بازگشت

كلمات قصار


محدث قمي در كتاب منتهي الامال قسمتي از كلمات قصار حضرت امام علي النقي عليه السلام را بدين نحو مي نگارد :

1 - قال عليه السلام : من رضي عن نفسه كثر الساخطون عليه .

يعني هركس از خود راضي و خود پسند باشد افراد زيادي بر او خشمگين خواهند شد .



[ صفحه 51]



سعدي در اين باره سروده :



به چشم كسان در نيايد كسي

كه از خود بزرگي نمايد بسي



مگو تا بگويند شكرت هزار

چه خود گفتي از كس توقع مدار



بزرگان نكردند در خود نگاه

خدا بيني از خويشتن بين مخواه



3 - المصيبة للصابر واحدة و للجازع اثنتان .

يعني مصيبت از براي كه صابر باشد يكي است ، ولي از براي كسي كه جزع و فزع مي كند دوتا خواهد بود .

در بعضي تواريخ منقول است كه انوشيروان بر بوذر جمهر حكيم غضب كرد و دستور داد تا او را در قيد و بند كنند و زنداني نمايند .

همين كه چند روزي از زنداني شدن وي گذشت انوشيروان شخصي را فرستاد تا از بوذرجمهر خبر بگيرد و از حال وي پرسش نمايد . وقتي كه فرستاده ي انوشيروان نزد بوذرجمهر آمد وي را مسرور و خوسحال يافت . به بوذرجمهر گفت : با اينكه تو در اين تنگي و سختي به سر مي بري چنان مي نمائي كه در كمال آسايش و فراخي زندگي مي كني ؟ !

بوذرجمهر گفت : من معجوني ساخته ام كه از شش چيز تركيب يافته است ، چون اين معجون را استعمال مي كنم لذا مرا خوشحال و مسرور مي دارد .

فرستاده ي انوشيروان گفت : پس اين معجون را به ما هم ياد بده



[ صفحه 52]



تا در موقع بلا و گرفتاري ها از آن برخوردار باشيم ؟ ! بوذر جمهر گفت : اين معجون از شش چيز تركيب مي شود بدين قرار :

1 - اعتماد و اميدوار بودن به خداوند توانا .

2 - هر چه مقدر شده باشد همانطور خواهد شد .

3 - صبر بهترين چيزي است كه شخص مبتلا آن را بكار ببندد .

4 - اگر صبر نكنم پس چه كنم ؟

5 - چه بسا مي شود مصيبتي دچارم شود كه از آن مصيبت مشكل تر باشد .

6 - از هر ساعتي تا به ساعت ديگر راه و فرجي خواهد بود .

همين كه اين سخنان را براي انوشيروان نقل كردند دستور داد تا بوذرجمهر را آزاد نمودند و او را بسيار احترام كردند .

نگارنده گويد : در ديوان حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام - كه آن را عبدالعزيز بن يحيي جلودي بصري كه از بزرگان و رجال علماي شيعه به شمار مي رود و در سنه ي سيصد و سي دو (332) هجري وفات يافته تأليف كرده - شعر عربي است كه با مضمون اين پند و اندرز بوذرجمهر تناسب به جائي دارد و آن شعر اين است :



1 - فان تسئليني كيف أنت فانني

صبور علي ريب الزمان صليب



2 - حريص علي ان لا يرابي كآبة

قيشمت عاد او يساء حبيب





[ صفحه 53]



1 - يعني اگر از من بپرسي : حالت چگونه است ؟ (مي گويم :) من در مقابل سختي روزگار چون سنگي سخت صبر مي نمايم .

2 - سعي مي كنم كه غم و اندوهي از من ديده نشود تا دشمني مرا شماتت كند يا دوستي غمگين گردد .

3 - الهزل فكاهد السفهاء و صناعة الجهال .

يعني بيهوده گوئي خوش منشي اشخاص بي خرد و صفت افراد نادان خواهد بود .

4 - المقادير تريك ما لا يخطر ببالك .

يعني آن چيزهائي كه مقدر شده موضوعاتي را به تو ارائه مي كنند و نشان مي دهند كه بدل تو نگذشته باشد .

5 - موقعي كه عدل بر ظلم غلبه يابد تا علم و يقين به بدي كسي پيدا نكني حرام است كه نسبت به وي ظنين و بدگمان باشي .

و چنانچه جور بر عدل غالب گردد نمي توان درباره ي كسي خوشبين بودمگر اينكه خوبي و نيكوئي را از او ببينند .

از حمران روايت شده كه گفت : از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيدم : در چه موقع دولت حقه ي شما ظاهر خواهد شد ؟

فرمود :اي حمران ! تو دوستان و برادران و آشناياني داري كه از وضع ايشان مي تواني اوضاع زمانه ي خود را دريابي ، اين زمان زماني نيست كه امام بر حق بتواند خروج نمايد .

بدان در زمان سابق شخص عالمي بود ، او پسري داشت كه در علم و دانش پدر خويش رغبتي نداشت و از پدر پرسشهاي علمي نمي كرد .

اما وي همسايه اي داشت كه مي آمد و از او تحصيل علم و



[ صفحه 54]



كمال مي نمود . پس از چندي كه اجل آن عالم فرا رسيد فرزند خود را خواست و به او گفت :اي پسرك من ! تو از علم من برخوردار نشدي ، رغبتي به علم و دانش نداشتي ، چيزي از من پرسش ننودي .

ولي من همسايه اي داشتم كه از من سؤالات علمي مي كرد و از من تحصيل كمال مي نمود ، اگر يك وقتي احتياجي به علم من پيدا كردي نزد او مي روي و از او ياد مي گيري . آنگاه آن همسايه را به فرزند خويش نشان داد و معرفي نمود .

موقعي كه آن عالم از دنيا رفت و پسرش در اين جهان باقي ماند پادشاه آن زمان خوابي ديد و درباره ي تعبير آن خواب از آن عالم و دانشمند جستجو كرد ؟ در جوابش گفتند : وي از دنيا رخت بربسته است .

وي جويا شد كه آيا از او فرزندي به جاي مانده ؟ گفتند : آري او پسري به يادگار نهاده ، پادشاه آن پسر را احضار نمود . همين كه فرستاده ي پادشاه به دنبال آن پسر آمد او گفت : من نمي دانم پادشاه مرا براي چه مي خواهد ؟ من كه علم و دانشي ندارم اگر او از من پرسشي نمايد رسوا خواهم شد !!

در همين موقع بود كه وصيت پدرش بيادش آمد ، لذا متوجه آن شخص شد كه از پدرش علم و دانش آموخته بود و به او گفت : پادشاه مرا خواسته ، نمي دانم كه منظورش از اين احضار چيست پدرم به من وصيت كرده كه اگر احتياج به علم و دانشي پيدا نمايم نزد تو بيايم؟

آن مرد در جواب گفت : من مي دانم كه پادشاه تو را



[ صفحه 55]



براي چه احضار كرده است . اگر من تو را آگاه كنم آنچه را كه براي تو حاصل گردد با من قسمت مي كني ؟

گفت : آري .

آنگاه آن مرد او را درباره ي اين قرارداد قسم داد و نوشته اي از او گرفت كه به عهد و پيمان خويشتن وفا نمايد .

پس از اين جريان بود كه به وي گفت : پادشاه خوابي ديده و تو را بدين لحاظ خواسته كه بپرسد : اين زمان چه زماني است . تو در جواب او بگو : زمان گرك است .

وقتي آن پسر در مجلس پادشاه داخل شد از او پرسيد من تو را براي چه موضوعي خواسته ام ؟ گفت : مرا براي خوابي كه ديده اي طلبيده اي تا پرسش نمائي : اين زمان چه زماني است .

پادشاه گفت : راست گفتي ، اكنون بگو : بدانم اين زمان چه زماني است ؟

گفت : زمان گرگ است .

پادشاه دستور داد تا جايزه اي به او دادند ، وي جايزه را دريافت كرده متوجه خانه شد ولي به عهد و شرطي كه با آن شخص كرده بود وفا ننود و سهم او را رد نكرد ، با خويشتن گفت : شايد قبل از اينكه اين جايزه و مال را تمام كنم بميرم و به آن شخص احتياجي پيدا نكنم ؟

وقتي چندي از اين جريان گذشت پادشاه خواب ديگري ديد و آن پسر را نيز احضار كرد. وي از اينكه به عهده خويشتن وفا نكرده بود و سهم آن عالم را نداده بود پشيمان گرديد ، با خود مي گفت : من علم و دانشي ندارم كه نزد پادشاه بروم و



[ صفحه 56]



از طرفي هم چگونه نزد آن عالم بروم و نظير مرتبه ي اول از وي پرسش نمايم ، در صورتي كه من با او مكر و حيله كردم و به عهد و شرط خود وفا نكردم ؟!

در هر صورت به حكم ضرورت و ناچاري براي دومين بار نزد آن عالم مي روم و پس از اينكه از او عذرخواهي كردم قسم مي خوردم كه اين مرتبه به شرط خود وفا خواهم كرد ، تا شايد بدين وسيله او نيز مرا آگاه كند؟

لذا نزد آن عالم آمد و گفت : من آنچه را كه نبايد بكنم كردم و به عهد تو وفا ننمودم ، آن جايزه اي كه از پادشاه نصيب من شد از بين رفته و چيزي از آن باقي نمانده . اكنون به تو احتياجي پيدا كرده ام ، تو را به حق خدا سوگند مي دهم كه مرا محروم نكني من قسم ياد مي كنم : آنچه را در اين مرتبه نصيب من گردد با تو قسمت نمانم ، اكنون پادشاه مرا احضار كرده و نمي دانم كه مي خواهد از من چه پرسشي نمايد ؟

آن شخص عالم گفت : پادشاه نيز خوابي ديده و در نظر دارد كه از تو بپرسد : اين زمان چه زماني است ، چنانچه اين پرسش را كرد بگو : زمان گوسفند است .

موقعي كه آن جوان در مجلس پادشاه داخل شد پادشاه از وي پرسيد : من براي چه تو را خواسته ام ؟ گفت : به اين منظور كه خوابي ديده اي و در نظر داري از من پرسش كني : اين زمانه چه زماني است .

پادشاه گفت : راست گفتي ، اينكه بگو بدانم ! اكنون چه زماني است ؟

گفت زمان گوسفند است .



[ صفحه 57]



پادشاه دستور داد تا صله و جايزه اي به وي دادند .

همين كه آن جوان به خانه ي خويش مراجعت نمود دچار شك و ترديد شد و با خويشتن مي گفت : آيا نسيت به آن عهد و پيماني كه با آن عالم كرده ام وفا كنم يا نه ؟ پس از اينكه در اين باره مطالعه و تفكر زيادي كرد عاقبت با خود گفت : معلوم نيست كه من بعد از اين به آن عالم احتياجي پيدا كنم ؟ لذا اين مرتبه نيز به عهد خود وفا ننمود .

پس از مدت ديگري بود كه پادشاه او را براي سومين بار احضار كرد .

وي در اين مرتبه فوق العاده نادم و پشيمان گرديد كه چرا خدعه و غدر كردم و نسبت به آن عهد و پيماني كه با آن عالم كرده بودم وفا ننمودم ، اكنون من با چه روئي نزد آن شخص عالم بروم ؟ ! و از طرفي هم خودم علم و دانشي ندارم كه نزد پادشاه بروم و جواب پرسش او را بگويم ؟!

پس از مطالعه و تفكر زيادي نيز تصميم گرفت كه نزد آن عالم رود . وقتي به حضور آن عالم رفت او را به خدا سوگند داد و التماس كرد تا اين مرتبه هم او را تعليم دهد ، مي گفت : من در اين مرتبه يقيناً به وعده ي خويش وفا خواهم كرد ، به طور قطع من عهد شكني نخواهم نمود ، بر من ترحم كن و مرا بدين حال وامگذار !!

آن مرد عالم پس از اينكه پيمان و نوشته اي از وي گرفت گفت : پادشاه تو را بدين منظور مي خواهد تا درباره ي آن خوابي كه ديده از تو پرسش نمايد كه اين زمان چه زماني است ، موقعي



[ صفحه 58]



كه از تو پرسيد بگو : زمانه ترازو است .

موقعي كه آن جوان داخل مجلس پادشاه گرديد پادشاه از او پرسيد : من تو را براي چه احضار نموده ام ؟

گفت : مرا بدين جهت خواسته اي تا درباره ي آن خوابي كه ديده اي پرسش نمائي و در نظر داري بپرسي : اين زمان چه زماني است ؟

پادشاه گفت : راست گفتي ، اكنون بگو ببينم اين زمان چه زماني است ؟

گفت : زمان ترازو است .

پادشاه دستور داد تا جايزه اي به وي دادند . او جايزه را نزد آن عالم آورد و در جلو او نهاد ، آنگاه گفت : اين همه ي آن جايزه اي است كه در اين مرتبه به من عايد شده ، من همه ي آن را نزد تو آورده ام كه آن را در بين من و خود تقسيم نمائي .

آن شخص عالم گفت : چون زمان اول زمان گرگ بود تو نيز گرگ بودي ، بدين لحاظ بود كه در اولين بار تصميم گرفتي به عهد خود وفا نكني .

زمانه ي دوم زمانه ي گوسفند بوده زيرا گوسفند تصميم مي گيرد كاري را انجام دهد ولي انجام نمي دهد ، تو نيز تصميم گرفتي كه به وعده ي خود وفا كني ولي نكردي .

اين زمان چون زمانه ي تزارو است و كار ترازو هم وفا نمودن به حق است تو نيز به عهد خود وفا كردي . اينك مال خويش را بردار كه مرا به مال و جايزه ي تو احتياجي نيست .



[ صفحه 59]