بازگشت

مناظرات


شيخ طبرسي در كتاب احتجاج از جعفر بن رزق الله روايت مي كند كه گفت : مرد نصراني كه با زن مسلماني زنا كرده بود نزد متوكل آورند متوكل در نظر گرفت : حد بر او جاري نمايد (يعني او را تازيانه بزنند) ولي آن شخص نصراني فوراً مسلمان شد .

يحيي بن اكثم كه در آن موقع داراي منصب قضاوت بود فتوا داد و گفت : اين مرد نصراني به جهت اينكه ايمان آورد مشرك بودن و زنا كردن وي بخشيده و برطرف شد . بعضي از آن مردم گفتند : اين شخص نصراني بايد سه نوع حد بخورد برخي گفتند : بايد با او چنين و چنان كرد .

متوكل دستور داد تا نامه اي نوشتند و اين موضوع را از حضرت امام علي النقي عليه السلام پرسش نمودند .

همين كه حضرت هادي عليه السلام آن نامه را قرائت كرد در جواب ايشان نوشت : بايد آن نصراني را به قدري بزنند تا بميرد وقتي اين حكم به گوش يحيي بن اكثم و فقهاي عسكر يعني فقهاي متوكل رسيد آن را انكار نمودند و به متوكل گفتند: يا اميرالامؤمنين ! از امام هادي پرسش كن كه به چه مدركي يك چنين حكمي را صادر نموده ؟ در صورتيكه اين موضوع از قرآن و اخبار استنباط نمي شود ؟ !

متوكل براي حضرت هادي عليه السلام نوشت : فقها اين



[ صفحه 60]



حكمي را كه شما نوشته ايد انكار كرده و مي گويند : يك چنين حكمي در اخبار نيامده و قرآن هم به آن ناطق نيست ؟ پس شما براي ما شرح بده كه به چه دليلي بر ما واجب نموده اي وي را به قدري بزنيم تا بميرد ؟ !

حضرت هادي عليه السلام در جواب ايشان نوشت : (به اين دليل كه) خداي حكيم در قرآن كريم مي فرمايد :

بسم الله الرحمن الرحيم فلما رؤا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفر نا بما كنابه مشركين فلم يك ينفعهم ايمانهم لما رؤا بأسنا [1] .

متوكل پس از قرائت نامه ي حضرت هادي عليه السلام دستور داد تا آن نصراني را به قدري زدند كه از دنيا رفت .

نيز در كتاب سابق الذكر مي نگارد : از حضرت امام علي النقي عليه السلام روايت شده كه فرمود : اگر بعد از غائب شدن حضرت مهدي موعود عليه السلام آن علمائي كه مردم را به سوي آن بزرگوار دعوت مي كنند ، آن علمائي كه مردم را به سوي آن بزرگوار راهنمائي مي نمايند ، آن علمائي كه به حجت هاي خدا از دين خدا دفاع مي كنند ، آن علمائي كه بندگان خدا را از دامهاي شيطان و تابعين وي و ناصبيان (يعني آن افرادي كه به امامان مذهب مقدس شيعه ناسزا مي گويند) نجات مي دهند نبودند احدي باقي نمي ماند مگر اينكه از دين خدا مرتد مي شد .



[ صفحه 61]



اينگونه علماء و دانشمندان هستند كه قلب شيعياني را كه ايمانشان ضعيف است نگاه مي دارند همانطور كه ناخدا ساكنين كشتي را نگاه مي دارد . اينگونه علماء هستند كه نزد خداي سبحان از با فضيلت ترين مردم به شمار مي روند .

نيز شيخ طبرسي در كتاب احتجاج مي نويسد : از حضرت امام حسن عسكري روايت شده كه فرمود : به حضرت امام علي النقي عليه السلام اين طور رسيده بود كه مردي از فقهاء و دانشمندان شيعيان آن بزرگوار با بعضي از ناصبيان مناظره كرده و مدعاي خويش را بر او ثابت نموده و او را افتضاح كرده بود .

يك وقت آن مرد فقيه به حضور حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مشرف شد .

در صدر مجلس آن بزرگوار دست بزرگي نصب شده بود (دست عبارت بود از : آن مكاني كه پادشاهان و افراد برجسته در آن جلوس مي كردند) امام هادي كه خارج از دست بود و افراد زيادي از علويين و بني هاشم در حضور آن برگزيده ي خدا حضور داشتند - آن شخص دانشمند را همچنان بالا برد تا اينكه او را در آن دست جاي داد و در مقابل وي نشست .

اين عملي كه حضرت هادي نسبت به وي انجام داد براي علويين و هاشميين ناگوار شد ، لذا علويين به حضرت هادي عتاب كردند و بزرگ هاشميين به آن بزرگوار گفت : يابن رسول الله آيا جا دارد كه شخص عامي را بر طالبين و عباسيين مقدم بداري؟

امام عليه السلام در جواب آنان فرمود : بترسيد كه از آن



[ صفحه 62]



افرادي باشيد كه خداي حكيم (در سوره نساء ، آيه 6) درباره ي آنان (به پيغمبر خود) فرمود : آيا از جريان آن افرادي كه سهمي از (علم) كتاب به آنان عطا شده و ايشان را دعوت مي كنند تا در بين آنان قضاوت شود گروهي از ايشان اعراض مي كنند و رو به گردان مي شوند .

آيا شما راضي هستيد كه قرآن خدا درباره ي اين موضوع قضاوت نمايد؟

گفتند : آري .

فرمود : آيا نه چنين است كه خداي حكيم ( در سوره ي مجادله ، آيه ي - 11) مي فرمايد :اي افرادي كه ايمان آورده ايد موقعي كه به شما گفته شود : در مجالس جا و مكان باز كنيد اطاعت نمائيد تا خدا جان و مكان شما را باز كند تا آنجا كه مي فرمايد : خدا درجات آن افرادي را كه ايمان آورده اند و آن اشخاصي را كه علم به آنان عطا شده بلند مي كند .

پس از اين آيه استفاده مي شود كه خداي حكيم درجه ي مؤمني را عالم و دانشمند باشد از درجه ي مؤمن غير عالم بلندتر مي داند همان طور كه درجه ي مؤمن را بر شخص غيرمؤمن بلندتر مي داند .

مرا آگاه كنيد و بگوئيد : آيا اين آيه ي شريفه مي گويد : خدا درجات آن افرادي را كه ايمان آورده اند و عالم و دانشمند هستند بلند مي كند ؟ و يا اينكه مي گويد : خدا درجات آن اشخاصي را بلند مي كند كه داراي حسب و نسب شريفي هستند ؟ !

آيا نه چنين است كه خداي حكيم (در سوره زمر ، آيه ي 9) مي فرمايد : آيا افرادي دانشمند با اشخاص نادان يكسانند ؟ !



[ صفحه 63]



پس چرا شما به من اعتراض مي كنيد كه شخص عالمي را در صدر مجلس جاي داده ام ، در صورتيكه خداي عليم مقام او را بالا برده است ؟ !

حقا همين كه اين مرد عالم و دانشمند كه آن شخص ناصبي را به وسيله ي دليل و برهانهائي كه خدا به وي ياد داده محكوم و مغلوب نموده است از هر حسب و نسب شريفي افضل خواهد بود .

بزرگ بني عباس گفت : يابن رسول الله ! تو كسي را از ما شريفتر قرار دادي كه حسب و نسبي نظير حسب و نسب ما ندارد در صورتي كه دين مقدس اسلام هميشه افرادي را كه داراي حسب و نسب شريف هستند بر آن اشخاصي كه حسب و نسبشان پست تر باشد مقدم مي داند ؟ !

حضرت امام علي النقي عليه السلام فرمود : سبحان الله ! آيا نه چنين است كه عباس (جد شما) با ابوبكر بيعت كرد ، در صورتي كه ابوبكر از قبيله ي : تيم و عباس از قبيله ي : بني هاشم بود (و حسب و نسب عباس از ابوبكر شريفتر بود ؟ !)

آيا نه چنين است كه عبدالله بن عباس خدمتگذار عمر بن خطاب بود ، در صورتي كه عبدالله بن عباس هاشمي و عمر بن خطاب عدوي بود (و حسب و نسب عبدالله بن عباس از عمر بن خطاب بالاتر بود ؟ !)

براي چه بود كه عمر بن خطاب آن افرادي را كه از قريش به دور بودند در موضوع شورا و تعيين خليفه جاي داد ولي عباس را در آن انجمن جاي نداد ؟ !

اگر اين عمل ما كه شخص غير هاشمي را بر شخص هاشمي



[ صفحه 64]



مقدم داشته ايم كار ناصوابي باشد پس بيعت كردن عباس را با ابوبكر كار نابجائي بدانيد و نيز خدمتگذاري عبدالله بن عباس را براي عمر بن خطاب پس از آنكه با او بيعت نموده بود كار ناصوابي بدانيد ، اگر عمل آنان جائز باشد اين علم من هم جايز است.

راوي مي گويد : گويا : سنگ به دهان آن شخص معترض زدند (زيرا نتوانست جوابي بگويد) .

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب آل ابيطالب مي نگارد : از يعقوب بن سكيت روايت شده كه گفت : متوكل به من دستور داد تا چند مسئله در نظر بگيرم و آنها را از حضرت امام علي النقي عليه السلام پرسش نمايم ، منظور متوكل اين بود كه شايد جواب آن مسائل مشكل و معضل باشد و حضرت هادي رابدين وسيله شكست دهد و آن بزرگوار را در ميان مردم خجل نمايد .

پس از اين دستور بودكه متوكل گروهي را دعوت كرد و هريك از آنان در مكاني كه شأن وي اقتضاء مي كرد جلوس كردند.

من از آخر آن جمعيت برخاستم و به حضرت هادي گفتم : يا ابا الحسن ! من مأمورم كه مسائلي را از شما پرسش نمايم؟

فرمود : مانعي ندارد ، اگر خود صلاح مي داني پرسش نما!

من گفتم : چرا حضرت موسي عيله السلام به عصا و يد بيضا اختصاص داده شد ؟ (يعني عصاي موسي و يد بيضاي آن حضرت معجزه ي آن بزرگوار بود ) .

چرا حضرت عيسي عليه السلام به شفا دادن افراد نابينا و اشخاصي كه دچار مرض پيسي مي شدند و زنده كردن اموات و آلت و علم طب اختصاص داده شد ؟



[ صفحه 65]



چرا حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله به فصاحت و بلاغت اختصاص داده شد؟

حضرت امام علي النقي عليه السلام فرمود : خداي حكيم حضرت موسي بن عمران عليه السلام را در زماني مبعوث كرد كه اكثر اهل آن زمان ساحر بودند لذا خداي عليم يد بيضاء و عصا را به حضرت موسي عطا فرمود تا بدين وسيله سحر و جادوي آنان را باطل و حجت را برايشان تمام نمايد.

حضرت عيسي بن مريم را در موقعي مبعوث كرد كه اكثر مردم آن زمان در علم طب و بيماري و مرض استسقا مهارت داشتند لذا خداي حكيم شفا دادن افراد نابينا و مرض پيسي و زنده كردن اموات را به حضرت عيسي عطا فرمود تا بدين وسيله بر همه ي آنان غالب شود و حجت را برايشان تمام كند .

حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله را در زماني مبعوث كرد كه اهل آن زمان شاعر و فصيح و بليغ بودند، سخنراني كلام ، جدل و خصومت كار آنان بود ، چنانكه خداي سبحان درباره ي ايشان (در سوره زخرف ، آيه ي - 58) مي فرمايد :

بل هم قوم خصمون

يعني بلكه اين مردم گروهي هستند كه خصومت و دشمني مي كنند ، بدين لحاظ بود كه خداي عليم قرآن مجيد را كه حاوي قصص و شرح حال گذشتگان ، اخبار آيندگان ، بيان هرچيز و موعظه هائي است بر پيامبر خود نازل كرد و مردم آن زمان خويش را دچار رنج و زحمت فراوان مي كردند تا بلكه يك سوره اي نظير آن بياورند ، عاقبةالامر نتوانستند ، لذا به وسيله ي قرآن حجت برايشان تمام گرديد .



[ صفحه 66]



يعقوب بن سكيت مي گويد : به خدا قسم كه من يك چنين جوابي را نشنيده بودم ، آنگاه از آن حضرت پرسيدم : اكنون به چه وسيله بر خلق خدا اتمام حجت مي شود؟

فرمود : عقل بشر است كه خدا به وسيله ي آن شناخته مي شود كسي كه به خدا راست بگويد عقل او را تصديق مي نمايد و كسي كه به خدا دروغ بگويد عقل وي را تكذيب مي كند ، بينائي بشر به وسيله ي عقل پيدا مي گردد . به جهت عقل است كه خدا (در قرآن كريم سوره ي قيامت ، آيه ي - 14) مي فرمايد:

بل الانسان علي نفسه بصيرة

يعني بلكه انسان نسبت به نفس خود بينا مي باشد .

و نيز (در سوره ي بقره، آيه ي 225) مي فرمايد:

لا يوآخذكم الله باللغو في ايمانكم و لكن يوآخذكم بما كسبت قلوبكم .

يعني خدا شما را براي قسم هاي لغو شما موآخذه نمي كند بلكه شما را به آنچه كه قلب شما كسب كرده موآخذه خواهد كرد .

راوي مي گويد : من گفتم : به خدا قسم كه جوابي بهتر از اين نخواهد بود .

يحيي بن اكثم پس از اين جريان گفت : ابن سكيت را چه حق آن كه بتواند مناظره نمايد ، زيرا وي شخصي است كه از علم نحو و شعر و علم لغت اطلاع دارد .

آنگاه يحيي بن اكثم كاغذي براي امام هادي نوشت كه مسائل مشكله اي در آن درج شده بود (و آن مسائل را به وسيله ي آن جوابهائي كه حضرت امام علي النقي عليه السلام از آنها داده بعد از اين



[ صفحه 67]



خواهيم فهميد)

جواب آن مسائل را حضرت هادي عليه السلام از براي ابن سكيت شرح داد و او را دستور داد تا آن جواب ها را بنويسد :

1 - اما اينكه از قول خداي سبحان كه مي فرمايد : قال الذي عنده علم من الكتاب - پرسش كرده بودي ، جواب اين پرسش آن است كه منظور از آن كسي كه علمي از كتاب داشت آصف ابن برخيا بود .

حضرت سليمان عليه السلام هم از آنچه كه آصف بن برخيا مي دانست آگاه بود ولي سليمان عليه السلام دوست داشت : به جن و انس بفهماند كه آصف بن برخيا پس از حضرت سليمان حجت و وصي آن بزرگوار خواهد بود [2] .

آن مقدار علمي كه آصف بن برخيا داشت از علوم حضرت سليمان بود كه به امر خدا نزد آصف به نحو امامت نهاده بود تا اين كه كسي بعد از حضرت سليمان درباره ي امامت و وصي بودن آصف اختلاف ننمايد و از طرفي هم از براي مردم اتمام حجت شده باشد .

2 - اما جواب اين كه يعقوب و فرزندانش براي يوسف سجده كردند اين است كه سجده كردن يعقوب و فرزندانش از براي يوسف نبود بلكه سجده ي يعقوب و فرزندانش براي خدا و از طرفي هم تحيت و احترامي از براي يوسف بود . همچنان كه سجده ي



[ صفحه 68]



ملائكه از براي حضرت آدم نبود [3] حضرت يعقوب و فرزندانش با يوسف بدين لحاظ براي خدا سجده كردند كه خداي توانا تفرقه و پراكندگي آن را مبدل به اجتماع نمود .

آيا نشنيده اي كه حضرت يوسف درهما موقع شكرگذاري نمود و گفت : پروردگارا ! تو مرا مقام پادشاهي عطا كردي الي آخر آيه ي شريفه .

3 - اما جواب اين كه خداي سبحان مي فرمايد : فان كنت في شك مما انزلناه اليك فاسئل الذين يقرؤن الكتاب . اين است كه پيامبر خود را مخاطب قرار داده و پيامبر خدا هم راجع به آنچه كه خدا نازل كرده شك و ترديدي نداشت .

ولي گروهي از افراد جاهل و نادان گفتند : چرا پيامبري از ملائكه مبعوث نشد ؟! چرا اين پيامبر ما از خوردن و آشاميدن و راه رفتن در بازارها مستغني و بي نياز نيست و با مردم معمولي فرقي ندارد ؟ !

در همين موقع كه بود خداي عليم به حضرت محمد (ص) وحي كرد : در حضور افراد جاهل از آن اشخاصي كه كتاب مي خوانند پرسش كن و بگو : آيا خدا هيچ پيامبري را قبل از تو مبعوث كرده كه نخورد و نياشامد ؟ ! پس يا محمد تو نيز از اين لحاظ تابع ايشان باش .

4 - اما بهشت پس بدانكه يك نوع اشياء خوردني و آشاميدني و اسباب سرور و خوشحالي در آن است كه نفس انسان به آنها اشتها



[ صفحه 69]



دارد و چشم از ديدن آن لذت مي برد ، همه ي اين گونه نعمت ها را خدا براي حضرت آدم عليه السلام مباح كرده بود .

و آن شجره اي كه خدا حضرت آدم و حوا را نهي كرده بود از آن بخورند شجره حسد بود و خدا با ايشان عهد كرده بود كه به چشم حسد به افرادي كه خدا آنان را برايشان فضيلت و برتري داده نگاه نكنند و حضرت آدم نسيان كرد و خدا عزمي براي او نيافت و ...

در كتاب شرح شافيه ي ابي فراس مي نگارد : قيصر روم به يكي از خلفاي بني عباس نوشت : ما ، در انجيل خوانده ايم : هركس آن سوره اي را بخواند كه خالي از هفت حرف باشد و آنها عبارتند از : ث ، ج ، خ ، ز ، ش ، ظ و ف .

خداي رؤف جسد او را به آتش حرام مي كند ، ما تورات و زبور و انجيل را براي يافتن اين سوره تلاوت نموده ايم ولي آن را نيافته ايم ، آيا يك چنين سوره اي در كتابهاي شما موجود است ؟ !

خليفه علماء را جمع كرد و راجع به اين موضوع از ايشان پرسش نمود ؟ ولي آنان نتوانستند جواب بگويند .

به حكم ضرورت و ناچاري اين موضوع را از حضرت امام علي النقي عليه السلام پرسش نمودند . امام عليه السلام فرمود : سوره مباركه ي حمد است كه هيچ كدام از اين حروف در آن نيست .

گفتند : حكمت اين كه اين حروف هفتگانه در سوره ي مباركه حمد نيست چيست ؟ !

فرمود : ث عبارت است از ثبور (يعني هلاكت و عذاب



[ صفحه 70]



ج : عبارت است جهنم .

خ : عبارت است خبيث .

ز : عبارت است از زقوم .

ش : عبارت است از شقاوت .

ظ : عبارت است ظلمت .

ف : عبارت است از فراق ، يا آفت .

اين جوابي را كه حضرت هادي عليه السلام فرمود از براي قيصر روم فرستادند ، موقعي كه اين جواب به وي رسيد خيلي مسرور شد و اسلام اختيار كرد و با اسلام از دنيا رفت .

محمد بن يعقوب كليني در جلد اول اصول كافي از ابراهيم ابن محمد طاهري روايت مي كند كه گفت : زخم و دملي در بدن متوكل ظاهر شد كه متوكل مريض و مشرف به هلاكت گرديد و كسي نمي توانست جرئت و جسارت كند و نيشتر (يعني آلت رگ زدن) به آن دمل بزند (تا چرك و خون آن خارج شود) .

مادر متوكل نذر كرد كه اگر وي شفا يابد مال زيادي از اموال خود براي حضرت امام علي النقي عليه السلام تقديم نمايد.

فتح بن خاقان به متوكل گفت : كاش شخصي را نزد حضرت هادي عليه السلام مي فرستادي و راجع به اين مرض از او راه معالجه مي خواستي ، زيرا حتماً نزد آن بزرگوار راه و فرجي از براي تو خواهد بود ؟

متوكل شخصي را نزد حضرت امام علي النقي عليه السلام فرستاد و جريان مرض وي را شرح داد .



[ صفحه 71]



امام عليه السلام به فرستاده ي متوكل فرمود : نزد متوكل مي روي و مي گوئي : كنجاره و تفاله ي گوسفند را كه روغن آن را گرفته باشد [4] با گلاب مخلوط كنند و بر موضع دمل متوكل بگذارند .

موقعي كه فرستاده ي متوكل برگشت و دستور العمل حضرت هادي عليه السلام را براي آنان شرح داد گفته ي آن بزرگوار را مسخره و استهزاء كردند !!

فتح بن خاقان به متوكل گفت : به خدا قسم حضرت هادي بهتر مي داند كه چه گفته (نبايد سخن آن حضرت را بازيچه گرفت) آنگاه دستور داد تا آنچه را كه حضرت هادي فرموده بود آوردند و آن طور كه آن بزرگوار فرموده بود مخلوط كرده و بر موضع زخم و دمل متوكل نهادند و فوراً درد دمل وي را تسكين داد و او را خواب در ربود .

پس از چند لحظه بود كه آن دمل سرباز كرد و چرك و خون آن خارج گرديد . آنگاه به مادر متوكل خبر دادند كه وي شفا يافته است .

مادر متوكل پس از شنيدن اين بشارت مبلغ ده هزار (10،000) اشرفي در ميان كيسه ي سربسته از براي حضرت امام علي النقي عليه السلام تقديم نمود و بعد از آن مرض متوكل به طور كلي برطرف شد .



[ صفحه 72]



پس از اين جريان بود كه بطحائي علوي نزد متوكل از حضرت هادي عليه السلام سعايت و بدگوئي كرد و گفت : اموال و اسلحه ي زيادي براي آن حضرت تقديم مي شود !!

متوكل پس از شنيدن اين موضوع سعيد حاجب را احضار كرد و به وي گفت : شبانه بدون اذن دخول داخل خانه ي حضرت هادي مي شوي و آنچه كه اموال و اسلحه نزد او يافتي مي گيري و نزد من مي آوري ! !

ابراهيم بن محمد مي گويد : سعيد بن حاجب براي من گفت : من شبانه با نردباني متوجه منزل حضرت امام علي النقي (ع) شدم ، نردبان را نصب نمودم و بالاي بام خانه يآن حضرت رفتم ولي چون شب تاريكي بود نمي توانستم خود را به صحن خانه برسانم . ناگاه شنيدم آن برگزيده ي خدا مرا صدا زد و فرمود :اي سعيد ! در مكان خود باش تا شمع و چراغ از برايت بياورند طولي نكشيد كه شمعي از براي من آوردند . همين كه من از پشت بام فرود آمدم و نزد حضت هادي رفتم ديدم آن بزرگوار جبه ي پشمي پوشيده و كلاه پشمي به سر مبارك خود نهاده و سجاده ي خود را بالاي حصيري گسترده و مشغول نماز شب بود .

همين كه من به حضور آن برگزيده ي خدا مشرف شدم به من فرمود : اين خانه ها همه در اختيار تو است (چنانچه بخواهي تفتيش كني مانعي ندارد) من داخل خانه ها شدم و آنها را تفتيش نمودم ولي چيزي بدست نياوردم ، فقط يك بدره اي كه به مهر مادر متوكل مهر شده بود و كيسه ي مهر شده ي ديگري به دست آوردم .

پس از اين جستجوها حضرت هادي به من فرمود : اين مهر



[ صفحه 73]



و اين جانماز را نيز بازرسي كن !

موقعي كه جانماز آن حضرت را بلند كردم شمشيري را به دست آوردم كه در غلاف بود .

سعيد مي گويد : من آن شمشير را برداشته نزد متوكل آمدم وقتي نظر متوكل به آن مهري افتاد كه مادرش به بدره ي زر زده بود مادر خود را احضار كرد و مادرش نزد او حاضر گرديد.

راوي مي گويد : بعضي از خدمتگذاران خصوصي خليفه براي من نقل كرد كه مادر متوكل به وي گفت : موقعي كه من از عافيت يافتن تو مأيوس شدم نذر كردم كه اگر تو شفا يابي مبلغ ده هزار (10،000) اشرفي براي حضرت امام علي النقي (ع) تقديم نمايم ، چون تو عافيت يافتي لذا من آن مبلغ را براي آن حضرت اهداء نمودم و اين مهر من است كه به اين كيسه خورده است .

آن گاه كيسه ي ديگري را باز كرد كه حاوي چهارهزار (4،000) اشرفي بود . متوكل يك بدره ي زربه به بدره ي قبلي ضميمه نمود و به من دستور داد تا آنها را به حضور حضرت هادي بردم من آن شمشير را باز رها به آن بزرگوار تقديم نمودم و گفتم :اي آقاي من ! اين جسارت و اهانتي كه به شما شد خيلي براي من ناگوار گرديد ! ! امام (ع) در جوابم فرمود :

و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون .



[ صفحه 74]




پاورقي

[1] سوره ي مؤمن ، آيه ي (84) يعني موقعي كه كفار عذاب ما را ببينند مي گويند : به خداي يكتا ايمان آورديم و به چيزهائي كه براي خدا شريك قرار مي داديم كافر شديم . ولي ايمان آنان پس از اينكه عذاب ما را ديدنند نفعي برايشان نخواهد داشت . مؤلف.

[2] جريان آصف بن برخيا اين بود كه چون وي اسم اعظم خدا را مي دانست تخت بلقيس را به كمتر از يك چشم به هم زدن براي حضرت سليمان (ع) حاضر نمود - مؤلف.

[3] جريان سجده ي ملائكه براي حضرت آدم عليه السلام اين است كه خداي سبحان مي فرمايد : و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس - مؤلف.

[4] شايد منظور دنبه و پيه گوسفندان باشد كه روغن آن ها را مي گيرند و تفاله ي آنها باقي مي ماند - مؤلف.