بازگشت

بخشش و سخاوت


در كتاب كشف الغمه روايت مي كند كه يك روز حضرت هادي عليه السلام براي حاجتي كه داشت از سامرا متوجه قريه اي شد .

شخص اعرابي وارد سامره شد و امام علي النقي عليه السلام را جستجو مي كرد ؟ به وي گفتند : حضرت هادي به فلان قريه رفته ، او متوجه آن قريه شد كه امام عليه السلام را زيارت كند ، همين كه در حضور آن برگزيده ي خدا مشرف شد حضرت هادي به وي فرمود : چه حاجتي داري ؟

گفت : من شخصي از اهل كوفه و از دوستان و متمسكين به ولايت حدت حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام هستم . فعلاً دچار قرض و ديني شده ام كه مرا مضطر و ناراحت نموده ، من كسي كه اين قرض سنگين مرا ادا نمايد غير از تو نديدم ؟

حضرت هادي عليه السلام در جوابش فرمود : خوش و شادمان باش آنگاه به آن شخص اجازه ي جلوس داد . وقتي كه صبح شد حضرت امام علي النقي عليه السلام به آن عرب فرمود :



[ صفحه 35]



من به تو حاجتي دارم ، تو را به خدا قسم مي دهم كه با حاجت من مخالفت ننمائي ؟

اعرابي گفت : مخالفت نخواهم كرد .

امام عليه السلام نامه اي به خط مبارك خود نوشت كه مضمون آن اين بود : من بايد مبلغي به اين اعرابي بپردازم ، اندازه ي آن مبلغي كه آن حضرت تعيين نموده بود از قرض آن اعرابي بيشتر بود .

آنگاه به وي فرمود : اين دستخط مرا مي گيري ، موقعي كه وارد سامره شديم وقتي نزد من ميائي كه گروهي از مردم پيش من باشند ، همين كه نزد من آمدي با خشونت و تندي اين مبلغ را از من مطالبه مي نمائي و تو را به خدا قسم مي دهم كه با اين دستور من مخالفت نكني ؟ !

آن عرب پس از اينكه دستخط شريف آن حضرت را گرفت گفت : اطاعت مي كنم .

وقتي حضرت هادي وارد سامره شد و گروهي از ياران خليفه و ديگران به حضور آن حضرت مشرف شدند آن مرد عرب نيز پيش آن بزرگوار آمد و پس از اينكه دستخط مبارك امام عليه السلام را بيرون آورد به همان دستوري كه امام داده ، بود عمل كرد .

امام هادي با ملايمت جواب وي را داد ، عذر خواهي نمود و فرمود : من به وعده ي خود وفا مي كنم و تو را مسرور و خوشحال مي نمايم .

موقعي كه اين خبر به متوكل ريد دستور داد تا مبلغ سي هزار (30،000) در هم به حضور حضرت هادي عليه السلام فرستادند پس از اينكه آن مبلغ را به امام تقديم نمودند آن بزرگوار صبر



[ صفحه 36]



كرد تا آن مرد عرب آمد ، وقتي وي آمد به او فرمود : اين مبلغ پول را مي گيري و قرض خود را ادا مي نمائي و ما بقي آن را براي اهل و عيال خود به مصرف مي رساني و ما را هم معذور مي داري

اعرابي گفت : يابن رسول الله ! به خدا قسم كه من بيشتر از يك سوم اين مبلغ را آرزو نمي داشتم ، ولي :

الله اعلم حيث يجعل رسالته

پس از تلاوت اين آيه آن مبلغ را دريافت و رفت .

نگارنده گويد : ديلمي در اعلام الدين موضوعي را از ابواماميه از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه به بخشش و سخاوت حضرت هادي عليه السلام شباهت زيادي دارد ، آن موضوع اين است كه يك روز رسول خدا به صحابه ي خود فرمود : آيا شما را از خضر و جريان او آگاه نكنم ؟

گفتند : چرا يا رسول الله !

فرمود : يك وقت خضر در يكي از بازارهاي بني اسرائيل عبور مي كرد ، در آن اثناء چشم شخص مسكيني به آن حضرت افتاد و گفت : صدقه اي به من بده ! خدا به تو خير و بركت دهد !

خضر گفت : من به خدا ايمان آورده ام ، هرچه خدا بخواهد همان مي شود ، نزد من چيزي نيست كه به تو بدهم .

آن شخص مسكين براي دومين بار گفت : تو را به خدا قسم مي دهم كه به من صدقه اي بدهي ! زيرا خير را در رخساره ي تو مشاهده مي كنم و از تو اميد خير دارم ؟

حضرت خضر فرمود : من به خدا ايمان آورده ام ، تو از من امر بزرگي سؤال نمودي ، نزد من چيزي نيست كه به تو بدهم مگر اينكه مرا (به اسم غلام زرخريدي) بفروشي !



[ صفحه 37]



آن شخص مسكين گفت : چگونه يك چنين موضوعي عملي خواهد شد ؟ !

حضرت خضر فرمود : من سخن حق مي گويم ، تو سؤال بزرگي از من كردي و مرا به خدا قسم دادي ، اكنون مرا به فروش آن شخص مسكين حضرت خضر را جلو انداخت و متوجه بازار گرديد و او را به مبلغ چهارصد (400) درهم فروخت .

حضرت خضر مدتي نزد آن شخص خريدار توقف كرد و او فرماني به خضر نمي داد . خضر به او فرمود : تو مرا براي خدمتگذاري خريده اي ، پس اكنون مرا به كاري وادار تا انجام دهم ؟

او در جواب خضر گفت : چون تو پيرمردي هستي لذا من دوست ندارم كه مزاحم تو شوم و به كاري كه طاقت آن را نداري مأمورت نمايم .

خضر گفت : مانعي ندارد ، هر دستوري كه بدهي من به انجام دادن آن قدرت دارم .وي گفت : پس برخيز و اين سنگها را از اينجا به جاي ديگر حمل و نقل كن !

حضرت خضر برخواست و آن سنگها را در ظرف يك ساعت به جاي ديگري انتقال داد ، در صورتي كه شش نفر در يك روز نمي توانستند آن سنگها را به جاي ديگر انتقال دهند .

آن شخص پس از اين قدرتي كه از خضر ديد به وي گفت : بسيار استقامت ورزيدي و كار مهمي كردي كه احدي قدرت انجام آن را نداشت ؟ !

پس از اين جريان براي آن مرد مسافرتي پيش آمد ، او به خضر



[ صفحه 38]



گفت : به نظر من اينطور مي رسد كه تو شخص اميني هستي ، من فعلاً تصميم مسافرت دارم ، تو جانشين من باش ، من دوست ندارم كه تو را به كاري وادار نمايم وزحمت و مشقت از برايت ايجاد كنم ؟

حضرت خضر گفت : نه ، براي من زحمتي نخواهد بود .وي گفت : پس تا آن موقعي كه من از سفر مراجت نمايم يك مقداري خشت بزن وقتي آن شخص از مسافرت برگشت ديد : خضر بناي محكمي از برايش بنا نهاده .

آن مرد به حضرت خضر گفت : تو را به خدا قسم مي دهم كه بگوئي چه حسب نسبي داري و چكاره هستي ؟ !

خضر فرمود : تو پرسش بزرگ به وسيله ي قسم دادن به خدا از من كردي و همين موضوع بود كه مرا وادار نمود تا بنده و غلام زرخريد شدم .

اكنون بشنو تا تو را آگاه نمايم ، من همان خضري هستم كه تو شنيده اي ، شخص مسكيني دست احتياج به سوي من دراز كرد ، ولي من چيزي نداشتم كه به وي بدهم ، او مرا به حق خدا قسم داد و چيزي اس من خواست ، چون او مرا به حق خدا قسم داد لذا من قيد بندگي (يعني غلام زرخريدي را) براي عظمت نام خدا به گردن خويش نهادم و او مرا به تو فروخت .

بشنو تا برايت بگويم : هرگاه شخص سائلي انسان را به حق خدا قسم دهد و انسان برخواسته ي وي قادر باشد و معذلك او را محروم نمايد در صورتي در روز قيامت بر مي خيزد كه پوست و خون و گوشتي در صورت او نخواهد بود ، فقط داراي استخواني است مضطرب و بدون حركت .



[ صفحه 39]



آن مرد از خضر عذر خواهي كرد و گفت : من تو را نشناختم و دچار مشقت و زحمت كردم ؟ !

خضر فرمود : چندان مهم نيست ، بلكه تو مرا نگاه داري كردي و نسبت به من احسان و نيكوئي نمودي . آن شخص به خضر گفت : پدر و مادرم فداي تو باد درباره ي آنچه را كه خداي عليم نسبت اهل و ثروت من براي تو كشف نموده قضاوت فرما و يا اينكه من تو را مجاز و آزاد ميكنم تا هرجا كه مي خواهي بروي ؟

حضرت خضر فرمود : مرا آزاد كن تا خداي را پرستش نمايم ؟ آن شخص اين پيشنهاد را پذيرفت و خضر را آزاد نمود خضر مي فرمود : حمد آن خداي را كه مرا غلام زرخريد كرد ، آنگاه مرا نجات داد !!

صدوق در كتاب امالي خود از ابوهاشم جعفري روايت مي كند كه گفت : يك وقت فقر و فاقه ي شديدي به من روي آور شد من به حضور حضرت هادي عليه السلام شرفياب گرديدم ، آن بزرگوار به من اجازه ي نشستن داد ، همين كه نشستم به من فروداي ابوهاشم ! شكر كدام نعمت هائي را كه خدا به تو عطا فرموده مي تواني ادا كني ؟

ابوهاشم مي گويد : من ندانستم چه جوابي بگويم . ناگاه ديدم آن حضرت شروع به سخن نمود و فرمود : خدا به تو ايمان داده و به وسيله ي ايمان آتش جهنم را بر بدن تو حرام كرده . عافيت و سلامتي را به تو مرحمت نموده و بدين وسيله تو را توفيق عبادت و اطاعت داده . صفت قناعت را به تو مرحمت فرموده و بدين وسيله آبرو و حيثيت تو را حفظ كرده .



[ صفحه 40]



اي ابوهاشم ! من بدين لحاظ در سخن گفتن بر تو سبقت گرفتم كه گمان مي كردم : تو مي خواهي از آن خدائي نزد من شكايت كني كه اين همه نعمت را به تو عطا فرموده ، اكنون دستور دادم كه مبلغ صد دينار زر سرخ به تو بدهند ، موقعي كه آن مبلغ پول را به تو دادند قبول كن !

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب مي نگارد : عثمان بن سعيد و احمد بن اسحاق اشعري و علي بن جعفر همداني (بسكون ميم) به حضور حضرت امام علي النقي عليه السلام مشرف شدند .

احمد بن اسحاق از قرض و ديني كه داشت به حضرت هادي عليه السلام شكايت كرد .

آن بزرگوار به ابو عمرو كه وكيل وخزانه دار (آن حضرت بود فرمود : مبلغ سي هزار (30،000) دينار كه (هر دينار يك اشرفي بود) به احمد بن اسحاق بپرداز ! و مبلغ سي هزار (30.000) دينار هم به علي بن جعفر بپرداز ! و مبلغ سي هزار (30،000) دينار هم خودت بردار !

آنگاه ابن شهر آشوب مي گويد : اين معجزه اي است كه كسي غير از پادشاهان قدرت ندارد يك چنين بذل وبخششي بنمايد و ما نشنيده ايم كه كسي يك چنين بخششي كرده باشد .