بازگشت

بخشش و سخاوت امام


امام هادي عليه السلام از خانداني است كه احسان عادت آنها و كرم و بزرگواري، خوي ايشان است.

در تاريخ نوشته اند:

ابوعمرو عثمان بن سعيد و احمد بن اسحاق اشعري و علي بن جعفر همداني بر امام هادي عليه السلام وارد شدند. احمد بن اسحاق از وامي كه بر عهده داشت زبان به شكايت گشود پس فرمود: اي ابوعمرو (وي وكيل امام بود) به احمد بن اسحاق 30 هزار دينار و به علي بن جعفر 30 هزار دينار



[ صفحه 68]



عطا كن و خود نيز 30 هزار دينار بردار. راوي گويد اين معجزه اي است كه جز، شاهان آن را نتوانند انجام داد و ما نظير چنين بخشش را نشنيده ايم [1] .

ماجراي زير اوج ايثار امام هادي عليه السلام را بيان مي كند. آن حضرت براي رفع نياز يكي از پيروانش، از راهي شگفت آور دست به تلاش و كوشش زد. بگذاريد به تاريخ گوش بسپاريم كه اين ماجرا را با تمام عظمتي كه دارد براي ما نقل مي كند:

محمد بن طلحه گفت: روزي امام هادي از سامراء بيرون آمد و براي انجام كار مهمي كه برايش پيش آمده بود، به روستايي رفت. مردي اعرابي آمد و سراغ آن حضرت را گرفت. به وي گفتند: امام به فلان جا رفته. اعرابي به دنبال امام بيرون شد و همين كه به آن حضرت رسيد از او پرسيد: چه كار داري؟ اعرابي گفت: من يكي از اعراب كوفه ام و به ولايت جدت علي بن ابي طالب عليه السلام تمسك نموده ام، مرا وام سنگيني است كه پرداخت آن بر من گران است و براي براورد ساختن آن كسي جز شما را نمي بينم.

امام هادي به او فرمود: خاطر خويش خوش دار و چشم خود روشن. سپس از او پذيرائي كرد و چون صبح فرارسيد امام هادي به او فرمود: از تو درخواستي دارم تو را به خدا، مبادا كه در انجام آن با من مخالفت كني. اعرابي گفت: من با تو مخالفت نمي كنم. پس امام ورقه اي به خط خود نگاشت و در آن اعتراف كرد كه اعرابي از وي مالي طلب دارد و مبلغي



[ صفحه 69]



كه در آن نوشت زيادتر از وام اعرابي بود.

سپس به وي فرمود: اين دستخط را بگير و چون به سامراء برگشتم و در برابر كساني كه دور و بر من جمع شده اند اين دستخط را نشان بده و با من به درشتي و غلظت سخن بگوي و مبادا كه از آنچه تو را گفتم سربتابي و با من به مخالفت برخيزي.

اعرابي گفت: آنچه گفتي مي كنم. سپس دستخط را گرفت.

چون امام هادي به سامراء رسيد و عده ي بسياري از ياران خليفه و افراد ديگر در محضر او گرد آمدند، اعرابي نزد آن امام حضور يافت و دستخط را بيرون آورد و آن را مطالبه كرد و همچنانكه امام به او سفارش كرده بود، رفتار كرد. حضرت با نرمي و مدارا با وي سخن گفت و زبان به پوزش گشود و او را وعده داد كه قرض خود را ادا مي كند و خاطر او را خوش مي دارد. اين ماجرا را به اطلاع متوكل، خليفه ي عباسي، رساندند و او دستور داد 30 هزار درهم براي امام ببرند.

چون اين مبلغ را به امام رساندند، دست به آنها نزد تا اعرابي آمد، پس به او فرمود: اين مال را بردار و وام خويش ادا كن و بقيه ي آن را بر اهل و عيال خويش خرج كن و ما را معذور دار، اعرابي گفت: اي فرزند رسول خدا! سوگند به خدا كه من آرزوي گرفتن كمتر از ثلث اين مال را داشتم ولي خداوند داناتر است كه رسالت خويش را كجا بنهد. پس پولها را برداشت و رفت [2] .



[ صفحه 70]



بياييد از پيشوايان خود درس ايثار و كرم بياموزيم. كرم تنها انفاق نيست بلكه كوشش براي رفع نيازها، به هر وسيله ممكن است، حتي اگر اين كوشش بر شخصيت آدمي گران بيايد.

نقل اين داستان مرا به ياد ماجرايي انداخت كه درباره ي يكي از پيامبران بزرگ نقل كرده اند. گفته اند: نيازمندي پيش آن پيامبر آمد و از وي خواستار مقداري مال شد. آن پيامبر هيچ نداشت لذا به مرد نيازمند گفت: مرا بگير و به بازار برده فروشان ببر و مثل اينكه بنده ي تو هستم مرا بفروش و پول را بگير و حاجت خويش روا كن. مرد همان گونه كه پيامبر گفته بود، عمل كرد اما كسي كه پيامبر را خريده بود دانست كه او كيست و لذا او را آزاد ساخت. با اين شيوه اي كه ايثار و كرم و بخشش در آن موج مي زند، رهبران ما به ما آموخته اند كه چگونه به يكديگر نيكي كنيم و از آنچه داريم انفاق كنيم و به قصد برآورده ساختن نيازهاي مردم، براي برخورداري از آنچه بدان محتاجيم، حركت و كوشش كنيم.



[ صفحه 71]




پاورقي

[1] همان مأخذ، ص 173.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 157.