بازگشت

امام پس از عصر متوكل


پس از آنكه متوكل به دعاي امام هادي عليه السلام و به خاطر توطئه نيروهاي ترك تحت فرمانش به قتل رسيد ابرهاي تيره ي رعب و وحشت از فراز سرخاندان ابوطالب و هواخواهان اهل بيت به كنار رفت. زيرا منتصر در كليه كارها راهي جز راه پدرش را مي رفت و در حق خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و دوستدارانشان اظهار دوستي و احترام مي نمود تا آنجا كه والي مدينه را



[ صفحه 47]



كه از سوي پدرش به آن مقام گمارده شده بود و صالح بن علي نام داشت از كار بر كنار و به جاي او علي بن حسين را منصوب كرد.

منتصر در اين باره به علي بن حسين هشدار داد و گفت: علي! من تو را به سوي گوشت و خون خويش مي فرستم. آنگاه پوست ساعد خود را كشيد و گفت: به سوي اين فرستادمت پس بنگر با اين قوم (خاندان ابوطالب) چگونه اي و چه رفتاري با آنها داري [1] .

اما ديگر خلفاي عباسي كه پس از متوكل و پسرش منتصر روي كار آمدند، نه آن زور و خشونت متوكل را داشتند و نه آن نرمش منتصر را. از اين رو در تاريخ حوادث مهمي نمي توان يافت كه با حيات امام هادي عليه السلام مرتبط باشد و شايد به همين علت آن حضرت فرصتي يافت تا به تربيت و رهبري گروهي از دانشمندان رباني مشغول شود و به اداره ي امور عامه ي هواداران و شيعيانش بپردازد و به تعقيب برخي از غلات و حيله گراني كه مي خواستند در صفوف خط مكتبي نفوذ كنند، همت گمارد، مثل ترور يكي از همين حيله گران به دست برخي از هواداران آن حضرت كه شايد پس از صدور فتواي شرعي مبني بر اعدام آن شخص، صورت گرفت!!

نوشته ي زير مي تواند نمونه اي از شيوه ي مديريت آن حضرت درباره ي امور شيعيان باشد.

آن حضرت نسخه ي اين مكتوب را به ابن راشد سپرد تا آن را به گروهي از



[ صفحه 48]



هواداران وي كه در بغداد و مدائن و سواد شهرهاي اطراف آن ساكن بودند، برساند. در اين نامه آمده بود:

«خداي را به پاس سلامت و عافيتي كه درآنم و نعمتهاي نيكويش ستايش مي كنم و بر پيامبر و خاندانش برترين درودها را مي فرستم و كامل ترين رحمت و رأفت حضرتش را براي او خواهانم. من ابوعلي بن راشد را به جاي حسين بن عبد ربه و كسي كه پيش از وي وكيل من بود گماردم و او در نزد من همان منزلتي را دارا شد كه آن ديگري داشت و او را متصدي همان كاري كردم كه وكلاي پيشين عهده دار آن بودند تا حق مرا بگيرد و او را براي شما پسنديدم و وي را در اين مقام داشتم كه شايسته و در خور آن است.

پس خدا شما را رحمت كند، (اموال) خود را به او و به من باز پرداخت كنيد و براي او بر خويشتن عذر و بهانه قرار مدهيد. بر شما باد كه از عذر و بهانه آوردن به درآييد و به طاعت خدا بشتابيد و اموالتان را حلال گردانيد و خونهايتان را از ريخته شدن پاس داريد «و بر نيكي و تقوا كمك كنيد نه بر گناه و ستمكاري و از خدا پروا كنيد شايد كه مورد رحمت قرار گيريد و همگي به ريسمان خدا درآويزيد و نميريد مگر آنكه تسليم به حق باشيد». من در طاعت از وي طاعت خويش را واجب فرمودم و اقدام به نافرماني از وي را اقدام به نافرماني از خود مقرر كردم. پس راه (راست) را پاي بند شويد كه خداوند پاداشتان دهد و فضل خويش بر شما افزون كند كه خدا بدانچه نزد اوست گشايشگر و بزرگوار



[ صفحه 49]



است و بر بندگان خويش بسيار نعمت دهد و مهربان است. ما و شما در امان خدائيم. من اين نامه را به خط خويش نگاشتم. والحمد لله كثيراً.

همچنين آن حضرت در نامه ي ديگري نوشت:

اي ايوب بن نوح! من تو را فرمان مي دهم كه از رفت و آمد زياد ميان خود و ابوعلي پرهيز كني و هر يك از شما دو تن، به كاري كه بدان مأمور گشته مشغول شود و بدانچه مربوط به ناحيه ي خويش است بپردازد. اگر شما كاري را كه بدان مأمور گشته ايد به پايان رسانيد، از تكرار و ياد آوري من بي نياز مي گرديد.ابوعلي! تو را بدانچه به ايوب فرمودم، دستور مي دهم كه از هيچ يك از اهل بغداد و مدائن چيزي را كه برايت مي آورند، قبول مكن و براي آنان بر من دستور مخواه و به هر كسي كه چيزي برايت آورد و از مردم ناحيه ي (تحت مأموريت تو) نبود دستور بده كه آن را به سوي موكل ناحيه ي خويش ببرد و تو را اي ابوعلي بدانچه كه به ايوب گفتم، سفارش مي كنم. هر يك از شما دو تن بايد همان فرماني را كه بدو مي دهم بپذيرد [2] .

امام هادي عليه السلام سرانجام پس از گذشت 33 سال از پيشوايي امت و رهبري پيشاهنگان جامعه، فرزند بزرگوارش امام حسن عسكري را بر بالين خود خواست و بدو وصيت كرد و نيكان و نخبگان را گواه وصيت خويش گرفت و آماده ي رحيل شد.

در سوم رجب و در زمان حكومت المعتمد بالله، روح پاك وي از



[ صفحه 50]



بدنش جدا شد. از دانشمند بزرگ ابن بابويه نقل است كه گفت: معتمد به آن حضرت زهر داد و او را شهيد كرد!

مسعودي مي نويسد: چون آن حضرت از دنيا رفت، جمله ي بني هاشم از آل طالب و آل عباس و بسياري از شيعيان، در خانه اش گرد آمدند. از بالاي خانه دري گشوده شد و خدمتكاري سياه بيرون آمد و از پس وي ابومحمد حسن عسكري سر برهنه و جامه چاك داده، خارج شد. صورتش كاملاً به پدرش شباهت داشت.

مسعودي همچنين مي افزايد: خانه مثل بازار پر از سر و صدا بود. اما همين كه او بيرون آمد و نشست، مردم لب از گفتگو بستند و ديگر جز صداي عطسه و سرفه چيزي نمي شنيديم.

وي گويد: روزي كه امام هادي عليه السلام به شهادت رسيد، شهر سر من رأي يكپارچه غرق شيون و فغان شد [3] .

از عبارت مسعودي چنين برمي آيد كه شهادت امام دهم در روزگار حكومت معتمد كه آغاز آن سال 256 ه بوده، اتفاق افتاده است. زيرا برادرش الموفق كه همه كاره حكومت معتمد بود، بر جنازه ي امام حاضر مي شود. مسعودي در اين باره گفته است: ابواحمد الموفق، به طرف او (امام حسن عسكري) رفت و با وي معانقه كرد و سپس گفت: پسر عمو خوش آمدي [4] .



[ صفحه 51]



همچنين از سخن ابن بابويه كه اعتقاد دارد المعتمد، امام را زهر داده همين نظر استنباط مي شود. بنابراين بايد وفات آن حضرت پس از سال 256 ه بوده باشد نه چنانكه مي گويند در سال 254. اين نكته از كتاب كشف الغمه نيز به دست مي آيد. در آنجا آمده است: امام هادي عليه السلام در آخر حكومت المعتمد با زهر به شهادت رسيد [5] .

بعيد نيست كه در اينجا اشتباهي براي ناسخان در ثبت نام المهتدي و المعتمد روي داده باشد. چون سال آخر حكومت المعتمد مصادف با سال 276 ه بوده است. و شايد امامي كه در عهد حكومت المهتدي كشته شده امام حسن عسكري باشد كه در سال 260 ه به شهادت رسيد.

والله العالم.



[ صفحه 52]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 120.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 223.

[3] في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج 4، ص 183.

[4] همان مأخذ، ص 183.

[5] بحارالانوار، ج 50، ص 114.