منتصر عباسي
در صبح همان شب كه متوكل كشته شد پسرش منتصر به جاي پدر خود بر مسند خلافت جاي گزين شد . آن روز كه چهارشنبه بود سوم يا چهارم ماه شوال سنه ي (247) بود .
منتصر موقعي بر مقام سلطنت نشست كه مدت بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود . عموم مردم در همان روز با وي بيعت نمودند مكاني كه مردم با او بيعت كردند قصري بود كه آن را قصر جعفري مي گفتند ، آن قصر از بناهاي متوكل به شمار مي رفت .
گفته شده : آن مكاني كه متوكل در آن كشته شد همان
[ صفحه 106]
موضعي بوده كه شيرويه پدر خود : ابرويز را كشت . منتصر مدت هفت روز در آنجا توقف كرد آنگاه به جاي ديگري منتقل شد و دستور داد تا آن قصر را خراب كردند .
از محمد بن سهيل نقل شده كه گفت : در ايام خلافت منتصر نظرم به آن جانمازي كه براي وي گسترده بودند افتاد و ديدم شكل و عكس پادشاهان و خطوط فارسي بر آن نقش شده بود .
من به خوبي خط فارسي را مي خواندم همين كه به آن جانماز نگاه كردم ديدم صورت پادشاهي بر آن نقش شده كه تاجي بر سر دارد و گويا سخنراني مي كند .
وقتي به آن خطي كه پهلوي آن صورت نوشته بود نظر كردم ديدم نوشته بود : اين صورت همان شيرويه است كه پدر خود : آبرويز را كشت ، اين شيرويه مدت شش ماه سلطنت كرد .
بعد از آن صورت صورت پادشاهان ديگري را ديدم تا اين كه در سمت چپ آن جانماز صورت پادشاهي ديگري را ديدم كه بر آن نوشته بود : اين صورت يزيد بن عبدالملك است كه پسر عموي خود وليد بن يزيد بن عبدالملك را كشت ، اين يزيد بن عبدالملك مدت شش ماه سلطنت نمود .
اتفاقاً اين دو صورت در طرف راست و چپ منتصر كه او نيز قاتل پدر خود بود مشاهده مي شد ، من از اين منظره تعجب كردم و در ذهنم گذشت كه مبادا مدت سلطنت منتصر نيز شش ماه باشد ؟ ! اتفاقاً همين طور هم شد .
پس از اين جريان بود كه من نزد وصيف خادم رفتم و گفتم : اين چه فرشي است كه براي خليفه گسترده ايد ؟ ! آنگاه
[ صفحه 107]
جريان دو صورت شيرويه و يزيد و مدت سلطنت ايشان را براي وي شرح دادم .
وصيف ايوب بن سليمان را كه خزانه دار فرش بود خواست و با عتاب به وي گفت : چرا اين فرش را براي نماز خواندن خليفه گسترده اي ؟ !
وصيف در جواب گفت : اين دستوري است كه خليفه به من داد من به خليفه گفتم : اين فرش همان است كه در شب قتل متوكل براي او گسترده بودند و فعلاً خون آلود است . وي در جوابم گفت : مانعي ندارد ، آن فرش را شستشو بده و براي من بگستران ! !
من به ناچار اطاعت نموده آن فرش را شستم و در مكان خليفه گستردم .
وصيف وبغاء گفتند : موقعي كه خليفه از روي آن فرش برخواست و از مجلس خارج شد آن فرش را بسوزان !
همين كه منتصر از آن مجلس برخواست ايوب بن سليمان آن فرش را سوزانيد موقعي كه منتصر بازگشت و آن فرش را خواست و جريان سوزانيدن فرش را براي وي گفتند او چيزي نگفت .
مسعودي مي نگارد : منتصر مردي بود كه نسبت به اهل بيت رسول خدا و علي بن ابي طالب صلي الله عليهم اجمعين رؤف و مهربان بود به عكس پدر خود كه دشمن اين خانواده بود . منتصر به آل ابوطالب احسان و نيكويي مي نمود و به هيچ وجه متعرض ايشان نمي شد .
منتصر مانع احدي از زوار قبر امام حسين عليه السلام نمي شد ، او دستور داد فدك را به فرزندان حسن و حسين عليهما السلام رد كنند و اوقاف آل ابوطالب را آزاد نمايند ، كسي متعرض
[ صفحه 108]
شيعيان حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام نشود . وي براي سادات مدينه اموالي فرستاد تا در بين آنان تقسيم نمايند و ...