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا و يحذركم الله نفسه. [11] .

(در آن روز هر كه خوبي كرده حاضر بيند و هر كه بدي كرده آرزو كند كه ميان او و عملش مسافت دوري باشد و خداوند شما را از عذاب خود برحذر مي دارد)

و فرمود: اليوم تجزي كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم [12] .

(امروز هر كس بدانچه كرده جزاء داده شود امروز ظلم و ستمي نيست.)

بنابراين اينها آيات محكماتي است كه جبر را نفي مي كنند و هر كه را هم بدان معتقد است نفي كنند و مانند اينها در قرآن زياد است و ما آن را براي اينكه نامه طولاني نشود مختصر كرديم و توفيق با خدا است.

و اما آن تفويضي كه امام صادق عليه السلام آن را باطل دانسته و معتقد و پيرو آن را خطاكار شمرده است عقيده كسي است كه خداوند جل ذكره اختيار امر و نهي خود را به بنده ها واگذار كرده و آنها را سر خود رها ساخته است و در اين باره سخن دقيقي است براي كسي كه بخواهد آن را خوب بفهمد و دقت كند و ائمه هداة از عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بدين راه باريك و دقيق رفته اند زيرا آنها مي گويند اگر خداوند امر و نهي خود را از جهت اهمال و رها ساختن بندگان بدانها واگذار نموده و خود دخالتي نداشت لازم مي شد كه هر چه آنها مي كردند خداوند بدان اعمال راضي مي گشت و در نتيجه بندگان در برابر اعمالشان (به علت رضايت خدا) مستوجب ثواب مي شوند و اگر جنايت و معصيتي هم نموده باشند كيفر و عقوبت نمي بينند زيرا آنها سر خود رها شده و در واقع تكليفي ندارند و برگشت



[ صفحه 123]



اين سخن به دو وجه و معني است: يا اين است كه بندگان بر خداوند غلبه كنند و او را به حكم ضرورت بر قبول آنچه آنها با اختيار و اراده خود انجام داده اند چه خدا آن كارها را مكروه بداند و يا دوست بدارد ملزم نمايند در اين صورت براي خدا وهن و سستي لازم آيد و يا اينكه خداوند عزوجل از قبولانيدن امر و نهي به آنها برابر اراده خود چه آنها را ناخوش آيد و چه خوش آيد عاجز گشته و امر و نهي خود را بدانها واگذار كرده است و چون از تعبد و مطيع كردن آنها به اراده خود عاجز گرديده امر و نهي را بر آنچه بندگان دوستدار آن هستند اجراء نموده و اختيار كفر و ايمان را به خود آنها واگذار نموده است و اين كار مانند اين است كه مردي بنده اي را خريده است كه آن بنده خدمتكار او باشد و برتري ولايت او را بشناسد و امر و نهي وي را پيروي كند و مالك آن بنده نيز ادعاء مي كند كه شخص قاهر و نيرومند و حكيم است پس چنين كسي به بنده اش امر و نهي كرده و او را در برابر پيروي از فرمانش پاداش عظيم وعده داده و در برابر نافرمانيش به كيفر بزرگ تهديد نموده است پس آن بنده با خواسته مالكش مخالفت نموده و امر و نهي او را پيروي نكرده است و هر چه را كه بدان امر كرده و يا از آن نهي نموده نپذيرفته است و به اراده و خواست مالك اعتنائي ننموده و دنبال خواسته و هوي و هوس خود رفته است و براي مولاي او هم توانائي اينكه بنده را تحت اراده و اوامر و نواهي خود درآورده نمي باشد از اين رو اختيار امر و نهي را به دست او سپرده و به هر چه آن بنده به ميل و اراده خود نه به اراده مالك انجام دهد راضي شده است و مالك عبد او را براي تهيه يكي از نيازمندي هاي خود فرستاده و چيز مورد نياز را هم نام برده است ولي بنده مخالفت مولاي خود را كرده و از هواي نفس خويش پيروي نموده است و پس از برگشتن وي مولا ديده است خلاف آنچه را كه خواسته بود آورده است به او گفته چرا برخلاف آنچه به تو دستور دادم آورده اي؟ بنده گويد تو خود اختيار كار به دست من



[ صفحه 124]



دادي و من نيز آنچه دلخواه خودم بود آوردم زيرا براي كسي كه كار بد و تفويض شده مخطوري نيست بنابراين تفويض محال است.

آيا بدين سبب كه گفته شد لازم نمي آيد كه مالك عبد يا مي تواند بنده را با امر و نهي خود مطابق اراده خويش نه به ميل عبد وادار كند و در خور امر و نهي خود به او تاب و توانائي دهد و چون به او امر و نهي نمود پاداش و كيفر آنها را هم بدو بفهماند و او را از مخالفت خويش بترساند و با شرح ثواب و عقابش او را به اطاعت خود تشويق كند تا آن بنده قدرت و توانائي مالك خود را به وسيله نيروي اطاعت از امر و نهي كه به او داده شده بشناسد و عدل و انصاف مالك شامل حال او شود و به علت اينكه سخن را با او تمام كرده و او را از مخالفت خود بيم داده است حجتش بر وي روشن گردد كه چون بنده امر مولايش را اطاعت كرد پاداشش دهد وگرنه عقوبتش نمايد.

و يا اينكه آن مالك عاجز است و توانائي ندارد و كار بنده را به خود او واگذاشته كه چه خوب كند و چه بد اطاعت كند و چه نافرماني مولايش از عقوبت وي عاجز است و نمي تواند او را به زير فرمان خود درآورد و اثبات عجز با قدرت و معبوديت خدا منافات داشته و موجب ابطال امر و نهي و ثواب و عقاب و مخالفت با كتاب خدا مي شود كه فرمايد: و لا يرضي لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم. [13] .

(خداوند كفران را بر بندگانش نپسندد و اگر او را سپاسگزاري كنيد از شما راضي شود).

و گفته خداي عزوجل: اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون [14] .

(نسبت به خداوند به اندازه اي كه سزاوار او باشد تقوي داشته باشيد و



[ صفحه 125]



نبايد بميريد مگر اينكه تسليم امر او شويد)

و گفتار او:

و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون مآ اريد منهم من رزق و مآ اريد ان يطعمون [15] .

(و نيافريدم جن و انس را مگر اينكه مرا پرستش كنند، از آنها روزي نخواستم و نخواستم كه مرا اطعام كنند).

و گفتار خدا كه: و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا [16] .

(خدا را بپرستيد و چيزي را شريك او قرار ندهيد)

و گفتار او:

اطيعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون [17] .

(خدا و رسولش را اطاعت كنيد و از او روگردان نشويد در حالي كه شما مي شنويد.)

پس هر كه چنين پندارد كه خداي تعالي امر و نهي خود را به بندگانش تفويض كرده است براي او عجز و ناتوانائي را ثابت كرده و او را ملزم نموده است كه هر كار خوب و بدي را كه بندگان بجا مي آورند بپذيرد و امر و نهي و وعده و وعيد او را باطل شمرده است به علت اينكه گمان كرده خداوند امور را بدانها تفويض كرده زيرا كسي كه كارش به خود او واگذار شده باشد به ميل و اراده خود عمل مي كند و اگر به ميل خود كفر يا ايمان بخواهد رادع و مانعي در كارش نباشد و هر كه به چنين تفويضي معتقد باشد يقينا آنچه را كه از وعده و وعيد و امر و نهي خدا يادآور شديم ابطال كرده و چنين كسي مشمول مفاد اين آيه است:



[ صفحه 126]



افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزآء من يفعل ذلك منكم الا خزي في الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الي اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون [18] .

(آيا به بعضي از كتاب ايمان داريد و به پاره اي كافريد پس سزاي كسي از شما كه چنين كند جز رسوائي در حيوة دنيا نيست و روز قيامت به سخت ترين عذاب برمي گردد و خداوند از آنچه شما مي كنيد غافل نيست.) خداوند بسي برتر است از آنكه اهل تفويض بدان معتقدند برتري بزرگ.

ولي ما مي گوئيم كه خداوند عزوجل خلق را به قدرت خود آفريده و توانائي پرستش خود را بدانها داده است و بدانچه خواسته انجام اموري را بدانها امر و از ارتكاب اموري نيز نهي كرده است، پيروي آنها را از اوامر خود پذيرفته و بدان خشنود شده و آنها را از نافرمانيش باز داشته و كسي را كه نافرماني نمايد نكوهش كرده و كيفرش داده است و خداوند در امر و نهي مختار است هر چه را كه خوب داند بدان فرمان دهد و هر چه را ناپسند دارد از آن نهي كند و كيفر دهد به واسطه توانائي كه به بنده هايش براي پيروي از اوامر و اجتناب از معاصي داده است زيرا كه عدل و انصاف و حكمت بالغه خداوند ظاهر و آشكار است و حجتش با عذار و انذار رسا است و انتخاب با او است كه هر كسي را از بندگانش بخواهد براي تبليغ رسالت خود و اتمام حجت بر بندگانش برمي گزيند. (چنانچه) محمد صلي الله عليه و آله و سلم را برگزيد و او را به رسالتش به سوي خلق فرستاد و كساني از كفار قوم او از وي حسد و استكبار گفتند:

لولا نزل هذا القران علي رجل من القريتين عظيم. [19] .

(چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از دو آبادي نازل نگشت)

و مقصودشان امية بن ابي صلت و ابومسعود ثقفي بود پس خداوند نظر



[ صفحه 127]



آنها را ابطال كرد و آراء آنها را جائز ندانست آنجا كه فرمايد:

اهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون [20] .

(آيا آنها رحمت پروردگار تو را تقسيم مي كنند؟ ما هستيم كه معيشت آنها را در زندگاني دنيا ميان آنها تقسيم نموديم و بعضي از آنها را به بعضي ديگر چند درجه برتري داديم تا برخي پاره ديگر را تحت تسخير خويش درآورند و رحمت پروردگارت بهتر است از آنچه آنها گرد مي آورند.)

و از اين رو هر چه را از كارها دوست داشت اختيار كرد و هر چه را بدو ناپسند داشت از آن نهي فرمود بنابراين هر كس او را اطاعت كند پاداشش دهد و هر كه نافرمانيش كند عقاب نمايد و اگر اختيار كار خود را به بندگانش تفويض كرده بود اختيار امية بن ابي صلت و ابي مسعود ثقفي را براي قريش اجازه مي داد زيرا اين دو در نظر آنان از محمد صلي الله عليه و آله و سلم برتر بودند و چون خداوند مؤمنين به گفتار خود تأديب فرمود كه:

و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم [21] .

(هيچ مؤمن و مؤمنه اي را نرسد كه هر گاه خدا و رسولش در كاري حكمي دهند آنها در كارشان صاحب اختيار باشند)

لذا بدانها اختيار از روي هواي نفس و خودسري را اجازه نداد و از آنها جز پيروي از اوامر و اجتناب از نواهي خود را به دست كسي كه او را برگزيده نپذيرفت در نتيجه هر كس او را اطاعت كند راه راست يافته و هر كه نافرمانيش كند گمراه و سركش گرديده است و حجت خدا بر چنين كسي به علت توانائي كه



[ صفحه 128]



به وي براي پيروي از اوامر و اجتناب از نواهي داده است تمام است و به همين جهت است كه او را از ثواب خود محروم ساخته و عقابش نمايد.

و اين قول همان بين دو قول است كه نه جبر و نه تفويض و اميرالمؤمنين عليه السلام عباية بن ربعي اسدي را بدان خبر داد موقعي كه از آن حضرت درباره استطاعتي كه بدان قيام و قعود شود و كار انجام گيرد پرسيد اميرالمؤمنين در پاسخش فرمودتو از قدرت و استطاعت پرسيدي آيا آن را بدون خدا مالك شدي يا با خدا؟ عباية سكوت كرد اميرالمؤمنين فرمود پاسخ بگو: اي عباية! عرض كرد چه بگويم؟

فرمود اگر بگوئي تو آن استطاعت را با خدا مالك شدي تو را مي كشم و اگر هم بگوئي بدون خدا مالك شدي باز تو را مي كشم عرض كرد يا اميرالمؤمنين پس چه بگويم؟

فرمود بگو كه تو آن را مالك شدي به نيرو و اراده خداوندي كه بدون تو مالك استطاعت است پس اگر خداوند تو را مالك آن استطاعت فرمود اين عمل از عطاء و بخشش او است و اگر از تو سلب استطاعت نمايد از نظر آزمايش و امتحان است خداوند مالك (حقيقي) آن استطاعتي است كه تو را مالك آن گردانيده و قادر بر آن چيزي است كه تو را بدان قوت داده است آيا نشنيدي كه مردم درخواست حول و قوة مي كنند موقعي كه مي گويند: لا حول و لا قوة الا بالله؟

عرض كرد يا اميرالمؤمنين تأويلش چيست؟ فرمود يعني از معاصي خدا جنبشي نيست مگر به عصمت و نگهداري خدا و براي ما نيروئي بر طاعت خدا نيست مگر به كمك خدا. عباية برجست و دست و پاي آن حضرت را بوسه زد.

و روايت شده است كه چون نجده به خدمت اميرالمؤمنين رسيد از خداشناسي پرسيد و عرض كرد يا اميرالمؤمنين به چه چيزي پروردگارت را



[ صفحه 129]



شناختي؟

فرمود به آن قوة مميزه اي كه به من عطاء فرمود و به آن قوة عاقله اي كه مرا دلالت و رهنمائي كرد.

عرض كرد آيا تو جبلا بدين امر وادار بوده اي؟ فرمود اگر من جبلا وادار بودم در برابر كار نيك ستوده نمي شدم و در برابر كار بد مذموم نمي گشتم و آنكه نيكي مي كند از آنكه بدي مي كند به سرزنش سزاوارتر بود پس من به دو قوة مميزه و عاقله دانستم كه خداوند تعالي قائم به ذات و جاوداني است و هر چه جز او است حادث و متغير و فاني است و قديم جاويدان مانند حادث زائل نيست. نجده عرض كرد يا اميرالمؤمنين تو را چنان يافتم كه صبح كردي در حالي كه حكيم و درست كرداري، فرمود صبح كردم در حالي كه مختار هستم پس اگر به جاي حسنه و نيكي كار بدي انجام دهم بر آن معاقب خواهم بود.

و باز روايت شده است كه چون اميرالمؤمنين عليه السلام از شام (جنگ صفين) برمي گشت در پاسخ سؤال مردي كه گفت يا اميرالمؤمنين به ما بگو كه خروج ما به جانب شام به قضا و قدر بود؟ فرمود بلي يا شيخ به تپه اي بالا نرفتيد و به دشتي سرازير نشديد مگر به قضاء و قدر خداوند!

شيخ گفت يا اميرالمؤمنين رنج و مشقتي كه در اين سفر به من رسيده بايد به حساب خدا گذارم؟

فرمود: اي شيخ دم فروبند زيرا خداوند پاداش شما را در اين مسير كه به ميل خود سير كرديد و در اقامتگاه تان كه خودتان مقيم شديد و در برگشتن تان كه خودتان برگشتيد بزرگ گردانيد و شما در هيچ يك از كارهايتان اكراه و اجبار نداشتيد شايد تو گمان كردي كه آن قضاء حتمي و قدر لازم بود، اگر چنين بوده باشد ثواب و عقاب باطل مي شود و وعده و وعيد ساقط مي گردد و اين سخن بت پرستان و اولياء شيطان است! خداوند عزوجل امر كرده و ما را در پيروي از



[ صفحه 130]



آن مخير فرموده و همچنين نهي كرده و از عدم اطاعت آن ما را برحذر داشته است خداوند با اكراه و اجبار اطاعت نشود و از نافرماني بندگان مغلوب نگردد و آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنها است بيهوده نيافريده است اين گمان آن كساني است كه كافرند پس واي بر كساني كه كافرند از دوزخ!

شيخ برخاست و سر مبارك اميرالمؤمنين را بوسيد و اين ابيات را سرود:



انت الامام الذي نرجو بطاعته

يوم النجاة من الرحمن غفرانا



او ضحت من ديننا ما كان ملتبا

جزاك ربك عنا فيه رضوانا



فليس معذرة في فعل فاحشة

قد كنت راكبها ظلما و عصيانا



يعني توئي آن امامي كه ما بوسيله طاعت او در روز نجات از خداوند رحمت اميد آمرزش داريم.

آنچه از دين ما براي ما مشتبه بود براي ما روشن نمودي پروردگارت جزاي تو را از جانب ما رضوان خود قرار دهد.

پس در انجام كار زشت عذرخواهي نيست كه تو آن را به ستم و نافرماني مرتكب شده باشي!

بنابراين اميرالمؤمنين عليه السلام موافق قرآن راهنمائي فرمود و جبر و تفويض را كه اعتقاد به هر دو آنها باطل و كفر و تكذيب قرآن است نفي نمود و ما از گمراهي و كفر به خدا پناه مي بريم و نه به جبر معتقديم و نه به تفويض بلكه مي گوئيم منزلتي است كه ميان آن دو و آن عبارت است از آزمايش و اختبار به وسيله استطاعتي كه خداوند به ما داده و عبوديت ما را به وسيله آن توانائي بر آنچه كتاب خدا بدان شاهد و ائمه ابرار از اولاد رسول صلوات الله عليهم بدان معتقدند مقرر داشته است.

و مثل اختبار به وسيله استطاعت مانند مثل مردي است كه مالك بنده اي است و مال فراواني دارد دوست دارد بنده اش را با اينكه سرانجام كار او را



[ صفحه 131]



مي داند آزمايش نمايد و پاره اي از مال خود را كه دوست دارد به بنده اش داده و او را براي اموري چند آگاه نموده و آنها را به او فهمانيده است و به وي دستور داده كه اين مال را در آن امور به مصرف رساند و او را از كارهائي هم كه دوست ندارد نهي نموده و از پيش بدو باز نموده است كه از آنها دوري گزيند و از مال او در آن امور صرف نكند و البته مال را در هر دو وجه مي توان مصرف نمود.

حال يك بنده مال را در پيروي امر مالك و در جهت رضاي او به مصرف مي رساند و ديگري در اموري كه مورد نهي و غضب مولا است صرف مي كند و اين مولا بنده اش را در خانه آزمايش اسكان نموده و به او اعلام كرده است كه سكونت در اين خانه موقتي است و او را خانه ديگري است كه مولايش وي را از اين خانه خارج ساخته به خانه ديگري خواهد برد كه در آنجا ثواب و عقاب هميشگي است.

پس اگر بنده مالي را كه مولايش به او داده در راهي كه وي را امر كرده صرف نمايد براي او آن ثواب دائمي را در خانه ديگري كه قبلا به وي خبر داده بدانجا خواهد برد به او مي دهد و اگر مالي را كه به وي داده در راهي كه از آن نهي كرده خرج كند آن عقاب دائمي را در آن خانه جاوداني به او روا دارد.

مولا در اين امر حد معروفي را محدود و معين كرده و آن همان خانه موقتي نخستين او است و چون بدين حد رسد مولا مال و عبد ار استبدال كند و مولا هميشه و در تمام اوقات مالك عبد و مال بوده جز اينكه به بنده وعده داده شود كه تا در آن خانه نخستين است مال را از او نگيرد تا مدت سكناي وي تمام شود و مولي بدين قرارداد وفا نموده زيرا از جمله صفات او عدل و وفا و انصاف و حكمت است.

با اين ترتيب آيا لازم نمي آيد كه اگر اين بنده آن مال را در راهي كه بدان مأمور بوده صرف كرده باشد مولايش به او آنچه از ثواب وعده داده وفا نموده و



[ صفحه 132]



تفضل نمايد و اينكه او را در خانه فاني شدني بكار گرفته پاداش طاعتش را در خانه باقي و هميشگي نعمت دائمي دهد؟

و اگر عبد آن مالي كه مولايش در مدت سكونت وي در خانه اولي به او داده است در راهي كه از آن نهي شده صرف نموده و امر مولايش را مخالفت نمايد بر او نيز عقوبت دائمي كه از آن برحذر شده بود واجب مي شود و مولا در اين مورد به او ستمي نكرده چون قبلا به او گفته و اعلام كرده و فهمانده بود و وفا به وعده و وعيد خود را به او واجب كرده است و آنكه قادر و قاهر است بدين صفت موصوف است.

و اما مولا همان خداوند عزوجل است و اما عبد همان آدميزاده مخلوق است و مال، آن قدرت واسعه خداوند است و آزمايش او اظهار حكمت و قدرت است و مقصود از خانه فاني همان دنيا است و مقدار مالي كه مولاي بنده به او داده همان استطاعت و توانائي است كه آدميزاده دارد و اموري كه خداوند فرمان داده مال در آنها صرف شود همان توانائي پيروي از پيغمبران و اقرار بدانچه آنها از جانب خداي عزوجل آورده اند و اجتناب از كارهائي كه از آنها نهي شده همان راهها و روش شيطان است و اما وعده خدا كه نعمت دائمي است همان بهشت است و اما خانه فاني دنيا است و خانه ديگر كه باقي است همان آخرت است و قول و گفتار ميان جبر و تفويض همان اختبار و امتحان و آزمايش است به وسيله توانائي كه خداوند به بنده داده است و شرح اينها در آن پنج مثالي است كه حضرت صادق عليه السلام آنها را مذكور داشته كه آنها جوامع فضل را فراهم دارند و من آنها را با شواهدي از قرآن و بيان تفسير مي كنم ان شاء الله.

6- تفسير صحت خلقت:

اما گفتار امام صادق عليه السلام در اين مورد بدين معني است كه انسان از كمال



[ صفحه 133]



آفرينش و حواس كامل و ثبات عقل و تمييز و زبان گويا برخوردار باشد و اين است معني گفتار خداي تعالي كه فرمايد:

و لقد كرمنا بني ادم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا. [22] .

(و هر آينه ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا (به مركبها و كشتيها) سوار كرديم و از طعام هاي پاكيزه روزيشان داديم و آنها را بر بسياري از آنچه خلق كرديم برتري نماياني داديم.)

پس خداي عزوجل از برتري بخشيدن به بني آدم نسبت به ساير آفريدگانش از بهائم و درندگان و جانوران دريا و پرندگان و هر جنبنده اي كه حواس آدمي دركش كند به وسيله قوه مميز عقل و نطق خبر داده و اين است گفتار او: لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم. [23] .

(انسان را در بهترين تقويمي خلق كرديم)

و گفتار او: يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم، الذي خلقك فسويك فعدلك، في اي صورة ما شآء ركبك. [24] .

(اي انسان چه چيز تو را به پروردگار كريمت مغرور كرد، پروردگاري كه تو را آفريد و تو را راست و مستوي و معتدل ساخت و در هر صورتي كه خواست تو را تركيب بندي نمود)

همچنين در آيات زياد ديگر.

پس اولين نعمت خدا بر انسان صحت عقل و برتري وي بر بسياري از آفريدگانش به كمال عقل و تمييز بيان است و اين از آن جهت است كه هر جنبنده اي بر روي زمين به وسيله حواسش خود را نگه داشته و به سوي كمال خود



[ صفحه 134]



پويا است و آدميزاده را به وسيله نطق كه در ديگر مخلوقات محسوس نيست برتري داده و به وسيله نطق و گويائي است كه خداوند آدميزاده را بر ديگر مخلوقات مسلط گردانيده تا آمر و ناهي آنها باشد و غير آدميزاد همگي مسخر او هستند چنانچه خداوند فرمايد: كذلك سخرها لكم لتكبروا الله علي ما هديكم [25] .

(همچنين آن را مسخر شما گردانيد تا خدا را در برابر اينكه شما را راهنمائي كرده تكبير گوئيد و بزرگ شماريد).

و فرمود:

و هو الذي سخر البحر لتأكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها [26] .

(و او است آن خدائي كه دريا را مسخر شما گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد و از جواهر آن استخراج نموده و زيور تن خود نمائيد).

و فرمود: و الانعام خلقها لكم فيها دف ء و منافع و منها تأكلون - و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون، و تحمل اثقالكم الي بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس. [27] .

و فرمود: (و چهارپايان را براي شما آفريد كه از آنها براي دفع سرما پشم و كرك و منافع ديگر به دست آوريد و از گوشتشان بخوريد و براي شما زينت زندگي است وقتي كه شب از چراگاه برمي گردند و روز به چراگاه ها مي روند و باره هاي سنگين شما را از شهري به شهر ديگر مي برند كه بدون آنها بدان شهرها نمي رسيد مگر به زحمت و مشقت بدنها.)

پس به خاطر همين (برتري و فضيلت بر ديگر آفريدگان) است كه



[ صفحه 135]



خداوند انسان را به متابعت امر خود و انجام اطاعت خويش دعوت كرده كه او را بر ديگر مخلوقات به درستي خلقت و كمال نطق و معرفت برتري داد بعد از آنكه او را براي انجام تكاليفي كه بدان مكلف است توانائي بخشيد به قول خودش: فاتقوا الله ما استطعتم و اسمعوا و اطيعوا. [28] .

(تا مي توانيد از خداوند تقوي داشته باشيد و بشنويد و اطاعت كنيد.)

و گفتار او: لا يكلف الله نفسا الا مآ وسعها. [29] .

(خدا به كسي تكليف نكند مگر به اندازه وسع و توانائي او)

و گفتار او: لا يكلف الله نفسا الا مآ اتيها. [30] .

(خداوند كسي را مكلف نكند مگر به قدر آنچه به او عطاء كرده است) و در آيات بسيار ديگر.

و چون از بنده يكي از حواس او را بگيرد كار آن را از وي نخواهد مانند فرمايش او: ليس علي الاعمي حرج و لا علي الاعرج حرج و لا علي المريض حرج. [31] .

(هر كور و لنگ و بيمار حرجي نيست)؛ كه هر كس چنين باشد تكليف جهاد و هر عملي كه جز بدان عضو انجام نشود از او برداشته شده است.

همچنين حج و زكوة را به شخص مالدار واجب كرده چون توانائي آنها را به او داده و به شخص فقير زكوة و حج واجب نشده است چنانچه فرمايد: و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا [32] .

(و براي خدا بر عهده مردم است كه در صورت استطاعت حج خانه خدا را بجا آورند.)

و قول او در مورد اظهار: «و الذين يظاهرون من نسآئهم ثم يعودون لما



[ صفحه 136]



قالوا فتحرير رقبة»، الي قوله: «فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان يتمآسا فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا». [33] .

(و كساني كه زنان خود را اظهار كند و سپس از سخن خود برگردند بايد بنده اي آزاد كنند... تا آنجا كه فرمايد هر كس نتواند بايد شصت مسكين را اطعام كند).

همه اينها دليلي است بر اينكه خداوند تبارك و تعالي بنده هايش را مكلف نكرده مگر بدانچه توانائي انجام آن را به وسيله نيروي عمل بدانها داده است و از مانند آنها نيز نهي كرده است اين است تفسير صحت خلقت.

7- عدم مانع:

يعني براي او مراقبي نباشد كه او را مانع شده و از عمل بدانچه خدا فرموده است بازش بدارد و اين است گفتار او درباره كسي كه ناتوان بوده و از عمل به امر خدا در محظور است و چاره اي پيدا نمي كند و راهي بدان نمي برد چنانكه خداي تعالي فرمايد: الا المستضعفين من الرجال و النسآء والولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا. [34] .

(مگر مردان و زنان ناتوان و همچنين كودكان كه چاره اي نتوانند و راه را نمي دانند)؛

پس خداوند خبر داده است كه ناتوان راهي ندارد و چنانچه قلبش به ايمان مطمئن باشد بر گفتار خلاف او (از نظر تقيه) اشكالي نيست.

8- مهلت در وقت:

و آن همان عمري است كه انسان از آن بهره مند مي شود از موقعي كه



[ صفحه 137]



شخص معرفت بر او واجب بوده تا آخر عمر و اين از هنگام تمييز و بلوغ است تا موقعي كه اجلش فرارسد پس كسي كه در طلب حق بميرد و به كمال آن نرسد حال او مقرون بخير است و اين است گفتار خداي تعالي: و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله.... [35] .

(هر كه از خانه اش براي مهاجرت به سوي خدا و رسول او بيرون رود...)

و اگر به علت مهلت نيافتن در وقت تا اتمام امرش به كمال شرايع خود عمل نكند مسئوليتي ندارد و اعمالي كه بر شخص بالغ ممنوع است بر كودكان تا به حد بلوغ نرسيده اند آن اعمال ممنوع نيست در اين گفتار كه فرمايد: و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن.... [36] .

(و به زنان مؤمنه بگو ديده بر هم نهند تا آخر آيه).

پس به زنها حرجي نيست كه زينت خود را به كودك بنمايانند و همچنين احكام بر كودك جاري نباشند.

9- زاد و توشه:

يعني داشتن آن مقدار مال و توانگري كه بنده به وسيله آن به انجام امر خدا استعانت جويد و اين است قول خدا: ما علي المحسنين من سبيل. [37] .

(بر نيكوكاران راه عتابي نيست)

آيا نمي بيني كه خداوند عذر كساني را كه مالي براي انفاق نداشته اند پذيرفته و براي كساني كه امكان زاد و توشه بر آنها فراهم بوده و براي حج و جهاد و امثال آنها هزينه سفر و مركب سواري داشته اند حجت را تمام كرده است و همچنين عذر فقراء را پذيرفته و در اموال توانگران حقي براي آنها واجب



[ صفحه 138]



گردانيده است كه فرمايد: للفقرآء الذي احصروا في سبيل الله.... [38] .

(براي فقرائي است كه محاصره و بازداشته شده اند در راه خدا...)

و دستور فرمود كه آنها را معاف دارند و در مورد آنچه نتوانند و نداشته باشند به آنها تكليف آمادگي نداده است.

10- سبب مهيج:

آن قصد و نيتي است كه انسان را بر انجام جميع افعال و اعمال دعوت مي كند و محل آن دل آدمي است پس هر كه كاري ديني كند ولي در دل خود بدان معتقد نباشد خداوند هيچ عملي را از چنين كسي جز به صدق نيت نپذيرد و بدين جهت است كه خداوند از حال منافقين خبر داده است كه فرمايد: يقولون بافواههم ما ليس في قلوبهم و الله اعلم بما يكتمون [39] .

(مي گويند به زبان خود آنچه را كه در دلهايشان نيست و خداوند داناتر است بدانچه منافقين كتمان مي كنند)

آنگاه براي توبيخ مومنين به پيغمبرش نازل فرمود: يآ ايها الذين امنوا لم تقولون ما لا تفعلون. [40] .

(اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا مي گوئيد آنچه را كه عمل نمي كنيد؟)

و چون شخصي سخني گويد و بدان معتقد باشد نيتش او را وادار مي كند كه سخن خود را با كردارش تصديق نمايد و اگر گفتارش از روي عقيده نباشد حقيقتش آشكار نباشد و خداوند صدق نيت را مجاز و روا داشته اگر چه فعل به علت مانعي (مثلا در حال تقيه) موافق نباشد چنانكه در آنجا كه فرمايد:

الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان [41] .



[ صفحه 139]



(مگر كسي كه از روي اكراه اظهار خلاف ايمان كند ولي دلش مطمئن به ايمان باشد)

و گفتار او: لا يؤاخذكم الله باللغو في ايمانكم [42] .

(خداوند شما را به قسم هاي بيهوده تان مؤاخذه نمي كند)

پس قرآن و اخبار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دلالت دارند كه دل، مالك تمام حواس انساني بوده و اعمال آنها را تصحيح مي كند و آنچه را در دل درست كند (از روي عقيده قلبي انجام يابد) چيزي باطل نكند و اين است شرح جميع امثال پنجگانه كه حضرت صادق عليه السلام تذكر داده و از مجموع آنها منزلت ميان منزلتين جبر و تفويض حاصل مي شود و چون اين امثال پنجگانه در وجود انسان فراهم و مجتمع شود عمل بر او واجب مي شود چه خداوند عزوجل و رسول خدا بدان امر فرموده اند و هر گاه بنده فاقد يكي از اين پنج چيز باشد نسبت به آن چيز عمل از وي ساقط مي گردد.

و اما شواهد قرآن بر اختبار و آزمايش كه به استطاعت و توانائي باشد كه آن جامع قول بين القولين است زياد است و از جمله فرموده خدا است: و لنبلونكم حتي نعلم الجاهدين منكم و الصابرين و نبلوا اخباركم. [43] .

(يقينا شما را آزمايش مي كنيم تا مجاهدين و صابرين شما را بدانيم و اخبارتان را آزمايش مي كنيم.)

و فرموده است: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون. [44] .

(زود باشد كه آنها را از جائي كه ندانند غافلگير كنيم).

و فرموده: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون. [45] .

(آيا مردم پندارند كه به محض اينكه گويند ايمان آورديم رها شوند و آنها



[ صفحه 140]



آزموده نشوند؟)

و درباره آن فتنه اي كه معنايش آزمايش است فرمايد: و لقد فتنا سليمان [46] (و هر آينه آزموديم سليمان را)

و در داستان موسي فرمايد: فانا قدفتنا قومك من بعدك و اضلهم السامري [47] .

(ما قوم تو را پس از تو آزموديم و سامري گمراهشان نمود)

و همچنين گفتار خود موسي: ان هي الا فتنتك [48] (اين نيست مگر فتنه تو)، يعني آزمايش تو. پس اين آيات بعضي با بعض ديگر مقايسه شوند و بعضي بعض ديگر را تصديق كنند.

و اما آياتي كه به لفظ بلوي معناي آزمايش را دارند قول خدا است: ليبلوكم في مآ آتيكم [49] (تا بيازمايد شما را در مورد آنچه به شما داد)

و گفتار خدا: ثم صرفكم عنهم ليبتليكم [50] (سپس شما را از آنها برگردانيد تا شما را آزمايش كند).

و گفتار خدا: انا بلوناهم كما بلونآ اصحاب الجنة. [51] (ما آنها را آزموديم همچنانكه صاحبان آن بوستان را آزموديم).

و گفتار خدا: الذي خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا. [52] .

(مرگ و زندگي را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامتان عمل بهتري داريد).

و گفتار خدا: و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات، [53] (و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتي بيازمود).



[ صفحه 141]



و گفتار خدا: و لو يشآء الله لانتصر منهم ولكن ليبلوا بعضكم ببعض [54] (اگر خدا بخواهد از آنها انتقام كشد ولي بايد شما را به يكديگر بيازمايد.)

و هر چه از لفظ بلوي در قرآن كه در آغاز بيان شد به معني آزمايش بوده و امثال آن در قرآن زياد است پس اين آيات اثبات اختبار و آزمودن است زيرا كه خداوند عزوجل آفريدگان را بيهوده نيافريده و آنها را مهمل و سر خود وانگذاشته و حكمتش را بازيچه نساخته است و بدين مطلب در اين گفتار خود خبر داده است: افحسبتم انما خلقناكم عبثا [55] (آيا چنين پنداريد كه شما را بيهوده آفريديم؟).

پس اگر گوينده اي بگويد آيا خداوند احوال بندگان را نمي داند تا آنها را آزمايش مي كند؟

مي گوئيم خداوند قبل از خلقت آنها مي داند كه آنها چه خواهند كرد و اين است گفتار خدا: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه، [56] (اگر به دنيا بازگردانيده شوند به همان كاري كه از آن نهي شده اند بازگردند.)

و آنها را آزمايش كند تا عدل خود را به آنها بفهماند و آنها را بدون دليل قبل از كار بد عذاب نكند و خودش فرمايد: و لو انآ اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولآ ارسلت الينا رسولا. [57] .

(و اگر آنها را قبلا با عذابي هلاك و نابود مي كرديم مي گفتند پروردگارا چرا به سوي ما رسولي نفرستادي؟)

و باز فرمايد: و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا [58] (و ما عذاب نمي كنيم تا رسولي بفرستيم) و همچنين فرمايد: رسلا مبشرين و منذرين [59] (رسولاني مژده بخش و بيم دهنده).



[ صفحه 142]



بنابراين اختبار از جانب خدا به وسيله استطاعت و توانائي است كه خداوند به بنده داده است و اين است قول ميان جبر و تفويض و قرآن بدين مطلب گويا است و اخبار ائمه از اولاد رسول صلي الله عليه و آله و سلم بدين امر اجباري است.

پس اگر بگويند اينكه خداوند فرمايد هر كه را خواهد هدايت كند و هر كه را خواهد گمراه سازد و آنچه مانند آن است چه معني دارد؟ گفته شود روش همه اين آيات بر دو معني است يكي اينكه خبر دادن از قدرت خداوند است يعني او قادر است كه هر كه را خواهد هدايت كند و هر كه را خواهد گمراه سازد و هر گاه به قدرت خود مردم را بر هدايت و ضلالت مجبور سازد در اين صورت ثواب و عقابي بر عمل آنها واجب نشود چنانكه ما در ضمن اين رساله آن را شرح داديم.

و معني ديگر اينكه مقصود از هدايت راهنمائي است، مانند گفتار خدا: و اما ثمود فهديناهم. [60] (و اما قوم ثمود را هدايت نموديم)، يعني راه حق را به آنها شناسانديم و خود آنها كوري را بر هدايت دوست داشته و ترجيح دادند!

و اگر آنها را به انتخاب راه حق مجبور كرده بود نمي توانستند گمراه شوند و چنين نيست كه هر وقت آيه مشابهي وارد اين آيه بر آيات محكمي كه به اخذ آنها مأموريم حجت شود و از اين جهت است سخن خدا: منه ايات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغآء الفتنة و ابتغآء تأويله و ما يعلم. [61] .

(پاره اي از آيات قرآن آياتي است محكم و روشن كه آنها ام الكتابند و آيات ديگر هم مبهم و متشابه اند و اما كساني كه در دلشان كجي است از مبهم و تشابه آن پيروي كنند. بهجت فتنه جوئي و طلب تأويل آن از رأي خطاي خود و تأويل آن را نمي داند مگر خدا...)،



[ صفحه 143]



و فرموده است: فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه. [62] (به بندگان من مژده بده آن كساني كه سخن را مي شنوند و از بهترين آن پيروي مي كنند).

يعني از روشن تر و واضح ترش، اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوا الالباب. [63] .

(آنانند كه خداوند هدايتشان كرده و آنها هستند خردمندان).

خداوند به من و فضل خويش ما و شما را به گفتاري كه دوست دارد و مورد رضايت او است موفق گرداند و ما و شما را از نافرماني هايش دور دارد و سپاس بسيار خداي را است چنانكه شايسته آن است و صلي الله علي محمد و آله الطيبين و حسبنا الله و نعم الوكيل. [64] .



[ صفحه 144]




پاورقي

[1] سوره مائده آيه 55 - 56.

[2] سوره احزاب آيه 57.

[3] سوره كهف آيه 49.

[4] سوره حج آيه 10.

[5] سوره يونس آيه 44.

[6] سوره بقره آيه 81.

[7] سوره نساء آيه 10.

[8] سوره نساء آيه 59.

[9] سوره بقره آيه 85.

[10] سوره انعام آيه 160.

[11] سوره آل عمران آيه 30.

[12] سوره مؤمن آيه 17.

[13] سوره زمر آيه 7.

[14] سوره آل عمران آيه 102.

[15] سوره والذاريات آيه 57 - 56.

[16] سوره نساء آيه 35.

[17] سوره انفال آيه 20.

[18] سوره بقره آيه 85.

[19] سوره زخرف آيه 31.

[20] سوره زخرف آيه 32.

[21] سوره احزاب آيه 36.

[22] سوره اسراء آيه 70.

[23] سوره تين آيه 4.

[24] سوره انفطار آيه 6 و 7 و 8.

[25] سوره حج آيه 37.

[26] سوره نحل آيه 14.

[27] سوره نحل آيه 7 - 5.

[28] سوره تغابن آيه 16.

[29] سوره بقره آيه 286.

[30] سوره طلاق آيه 7.

[31] سوره نور آيه 60.

[32] سوره آل عمران آيه 97.

[33] سوره مجادله آيه 4 و 5.

[34] سوره نساء آيه 98.

[35] سوره نساء آيه 100.

[36] سوره نور آيه 31.

[37] سوره توبه آيه 91.

[38] سوره بقره آيه 273.

[39] سوره آل عمران آيه 167.

[40] سوره صف آيه 2.

[41] سوره نحل آيه 106.

[42] سوره بقره آيه 225.

[43] سوره محمد آيه 31.

[44] سوره اعراف آيه 181.

[45] سوره عنكبوت آيه 10.

[46] سوره ص آيه 33.

[47] سوره طه آيه 85.

[48] سوره اعراف آيه 155.

[49] سوره مائده آيه 48.

[50] سوره آل عمران آيه 152.

[51] سوره قلم آيه 17.

[52] سوره الملك آيه 2.

[53] سوره بقره آيه 124.

[54] سوره محمد آيه 4.

[55] سوره مؤمنون آيه 115.

[56] سوره انعام آيه 28.

[57] سوره طه آيه 134.

[58] سوره اسراء آيه 15.

[59] سوره نساء آيه 165.

[60] سوره فصلت آيه 17.

[61] سوره آل عمران آيه 7.

[62] سوره زمر آيه 17.

[63] سوره زمر آيه 17.

[64] تحف العقول ص 352 - 338.