بازگشت

متوكل عباسي


موقعي كه واثق در سنه ي (232) از اين جهان درگذشت برادرش متوكل كه نام وي جعفر بود بر مسند خلافت جاي گزين شد .

همين كه متوكل بر جايگاه خلافت تكيه داد و چند ماه از خلافت وي گذشت بر محمد بن عبدالملك كه وزير او بود خشمناك شد ، لذا همه ي ثروت محمد را تصاحب و او را از مقام وزارت بركنار كرد .



[ صفحه 93]



اين محمد بن عبدالملك در زمان وزارت خويش تنوري از آهن ساخته و آن را به نحوي ميخ كوب كرده بود كه سر ميخ هاي آهنين در باطن تنور بود .

وقتي محمد در نظر مي گرفت كسي را عذاب و سياست كند دستور مي داد تا آن تنور را به وسيله ي هيزم زيتون سرخ مي كردند و آن شخص مورد نظر را در ميان آن تنور مي افكندند تا وي از صدمه ي آن ميخ ها و ضيق مكان با يك وضع فجيع و رقت آوري معذب و هلاك مي گرديد !!

موقعي كه متوكل بر اين محمد غضب كرد دستور داد تا وي را در همان تنور افكندند ، او تا مدت چهل روز در آن مكاني كه به دست خود از براي خويش ساخته بود مبتلا و معذب بود تا اينكه هلاك شد .

نگارنده گويد : در مثل آمده و گفته اند : به هر دستي كه بدهي به همان دست خواهي گرفت . و نيز گفته اند : من حفر بئراً لاخيه وقع فيه - يعني هر كه چاه از براي برادر ديني خود حفر كند خودش در آن چاه خواهد افتاد [1] .



[ صفحه 94]



اين متوكل شخصي خبيث و پست فطرت بود و نسبت به آل ابوطالب دشمني و خصومت شديدي داشت و آنان را متهم مي نمود ، آنگاه موآخذه و اذيت مي كرد . همچنانكه وزيرش فتح بن خاقان نيز همين طور بود .

بدين لحاظ بود كه آن فشار و مضيقه هائي كه آل ابوطالب در زمان دولت متوكل ديدند در دولت هيچ يك از خلفاي بني عباس نديدند !! اينك قسمتي از اعمال زشت او را از نظر مبارك



[ صفحه 95]



خوانندگان محترم مي گذارنيم :

1 - از جمله اينكه عمر بن فرح را والي مكه ي معظمه و مدينه ي منوره كرده بود . عمر بن فرح مردم را از احسان كردن به آل ابوطالب منع مي كرد و جداً و اكيداً از اين موضوع جلوگيري مي نمود ، او به قدري مانع احسان به آل ابوطالب بود كه اگر خبر مي رسيد شخصي و لو شيئي مختصري به ايشان نيكوئي و دلجوئي نموده او را عقوبت مي كرد و زجر مي داد !!

بدين لحاظ بود كه مردم از رسيدگي نمودن به آل ابوطالب منصرف و مأيوس شدند . به قدري كار بر آل ابوطالب سخت شده بود كه لباس زنان علويه مندرس و پاره شده بود ، لباسي نداشتند كه بتوانند با آن نماز بخوانند .

همه ي زنان علويه در آن زمان يك پيراهني داشتند كه هرگاه مي خواستند نماز بخوانند از روي نوبت يك يك آن را مي پوشيدند و نماز به جاي مي آوردند ، همين كه از نماز فراغت پيدا مي كردند آن پيراهن را از تن خود بيرون مي آوردند و مشغول چرخ ريسي مي شدند ، آل ابوطالب به همين عسرت و شدت به سر مي بردند تا آن موقعي كه متوكل كشته شد و پسرش منتصر بر مسند خلافت جاي گزين گرديد .

موقعي كه منتصر بر مقام خلافت نشست برعكس پدر خود نسبت به آل ابوطالب محبت و موت كرد و اموالي براي آنان فرستاد تا در بين ايشان تقسيم نمودند .

2 - از جمله كارهاي زشت و ناپسند متوكل اين بود كه در زمان خلافت خود مردم را از زيارت قبر مقدس حضرت ابي



[ صفحه 96]



عبدالله الحسين و قبر مطهر حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ارواح العالمين لهما لفداء ممنوع كرد .

او تصميم داشت كه نور خدا را خاموش و آثار مرقد امام حسين عليه السلام را محو نمايد و زمين قبر آن امام مظلوم را شخم و شيار و زراعت كند .

متوكل افرادي را بر سر راه كربلا گماشته بود تا هركس براي زيارت حضرت امام حسين عليه السلام مي رفت او را مي گرفتند و تحت شكنجه و فشار قرار مي دادند و يا اينكه وي را به قتل مي رسانيدند !!

علت اينكه متوكل در صدد تخريب قبر امام حسن عليه السلام برآمد اين بود كه ابوالفرج از احمد بن جعد كه خود ناظر عمل بوده روايت مي كند كه گفت : قبل از اينكه متوكل بر مقام خلافت جلوس كند يكي از زنان خواننده ي آن زمان در آن موقعي كه متوكل خمر مي آشاميد و مست مي شد كنيزان خود را نزد او مي فرستاد تا براي او تغني و خوانندگي نمايند .

اين موضوع همچنان ادامه داشت تا آن موقعي كه متوكل بر مسند سلطنت جاي گزين گرديد . يك وقت نزد آن زن خواننده فرستاد كه كنيزان خود را از براي خوانندگي نزد متوكل روانه كند .

در جواب فرستاده ي متوكل گفتند : چون ماه شعبان فرا رسيده لذا آن زن براي زيارت حضرت حسين شهيد به كربلا مشرف شده .

همين كه آن زن از كربلا مراجعت نمود يكي از كنيزان



[ صفحه 97]



خود را براي خوانندگي نزد متوكل فرستاد . وي از آن كنيزك پرسيد در اين روزها كجا رفته بودي ؟ !

او گفت : با خانم خود به حج مشرف شده بوديم .

متوكل گفت : در ماه شعبان به حج رفته بوديد ؟ ! !

كنيزك گفت : منظور من از حج زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام است .

متوكل از شنيدن اين جمله كه آن كنيز گفت : منظور من از حج زيارت قبر امام حسين است در غضب شد و گفت : كار قبر حسين به جائي رسيده كه زيارت آن را حج مي گويند ؟ ! لذا دستور داد تا خانم آن كنيز را گرفته زنداني كردند و اموال او را تصاحب نمود .

پس از اين جريان بود كه متوكل يكي از ياران خود را كه ديزج نام داشت و شخص يهودي بود و به حسب ظاهر نزد قبر شريف اسلام آورده بود دستور داد تا به كربلا برود ، قبر حضرت حسن شهيد را شخم و شيار كند ، آثار آن را محو نمايد ، زوار قبر آن برگزيده ي خدا را اذيت و آزار كند .

مسعودي در كتاب مروج الذهب مي نگارد : متوكل اين عمل را در سنه ي (236) انجام داد . ديزج با عمله ي بسياري متوجه قبر مطهر حضرت امام حسين عليه السلام شدند ، هيچ كدام از عمله جرئت نكردند كه قبر مقدس امام حسين را خراب كنند ولي ديزج بيلي به دست گرفت و اعالي مرقد امام عليه السلام را خراب كرد ، آنگاه ساير عملجات براي تخريب قبر حضرت حسين اقدام نمودند و آن قبر مطهر را منهدم كردند .



[ صفحه 98]



ابوالفرج مي نويسد : هيچ كس جرئت نداشت كه اين علم را انجام دهد يعني قبر مقدس امام حسين را خراب نمايد ولي ديزج با گروهي از يهود بر اين امر شنيع اقدام نمودند و اطراف قبر مطهر را از هر طرفي به مساحت دويست جريب شخم كردند و آب بر آن مكان شريف جاري نمودند و در اطراف قبر منور امام حسين به مساحت يك ميل نگاهبانهائي گماشته بود كه هركس به قصد زيارت حضرت حسين بن علي مي آمد وي را گرفته نزد او مي بردند تا وي را از اذيت و آزار نمايد .

محمد بن حسين اشناني مي گويد : مدتي بگذشت كه من از ترس به زيارت قبر مقدس حضرت حسين شهيد عليه السلام نرفته بودم . آخر الامر شوق و علاقه ي من به قدري شديد شد كه گفتم : به هر نحوي امكان داشته باشد بايد من به زيارت امام حسين مشرف شوم و لو اينكه براي زيارت آن امام مظلوم كشته شوم !!

لذا با شخص عطاري رفيق شدم و از براي زيارت قبر مطهر حضرت امام حسين حركت كرديم ، روزها پنهان مي شديم و شبها راه مي رفتيم تا اين كه به نواحي غاضريه رسيديم .

در نيمه ي شب از راهي كه پاسبانان ما را نديدند خود را به قبر مقدس حضرت امام حسين رسانيديم ، در آن موقع پاسبان خواب ربوده بود. همينكه به قبر مطهر امام حسين عليه السلام رسيديم ديديم صندوق مقدس قبر امام حسين را كنده و سوزانيده اند و بر آن موضع شريف آب جاري كرده اند .

وقتي ما خود را بر بالاي قبر مطهر آن امام مظلوم افكنديم و مشغول زيارت شديم بوي خوشي استشمام كرديم كه هيچ وقت



[ صفحه 99]



استشمام نكره بوديم . به رفيق خود گفتم : يان چه بوي خوشي است ؟ ! گفت : به خدا قسم كه من هرگز يك چنين بوي خوشي استشمام ننموده ام ! !

آنگاه با قبر شريف وداع نموديم و چند علامتي زير زمين در اطراف قبر مطهر آن حضرت نصب كرديم .

موضوع به همين قرار بود تا آن موقعي كه متوكل كشته شد ، آن گاه با گروهي از آل ابوطالب و شيعيان اميرالمؤمنين (ع) به زيارت قبر حضرت امام حسين رفتيم و آن علائمي را كه در زير زمين نهاده بوديم خارج كرديم و بناء قبر مبارك آن حضرت را به همان صورتي كه قبلاً بود درآورديم .

شيخ طوسي رحمه الله در كتاب امالي خود از فضل بن عبدالحميد روايت مي كند كه گفت : من همسايه ي ابراهيم ديزج بودم . وقتي وي دچار آن مرضي شد كه به وسيله ي آن از دنيا رفت من به عيادت او رفتم ، وي را با حالت بسيار بدي ملاقات نمودم و طبيبي را ديدم كه بر بالينش نشسته .

چون من و ديزج بسيار با يكديگر مأنوس بوديم لذا به وي گفتم : حال تو چگونه است؟!

او جواب مرا نگفت و به آن طيب اشاره كرد - يعني تا اين دكتر اينجا است من نمي توانم رازهاي خود را براي تو شرح دهم - همين كه طبيب اشاره ي او را دريافت از اطاق خارج گرديد پس از اينكه اطاق خلوت شد من براي دومين بار از حال و از وضع ديزج جويا گرديدم ؟ !

او در جوابم گفت : من در عين حال كه از خدا طلب آمرزش



[ صفحه 100]



مي كنم شرح حال خود را براي تو مي گويم .

بدانكه متوكل ما را دستور داد تا متوجه كربلا شويم و آثار قبر حضرت حسين را محو نمائيم و گاو بر آن مرقد مقدس ببنديم و آن را شخم كنيم .

موقعي به كربلا رسيديم كه شب بود ، در همان شب به غلامان خويش دستور دادم تا به آن عملجات بگويند : با آن بيل و كلنگهائي كه با خود به كربلا برده بوديم قبر امام حسين را خراب كنند و زمين آن را شخم نمايند .

اين بگفتم و زا شدت خستگي به خواب رفتم . ناگاه شورش و غوغائي به گوشم رسيد ، غلامان من آمدند و مرا از خواب بيدار نمودند ؟ من با حالتي ترسان و هراسان برخواستم و به آنان گفتم : چه خبر است ؟ !

گفتند : امر عجيبي رخ داده و آن اين است كه گروهي مابين ما و قبر حسين حائل شده اند ، ما را تيرباران مي كنند و نمي گذارند به قبر آن حضرت نزديك شويم !!

همين كه نزد آن عملجات رفتم ديدم مطلب از همان قرار است كه مي گويند ، اين موضوع در اول شب ها و اواسط اتفاق افتاد.

ما نيز غلامان خود را دستور داديم تا آن افراد را تير باران نمايند ! ! همين كه ايشان شروع به تيراندازي كردند هركدام از غلامان ما كه تيري مي اندخت آن تير بر مي گشت و صاحب خود از پاي در مي آورد .

در همان موقع بود كه من دچار وحشت و جزع و فزع بزرگي شدم ، در همان ساعت تبي مرا فرا گرفت ، لذا حركت كردم و



[ صفحه 101]



از آن قبر مبارك دور شدم ، خود را براي اينكه متوكل مرا خواهد كشت تسليم نمودم و ....

نيز در كتاب سابق الذكر از جعفر بن محمد از عموي خود كه عمر بن فرج بود روايت مي كند كه گفت : متوكل مرا دستور داد تا قبر امام حسين را خراب كنم .

همين كه به كربلا وارد شدم گاوها را بستم كه قبر امام حسين عليه السلام را شخم نمايم ولي موقعي كه گاوها نزديك قبر مبارك آن حضرت مي رسيدند توقف مي كردند و جلو نمي رفتند . سرانجام من عصائي به دست گرفتم و آن قدر به آن گاوها زدم كه آن عصا ريز ريز شد و آن گاوها قدم از قدم برنداشتند !! و عموي من با آن همه عدواتي كه با اهل بيت پيامبر داشت معذالك اين جريان را نقل مي كرد .

ابن ادريس در كتاب سرائر مي نگارد : عرب مكان گود را از اين لحاظ حائر مي گويد كه هرگاه آب وارد آن مي شود راه ديگري ندارد لذا حيران و سرگردان مي گردد .

بدين لحاظ است كه شيخ شهيد و گروه ديگري مي گويند : متوكل عباسي دستور داد تا آب بر مرقد مطهر امام حسين عليه السلام ببندند كه قبر مبارك آن حضرت محو شود و از بين برود ولي به معجزه ي امام حسين آب همچنان در اطراف آرامگاه آن بزرگوار (در صورتيكه گود بود) حيران و سرگردان ماند و نظير ديوار بدور مرقد مقدس امام حسين بالا گرفت !! (لذا آن موضعي را كه آب و گاوها جلو نرفتند حائر ناميدند!

در تاريخ كامل مي نويسد : متوكل عباسي در سنه ي (236)



[ صفحه 102]



دستور داد تا قبر مطهر حضرت امام حسين عليه السلام را با آن منزل و خانه هائي كه در اطراف آن بودند خراب كردند ، آب به جاي آنها بستند و زمين آنها را شخم كردند. مردم را اكيداً از زيارت قبر مقدس امام حسين ممنوع نمودند .

آنگاه منادي از طرف متوكل در شهرها ندا در داد : پس از سه روز هركسي را روي قبر امام حسين ببينند او را زنداني خواهند كرد . پس از اين ندا بود كه گروهي از مردم ترسيدند و زيارت قبر حضرت حسين شهيد را ترك نمودند .

در عين حال بعضي نوشته اند : گروهي از شيعيان زنداني شدن و زجر ديدن را تحمل مي كردند و به زيارت امام حسين (ع) مي رفتند .

سرانجام : متوكل دستور داد هركس بخواهد به زيارت امام حسين برود بايد دست راست او را قطع نمايند . معذلك شيعيان دست از زيارت حضرت حسين شهيد بر نمي داشتند.

تا اين كه يك وقت يكي از شيعيان كه عازم زيارت امام حسين بود دست چپ خود را در معرض قطع كردن قرار داد ، آن شخصي كه گماشته ي اين دستور بود گفت : ما اجازه نداريم دست چپ قطع كنيم ، دست راست خود را بيرون آور !

آن شخص زائر جاي دست راست خود را نشان داد و گفت : دست راستم را در سفر اول براي امام حسين داده ام و اكنون مي خواهم دست چپم را نيز در راه آن حضرت تقديم كنم !

در تاريخ حبيب السير مي نگارد : متوكل در بزم هاي خويش با ندماي خود ظرافت و شوخي هائي انجام مي داد .



[ صفحه 103]



مثلاً گاهي دستور مي داد تا شيري را در ميان مجلس يله ور رها مي كردند .

مثلا گاهي امر مي نمود تا ماري را مي آوردند و در آستين بيچاره اي مي كردند ، همين كه آن مار آن بيچاره را مي زد دستور مي داد او را ترياق معالجه مي نمودند .

مثلاً گاهي دستور مي داد تا سبوئي كه پر از عقرب بود مي آوردند ، آنگاه آن سبورا در ميان مجلس مي شكستند و آن عقربها به جان اهل مجلس مي افتادند و كسي هم حق نداشت حركت كند ؟!


پاورقي

[1] مرحوم شيخ علي اكبر نهاوندي در كتاب : جنات عاليه از روح البيان نقل مي كند : موقعي كه رستم با اسفنديار مشغول مبارزه بود رستم با آن شجاعتي كه داشت معذلك مغلوب اسفنديار مي شد . در تمام آن چند حمله اي كه بين رستم و اسفنديار واقع شد رستم مغلوب و جراحتي از طرف اسفنديار بر بدنش وارد مي گرديد . چون اسفنديار رويين تن يعني قوي و پر زور بود لذا حمله هاي رستم بر او كارگر نمي شد

آخر الامر رستم با پدر خود كه زال بود راجع به اين موضوع مشورت نمود . زال در جوابش گفت : تو حريف اسفنديار نخواهي شد ، مگر اينكه تيري كه دو سر داشته باشد تهيه كني و چشمان اسفنديار را هدف قرار دهي و او را نابينا نمائي .

رستم دستور پدر را انجام داد و بدين وسيله اسفنديار را نابينا نمود و بر او ظفر يافت .

علت اين موضوع يعني نابينا شدن اسفنديار را بدين نحو نوشته اند : اسفنديار در زمان جواني خويش با شاخه ي درختي كه در دست داشت آن قدر به سر و صورت كودك يتيمي زد كه وي را كور كرد .

آن كودك يتيم همان شاخه ي درخت را در زمين غرس كرد موقعي كه جنگ رستم و اسفنديار در گرفته بود آن شاخه ترقي كرده درختي شده بود . رستم از آن درخت شاخه اي بريد كه دو سر داشت و بوسيله ي آن شاخه چشمان اسفنديار را كور كرد تا به همان وسيله كه چشم آن كودك را نابينا كرده بود چشم خودش نيز نابينا شود - مؤلف.